🍃موعود خدا
و باز هم جمعۀ دیگری آمد و رفت و خبری از تو نیامد. به سرعتِ جمعههایی که میآیند و میروند، حادثهها یکی یکی میآیند و میروند و هر حادثه به اندازهای که ظلم را به تصویر میکشد، عطش عدالت را در دل مردمان بیپناه بیشتر میکند. حادثهها هر اندازه تلخ؛ اما در پشت چهرۀ دهشتناکشان گویی خبری خوش با خود دارند. صدای پای حادثهها به ما میگویند، شاید ظهور تو هم نزدیک باشد.
شبت بخیر موعود خدا!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن
#محسن_عباسی_ولدی
#سلام_امام_زمانم
#سلام_مولای_من 🌹
صبحت بخیر یابن الزهرا
دیده در حسرت دیدار شما مانده هنوز
و به امید نگاهت دل ما مانده هنوز...
فقرا پیش کریمان که معطل نشوند
منتظر بر سر راه تو جدا مانده هنوز
میشود دیدن روی تو نصیبم یا نه؟
دل من بین همین خوف و رجا مانده هنوز
#العجلمولایغریبم
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#لَـیِّنقَـلبیلِوَلِیِّاَمرِک
#امام_زمان_عج
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
🌷🕊
✋سلام برشما همسنگران و دوستداران شهـــــداء 🍃
روزمان راباسلام و #توسل به شهدا #بیمه کنیم.
سلام برشهداییکه مردانه جنگیدندتاما امروز در آرامش وامنیت کامل زندگی کنیم.
رزقامروزراازاینشهیدبزرگواربگیریم👇
امروزهرچی کارخیراز دستت برمیاد ازطرف رفیق شهیدمون ﴿#حسندشتیرحمتآبادی﴾
برای امام زمانت انجام بده،
باشه؟؟
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
🌷🕊
#شهیدحسندشتیرحمتآبادی
متولد1337/12/01
شهادت1365/11/01 شلمچه
عملیات:کربلای پنج
محل خاکسپاری:گلزار شهدای رحمت آباد
يكم اسفند 1337، در شهرستان يزد چشم به جهان گشود.
تا پايان دوره متوسطه در رشته تجربي درس خواند و ديپلم گرفت. سال 1360 ازدواج كرد و صاحب دو دختر شد. به عنوان پاسدار و با سمت رئيس ستاد تيپ 18 الغدير در جبهه حضور يافت. يكم بهمن 1365، در شلمچه بر اثر اصابت تركش به صورت، پا و دست، شهيد شد. پيكر وي در گلزار شهداي محله رحمت آباد تابعه شهرستان زادگاهش به خاك سپرده شد. او را حاجحسن نيز می ناميدند.
🍃یادش گرامی ونامش جاودان
🍃دسته گلی از صلوات به نیابت از این شهیدوالامقام هدیه می کنیم به حضرت ولیعصرارواحنا فداه
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهم
به امید نگاهی از جانب پُر مهرشان
#یادشهداکمترازشهادتنیست
#درودورحمتخداوندبرپدرومادراینشهیدبزرگوار
🤲 دعای این شهید عزیز بدرقه امروزتان ان شاء الله
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
May 11
🌷🕊
متن کامل وصیتنامه ی شهید حاج حسن دشتی رحمت آبادی
بسم رب الشهداء والصدیقین
حمد و سپاس خدای را که بر ما منت گذاشت و نعمت اسلام را بر ما ارزانی داشت تا حیات و مرگمان را در مسیر اسلام سپری کنیم. درود بر پیامبر بزرگ اسلام (ص) بنیانگزار مکتب توحید و امامان بر حق. درود بر پرچمدار نهضت اسلام حضرت امام روحی فدا و تعظیم و تکریم بر امت قهرمان و شهید پرور ایران که جوانمردانه متجاوزین به حریم دین و قرآن را به خاک ذلت نشانده اند.
اکنون که عازم منطقه عملیاتی هستیم و شاید برایم مسئله ای حادث شود لازم دیدم چند جمله ای را بعنوان وصیت نامه ابدی خود بنویسم.
این جمهوری اسلامی شجرۀ طیبه ای است که در چشمه زلال اسلام سیراب و با اهدای هزاران خون انسانهای شریف آبیاری گردیده امروزبه دست ما سپرده شده و حراست و مراقبت از آن بر همه ما واجب و ضروری است. مردم شریف و قهرمان این را بدانید که اسلام در خطر کفر است و دشمنان اسلام برای مقابله با آن جبهه گرفته اند. امید است با حضور گسترده در جبهه ها و دفاع همه جانبه از حریم آن دشمن متجاوز را به گورستان تاریخ بسپارید و بدانید که امروز روز آزمایش خداونداست و این مهم تکلیفی است که از هیچ کس ساقط نمی شود. جبهه های نبرد امروز مرکز رویارویی مستکبران و قدرتهای بزرگ با اسلام است و جوانان شما حسین وار بر یزید مسلکان تاریخ می تازند و در پی کسب رضایت خداوندی می کوشند. استوار و مردانه سینه را سپر دشمن نموده اند و با خون خویش نهال اسلام را بارورتر می نمایند. مردانی که دنیا را مزرعۀ آخرت می دانند و در بهشت برین درو می کنند. ای مردم بدانید که مرگ حق است و قطعاً به سراغ همۀ ما خواهد آمد چه خوب است که خود انتخاب کنی. نه زندگی آنقدر شیرین است و نه مرگ آنقدر ترسناک که آدمی شرافت و انسانیت خویش را زیر پا نهد و از ترس مرگ در بستر بمیرد پس بدانید که دنیا ممر گذر است و مقر ماندن دیار دیگری است. کمر همت ببندید و دین خدا را یاری کنید و شر اجانب را از کشور رسول الله کوتاه نمایید. این قرن، قرن سرافرازی مستضعفین و قرن خفت و زبونی مستکبرین است. بدانید استواری گامهایتان دنیا را به اعجاز کشانده و زورمندان را نا امید و محرومین را امیدی دوباره بخشید. با توکل به خدا و ایمان به پیروزی و حقانیت راهمان برای مجد و عظمت اسلام قیامی مضاعف کنید. نصرت خداوند با همت و پیروزی نزدیک است. (الا إن نَصرُالله القَریب)
و اما چند کلامی با خانواده ی رنجیده ام:
ای پدر و مادر ، خواهر و برادرانم دستتان را می بوسم. می دانم که مرگ من برایتان دشوار است و تحملش برایتان مشکل ولی صبری که برای خدا و در راه او باشد مورد رضایت حق تعالی است. صبر کنید و برای سربلندی و شکوه اسلام تلاش کنید برای آمرزش گناهانم طلب مغفرت کنید و یقین بدانید که در پیشگاه خداوند سرافرازید. اگر برایتان فرزند خوبی نبودم و نتوانستم حق فرزندی و برادری را ادا کنم عفو می کنید و به بزرگواریتان می بخشید. مبادا گریه بلند شما لبخند دشمنان را در آورد و باعث شود تا دشمنان اسلام خوشحال گردند اگر مایلید روحم خوشحال باشد فقط صبر کنید و صبر. شکرگزار خداوند که چنین توفیقی برایم حاصل شد.
و اما تو ای همسر و همراهم ، درباره تو چه بگویم که از اول تا به حال به خاطر من در رنج و جز تحمل مشقت و زحمت از خانه من بهره ای نبرده ای. امیدوارم مرا ببخشی و بدان که اگر غریبی اسلام در این زمانه نبود و اگر جبهه برایم تکلیف نبود لحظه ای از زندگی مان را با عالمی عوض نمی کردم. خداوند به تو اجر عظیم عطا کند و بدان که امروز تکلیف از من ساقط و رسالت زینب گونه تو آغاز خواهد شد. وظیفه تو سنگین تر است و هر چه تو کردی فرزندانم مبادا غباری از غم و فراق بر چهره آنان بنشیند و درد بی پدری را احساس کنند. در تربیتشان کوشاتر باش تا مایه افتخارمان باشند. از دور صورت کوچکشان را می بوسم و دیدار را به قیامت می گذارم.
والسلام علی عبادالله الصالحین
۱۳۶۳/۱۲/۲۰
🌷🕊
إِلَهِي لَمْ يَكُنْ لِي حَوْلٌ فَأَنْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِيَتِكَ إِلّا فِي وَقْتٍ أَيْقَظْتَنِي لِمَحَبَّتِكَ
از بادۀ ناب ذکر سرشارم کن
از مستی یاد خویش هشیارم کن
عمری است که دل به خواب عصیان رفته
با گرمی دست مهر بیدارم کن
✍️ #محمدتقی_عارفیان
#مناجات_شعبانیه
#ماه_شعبان
#استغفار
#مغفرت_الهی
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
#تلنگر⚠️
کفش نپوشیدن جلوی راه رفتن تورو تو جامعه نمیگیره ولی بدون کفش خیلی سخت میتونی راه بری، ممکنه توی پاهات چیزی بره و صدمه ببینن، میدونی حکایت چیه؟ حکایت نمازه.
بله بدون نمازم میشه زندگی کرد اما زندگی کردن بدون نمازخوندن مثل راه رفتن بدون کفش میمونه و روحت سخت آسیب میبینه.
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#نماز_اول_وقت
#سیره_شهدا
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
نصفه شب چشم چشم رو نمیدید...
سوار تانک، وسط دشت...
کنار بُرجک نشسته بودم، دیدم یکی داره پیاده میاد...
به تانکها نزدیک میشد، دور میشد.
سمتِ ما هم آمد، دستش رو دورِ پام حلقه کرد، پام رو بوسید!!
گفت: به خدا سپردمتون...
گفتم: حاج حسین؟
گفت: هیس! اسم نیار.....
#شهید_حسین_خرازی🌷
#شهداشرمندهایم😔
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
امامزادگان عشق 🌷
🌷🕊 #شهیدحسندشتیرحمتآبادی متولد1337/12/01 شهادت1365/11/01 شلمچه عملیات:کربلای پنج محل خاکسپاری:گل
🌷🕊
شهید بزرگوارامروزرایکی ازهمشهریان ایشان که همراه کانال امامزادگان عشق هستند معرفی کردند.
ازایشون سپاسگزاریم
🌷🕊
🌷🕊
همین الان کسانۍ در دنیا هستند
که با شهدا اُنس بیشترۍ دارند
در مشکلات زندگۍ متوسّل به شهدا
مۍشوند و شهدا جواب مۍدهند...🌸
اُنس با شهدا را امروز تجربه کن
با شهدا که انس داشتهباشۍ
یکقدم به خدا نزدیکترۍ...
#مقاممعظمرهبری
#لبیک_یا_خامنهای
#یادشهداکمترازشهادت_نیست
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫ #رمان_دختر_شینا 🌷🍃
✫⇠ #قسمت_صد_ونهم
اما وقتی دید ترسیده ام، کُلت کمری اش را داد به من و گفت: «اگر مشکلی پیش آمد، از این استفاده کن.» بعد هم سر حوصله طرز استفاده از اسلحه را یادم داد و رفت. اسلحه را زیر بالش گذاشتم و با ترس و لرز خوابیدم. نیمه های شب بود که با صدایی از خواب پریدم. یک نفر داشت در می زد. اسلحه را برداشتم و رفتم توی حیاط. هر چقدر از پشت در گفتم: «کیه؟» کسی جواب نداد. دوباره با ترس و لرز آمدم توی اتاق که در زدند. مانده بودم چه کار کنم. مثل قبل ایستادم پشت در و چند بار گفتم: «کیه؟!» این بار هم کسی جواب نداد. چند بار این اتفاق تکرار شد. یعنی تا می رسیدم توی اتاق، صدای زنگ در بلند می شد و وقتی می رفتم پشت در کسی جواب نمی داد. دیگر مطمئن شده بودم یک نفر می خواهد ما را اذیت کند. از ترس تمام چراغ ها را روشن کردم. بار آخری که صدای زنگ آمد، رفتم روی پشت بام و همان طور که صمد یادم داده بود اسلحه را آماده کردم. دو مرد وسط کوچه ایستاده بودند و با هم حرف می زدند. حتماً خودشان بودند. اسلحه را گرفتم روبه رویشان که یک دفعه متوجه شدم یکی از مردها، همسایه این طرفی مان، آقای عسگری، است که خانمش پا به ماه بود. آن قدر خوشحال شدم که از همان بالای پشت بام صدایش کردم وگفتم: «آقای عسگری شمایید؟!» بعد دویدم و در را باز کردم.
✫ #رمان_دختر_شینا 🌷🍃
✫⇠ #قسمت_صد_ودهم
آقای عسگری، که مرد محجوب و سربه زیری بود، عادت داشت وقتی زنگ می زد، چند قدمی از در فاصله می گرفت. به همین خاطر هر بار که پشت در می رسیدم، صدای مرا نمی شنید. آمده بود از من کمک بگیرد. خانمش داشت زایمان می کرد.
#فصل_دوازدهم
کمی بعد، از آن خانه اسباب کشی کردیم و خانه دیگری در خیابان هنرستان اجاره کردیم. موقع اسباب کشی معصومه مریض شد. روز دومی که در خانه جدید بودیم، آن قدر حال معصومه بد شد، که مجبور شدیم در آن هیر و ویری بچه را ببریم بیمارستان. صمد به تازگی ژیان را فروخته بود و بدون ماشین برایمان مکافات بود با دو تا بچه کوچک از این طرف به آن طرف برویم. نزدیک ظهر بود که از بیمارستان برگشتیم. صمد تا سر خیابان ما را رساند و چون کار داشت دوباره تاکسی گرفت و رفت. معصومه بغلم بود. خدیجه چادرم را گرفته بود و با نق و نق راه می آمد و بهانه می گرفت. می خواست بغلش کنم. با یک دست معصومه و کیسه داروهایش را گرفته بودم، با آن دست خدیجه را می کشیدم و با دندان هایم هم چادرم را محکم گرفته بودم. با چه عذابی به خانه رسیدم، بماند. به سختی کلید را از توی کیفم درآوردم و انداختم توی قفل. در باز نمی شد. دوباره کلید را چرخاندم. قفل باز شده بود؛ اما در باز نمی شد. انگار یک نفر آن تو بود و پشت در را انداخته بود. چند بار به در کوبیدم.
💟ادامه دارد...
نویسنده: #بهناز_ضرابی_زاده
#دختر_شینا
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
🌷🕊
#زندگی_بهسبک_شهدا
🔺اگر کسی در مراسمی که دعوتش میکردند مقید به رعایت موازین شرعی نبود حتی اگر از نزدیکترین افراد به او هم بودند در آن مراسم شرکت نمیکرد. روی باور و اعتقادش میایستاد.
🔺محض دل کسی به مجلس نمیرفت، قبل از رفتن سعی میکرد تا افراد را آگاه و مسائل را درست برای آنها بیان کند. اگر موفق میشد که مشکل رفع میشد اما اگر تلاشش نتیجه نمیداد عذرخواهی میکرد و در آن جلسه یا مجلس شرکت نمیکرد و هدیه را برایشان میفرستاد. با نرفتنش مخالفت خود را با اینگونه مجالس ابراز میکرد
🔺مهربانی، تواضع، کمک به همه، محبت و توجه خیلی زیاد به خانواده از جمله خصوصیات اخلاقی او بود. اینقدر درجه مهربانی و احساس مسئولیتش بالا بود که وقتی کاری را به فردی میسپرد که آن فرد تازهکار بود سعی میکرد تا وقتی که طرف همه زوایای کار را یاد نگرفته تنهایش نگذارد.
✍به روایت همسربزرگوارشهید
#شهید_جمال_رضی🌷
#سالروز_ولادت
●ولادت : ۱۳۶۰/۱۲/۱۹ تهران
●شهادت : ۱۳۹۵/۱/۱۴ سوریه
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯