🔸شهید نوید صفری در تاریخ۱۶ تیر ماه سال ۱۳۶۵ دراستان تهران دیده به جهان گشود.
شهیدصفری از نسل سوم از فرزندان حضرت روح الله (ره) بود که برای دفاع از حرم حضرت زینب راهی سفر عشق سوریه شدند و به مقام شهادت نائل شد.
از صفات بارز اخلاقی شهید احترام بسیار زیاد به پدر و مادر ، مودب و با حیا ، بسیار دلسوز ، اهل فکر و صبور ، شوخ طبع، بسیار کار راه انداز و توانمند بود.
شهید نوید صفری که برای انجام ماموریت سه ماهه درمردادماه۱۳۹۶ به سوریه اعزام شده بود,پس از پایان ماموریت به درخواست خود شهید و با اجازه فرماندهان به دیرالزور بوکمال اعزام شدندو در عملیات آزادسازی شهر بوکمال سوریه شرکت کرد و در تاریخ ۱۸ آبان ۱۳۹۶ مصادف با اربعین حسینی با لباس عزای حضرت ثارالله (ع) به آرزوی خود رسید. به دلیل آزاد نبودن منطقه، پیکر شهید ۲۰ روز بعد از شهادت، تفحص و شناسایی شد و ۵ آذر ۱۳۹۶ به ایران بازگشت و طبق وصیت شهید، ابتدا در حرم حضرت علی ابن موسی الرضا (ع) طواف داده شد و سپس در بهشت زهرای تهران (س) (قطعه ۵۳) در جوار مزار شهید مدافع حرم «رسول خلیلی» که ارادت بسیاری به این شهید داشت، آرام گرفت.
پس از شناسایی پیکرشهید مشخص شد که همچون سالار و سرور شهیدان ، مظلومانه به شهادت رسیده و سر از پیکرش جدا شده است.
🍃یادش گرامی ونامش جاودان
🍃دسته گلیازصلوات به نیابت ازامامشهدا،شهدایی که امروز سالگردشهادتشان میباشدو این شهیدوالامقام هدیه میکنیم به حضرت ولیعصرارواحنا فداه
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهم
به امید نگاهی از جانب پُر مهرشان
#یادشهداکمترازشهادتنیست
#درودورحمتخداوندبرپدرومادراینشهیدبزرگوار
🤲 دعای این شهید عزیز بدرقه امروزتان ان شاء الله
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
🌷🕊
در معطل شدن بوسه به انگور ضریح
لذتی هست که درسجدهی طولانی نیست😌
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
🌷🕊
درد ما درد خماری است که با یک بوسه
روی انگور ضریح تو دوا می گردد.😭
درکنار مضجع شریف ونورانی امیرمؤمنان حضرت علی علیهالسلام دعاگوی همه شما عزیزان هستم.
حاجات روا ان شاءالله🤲
بزودی روزی وقسمت همگی عاشقان مولا بشه ان شاءالله
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
🌨❄️🌨❄️🌨❄️🌨❄️
❄️🌨❄️🌨❄️🌨
🌨❄️🌨❄️
❄️🌨
🌨
#قصھ_دلبࢪی
#قسمت_بیستونهم
چند وقت یکبار یکی دوشب در خانه اش می ماندیم😁
با آن خانه انس پیداکرده بود ، خانه ای قدیمی با سقف های ضربی .
زیاد می رفت به گوسفندهایشان سر می زد 😅
طوری شده بود که خیلی از جوان های فامیل می آمدند پیشش برای مشاوره ازدواج ، بعضی شان می خندیدند که «زیر لیسانس حرف بزن بفهمیم چی میگی!»😂🤦🏻♀
دختر خاله ام می گفت:
«الان داره خودش رو رحیم پورازغدی می بینه !»😅😐
من هم مسخره اش می کردم :«ازغدی می شناسی؟! ایشون محمد حسین شونه !»🤣
خداییش قلمبه سلمبه حرف می زد ، ولی آخر حرف هایش به این می رسید که «طرف به دلت نشسته یا نه؟»😉
زیاد هم ازدواج خودمان را مثال می زد😅
یک ماه بعد از عقد ، جور شد رفتیم حج عمره 😍
سفرمان همزمان شد با ماه رمضان .
برای اینکه بتوانیم روزه بگیریم ، عمره رایک ماهه به جا آوردیم .
کاروان یک دست نبود ، پیر و جوان و زن و مرد .
ما جزو جوان تر های جمع به حساب می آمدیم .
با کارهایی که محمد حسین انجام می داد ، باز مثل گاوپیشانی سفید دیده می شدیم .
از بس برایم وسواس به خرج می داد 😅😄
در مدینه گیر داده بودم که کوچه بنی هاشم را پیدا کنم.
بلد نبود، به استاد تاریخ دانشگاهمان زنگ زدم و از او سوال کردم 😁
از باب جبرئیل تا بقیع و قشنگ توضیح داد که حد و حریم کوچه ازکجا تا کجاست..
هر وقت می رفتیم ، عرب ها آنجا خوابیده یا نشسته بودند ..
زیاد روضه می خواند ، گاهی وسط روضه ها شرطه های سعودی می آمدند و اعتراض می کردند 🤦🏻♀
کتاب دستش نمی گرفت ، از حفظ می خواند .
هر وقت ماموران سعودی مزاحم می شدند ، وسط روضه می گفت :«بر پدر همه تون لعنت !» چند بارهم در مسجد الحرام نزدیک بود دستگیرش کنند 🤦🏻♀
با وهابی ها کل کل می کرد ، خوشم می آمد این ها از رو بروند ...
از طرفی می دانستم اگر نصیحتش بکنم که بی خیال این ها شو ، تاثیری ندارد😐
ادامـہدارد . . .
بہقـلم✍🏻«محمدعلۍجعفرۍ🌿»
🌨
❄️🌨
🌨❄️🌨❄️
❄️🌨❄️🌨❄️🌨
🌨❄️🌨❄️🌨❄️🌨❄️
🌨❄️🌨❄️🌨❄️🌨❄️
❄️🌨❄️🌨❄️🌨
🌨❄️🌨❄️
❄️🌨
🌨
#قصھ_دلبࢪی
#قسمت_سیام
دوتایی بار اولمان بود می رفتیم مکه😄
می دانستیم اولین بار که نگاهمـان به خانه کعبه بیفتد، سه حاجت شرعی ما برآورده می شود.
همـان استاد تاریخ گفت:((قبل از دیدن خانه کعبه، اول سجده کنید.
بعد که تقاضای خودتان را از خدا خواستید، سراز سجده بردارید!))
زودترازمن سرش رو آورد بالا.
به من گفت:((توی مسجدباش! بـگو خدایا کل زندگی و همه چیزم رو خرج خودت کن، خرج امام حسین کن!))☺️
وقتی نگاهم به خانه کعبه افتادگفت:(( ببین خداهم مشکی پوش حسینه!))
خیلی منقلب شدم.
حرف هایش آدم رابه هم می ریخت ..
کل طواف را بازمزمه روضه انجام
می داد، طوری که بقیه به هوای روضه هایش می سوختند.
درسعی صفا و مروه دعاها که تمام می شد، روضه می خواند.
دعای جوشن می خواند یامناجات امیرالمومنین و من همراهی اش می کردم.
بهش گفتم:((باید بگیم خوش به حالت هاجر!
اون قدر که رفتی و اومدی، بلاخره آب برای اسماعیلت پیداشد،
کاش برای رباب هم آب پیدا می شد!))
انگار آتشش زدم، بلندبلند شروع به گریه کردن😔
موقعی که برای غار حرا از کوه می رفتیم بالا خسته شدم،نیمه های راه بریده بودم
ودم به دقیقه می نشستم.
شروع کرد مسخره
کردن که:((چه زود پیرشدی! یا داری تنبلی می کنی؟))😂
بهش گفتم:((من باپای خودم میام، هروقتم بخوام می شینم.
بمیرم برای اسرای کربلا، مردای نامحرم بهشون می خندیدن!))💔😔
ادامـہدارد . . .
بہقـلم✍🏻«محمدعلۍجعفرۍ🌿»
🌨
❄️🌨
🌨❄️🌨❄️
❄️🌨❄️🌨❄️🌨
🌨❄️🌨❄️🌨❄️🌨❄️
🌷🕊
برادرش میگفت بعد از شهادتش به محل کارش رفتم و روی کمدی که وسایل شخصی محمودرضا بود این جمله از حضرت آقا رو با فونت درشت تایپ کرده و چسبانده بود «در جمهوری اسلامی هرجا که قرار گرفتهاید، همان جا را مرکز دنیا بدانید و آگاه باشید که همه کارها به شما متوجه است»
#شهیدمحمودرضابیضائی
#یادشهداکمترازشهادت_نیست
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
زندگی ما روال عادی خودش را داشت. در این وسط خداوند ریحانه را به ما هدیه داد و روز و روزگار میگذراندیم؛ حرامیها به حرم عقیله بنیهاشم میخواستند نزدیک شوند و خواب را از چشمان پویا در این طرف مرزهای ایران ربود برای همیشه. من خیلی وارد سیاست نمیشدم، اما میگفتم که این جنگ، جنگ ما نیست. مگر ما هشت سال جنگیدیم، کسی به ما کمک کرد؟ کسی به داد ما رسید؟
پویا میگفت: «مثل زنهای کوفی حرف نزن!» این جمله همسرم خیلی به من برخورد و بدجور گران تمام شد. انگار که تلنگری برایم شد. میگفت: عزیزم خوب به حرفهایم فکر کن. زمانی که ما مصیبتهای امام حسین(ع) و حضرت زینب(س) را میشنیدیم با خودمان میگفتیم: ای کاش ما در آن زمان بودیم و امام حسین را تنها نمیگذاشتیم. الان هم همین طور است. یزید زمان دارد ظلم میکند و حسین زمان دارد ظلم میبیند. من نمیخواهم جزو گروه توابین شوم. بنابراین من هم چون با پویا هم عقیده بودم آرام شدم و رضایتم را به او اعلام کردم.
راوی : #همسر_شهید #مدافع_حرم #پویا_ایزدی
#یادشهداکمترازشهادت_نیست
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯