eitaa logo
کوی جانان صاحب الزمان علیه السلام
564 دنبال‌کننده
8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
428 فایل
یا صاحب الزمان آمده ام کو به کو، تا که رسم به کوی تو ای کرم از تو جلوه گر، مرانیم ز کوی خود جهت پاسخ گویی 👇 09106195811 —@AhmadyHamID نقل مطالب کانال با ذکر صلوات جایز است.
مشاهده در ایتا
دانلود
*برای تعریف از خود نگفتم* به احمدعلی گفتم ما از بچگی همیشه باهم بودیم... چطور شد در معنویات یک مرتبه اینهمه رشد کردی؟ لبخندی زد! خواست بحث  را عوض کنه اما من دوباره سئوالم را تکرار کردم بعد از کلی اصرار سرش را بالا آورد و گفت: طاقتش را داری؟ با تعجب گفتم: طاقت چی رو؟ گفت بنشین تا بهت بگم! نفس عمیقی کشید و گفت: یک روز با رفقای محل و بچه های مسجد رفته بودیم دماوند شمانبودید! رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند یکی از بزرگترها گفت: احمدآقا برو این کتری را آب کن بیار تا چای درست کنیم بعد با دستش جایی را نشان داد گفت آنجا رودخانه است من راه افتادم راه زیاد بود کم کم صدای آب را می شنیدم نسیم خنکی از سمت آب می آمد از لابه لای درخت ها و بوته ها به رودخانه نزدیک می شدم تا چشمم به رودخانه افتاد، یک دفعه سرم را پایین انداختم و نشستم بدنم شروع کرد به لرزیدن! نمی دانستم چه کار کنم! پشت درخت مخفی شدم کسی از آن طرف مرا نمی دید درخت ها و بوته ها مانع خوبی برای من بودند می توانستم به راحتی گناه بزرگی بکنم چون چندین دختر جوان کنار رودخانه مشغول شنا بودند همان جا خدا را صدا زدم خدایا کمکم کن! خدایا شیطان داره وسوسه می کنه نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمی شود خدایا به خاطر تو می گذرم کتری را برداشتم و فرار کردم رفتم خیلی دورتر آب برداشتم آمدم دیدم هنوز بچه ها مشغول بازیند به همین خاطر مشغول درست کردن آتش شدم چوب جمع کردم و به سختی آتش را روشن کردم خیلی دود تو چشمام رفت اشک چشمام جاری بود یادم به حرف حاج آقا افتاد هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت! همین جور اشک می ریختم گفتم از این به بعد برای خدا گریه می کنم از امتحان سخت کنار رودخانه، منقلب بودم و با خدا مناجات می کردم همین جور یا الله یا الله..... می گفتم یک باره صدایی شنیدم که از همه طرف شنیده می شد از همه ی سنگ ریزه ها، درخت ها، کوه ها.... همه می گفتند سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ ربُّنا و ربُّ الملائکة و الروح حیران و مبهوت، برگشتم به سمت بچه ها از ادامه بازی آن ها فهمیدم آن ها چیزی نمی شنوند به هر طرف رفتم آن صدا به گوشم می رسید بعد از آن کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد! بعد بلند شد برود گفت محسن این ها را برای تعریف از خود نگفتم! گفتم تا بدانی انسانی که می کند چه مقامی پیش خدا دارد. خاطره خود گفته شهید به دکتر محسن نوری عارفانه ص٢٧ تا ٢٩ کوی جانان صاحب الزمان علیه السلام @emamzadehazezollah