eitaa logo
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
10.9هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
6.3هزار ویدیو
1.2هزار فایل
📞پاسخگویی: @Majnonehosain 💞مهدیاران: @emamzaman_12 🌷عطرشهدا: @atre_shohada 📱اینستاگرام: Www.instagram.com/emamzaman.12 👥گروه: https://eitaa.com/joinchat/2504065134Cf1f1d7366b 💕گروه‌مهرمهدوی: @mehr_mahdavi12
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹حجت الاسلام فاطمی نیا: 🌄غروب جمعه که میگذرد  امام زمان نظر میکند بر منتظرانش و میفرماید: ممنونم که بیادمن بودید...  امانشد...😔 😔لحظه ی دیدارمان به وقت دیگریست... برای فرجم دعا کنید... 😭💔 ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
اطلاعیه ستاد ملی کرونا: فهرست مشاغل گروه یک (مشاغل ضروری) که در هیچ یک از وضعیت‌های سه‌گانه کرونایی تعطیل نمی‌شوند. ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
👆 نظرات مردم از وضعیت بیمارستان‌ها و عاقبت بیمارانی که برای درمان کرونا به بیمارستان رفتند. ❓میدونید چرا چین تونست کرونا رو مهار کنه؟ ☑️چون اکثر مردم چین به طب سنتی مراجعه میکنن و از داروهای گیاهی استفاده میکنن. ❓بیمارستان ها چی به خورد مردم میدن که حالشون بدتر میشه و فوت میکنن؟ ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
❗️تلنگری در مورد پراکندگی مبتلایان به کرونا در کشور بر اساس محاسبات ریاضی و منطقی 🔹بعضی ها در اثر کرونا هراسی رسانه ها ممکن است وضعیت قرمز کرونایی را وضعیت خطرناک تلقی کنند که تعداد زیادی از مردم کرونا گرفته اند و احتمال ابتلا به کرونا زیاد است در حالیکه اگر یک محاسبه ریاضی و منطقی انجام بدید متوجه می‌شوید درصد مبتلایان به کرونا در وضعیت قرمز تقریبا برابر صفر است!!! 🔹اگر از هر ۱۰۰هزار نفر فقط ۱۰ نفر به کرونا مبتلا باشند، وضعیت میشه قرمز؛ یعنی از ۱۰۰ درصد مردم اگر فقط ۰.۰۱ درصد مبتلا باشند وضعیت میشود قرمز و در ریاضی ۰.۰۱ درصد تقریبا یعنی صفر درصد. 🔹به عبارتی دیگر در وضعیت قرمز یعنی از هر ده هزار نفر آدمی که تو خیابان میبینید فقط یک نفر مبتلا به کرونا است و معمولا بعید است شما بتوانید با ده هزار نفر از نزدیک رو در رو شوید. 🔹 اگر با ده نفر رو در رو شدید احتمال اینکه یکیشون کرونا داشته باشه میشه ۰.۱ درصد که تقریبا برابر صفر درصد است(حتی به یک درصد هم نمیرسه) ولی اگر به خودتون تلقین کنید که ممکن است این شخص کرونا داشته باشه و خودتون رو در استرس و اضطراب قرار بدید شما به احتمال ۱۰۰ درصد با همین تلقین کرونا و ایجاد ترس و استرس، به خودتون آسیب زدید. هر مقدار استرس ، بدبینی ، تلقین کرونا و ترس بیشتر باشد، شدت آسیب و تبعاتی منفی هم بیشتر میشود. این یعنی کسانی که مردم رو از کرونا میترسونن در واقع خیرخواه مردم نیستن بلکه قاتل مردم هستن. چون همین استرس و اضطراب زیاد و تلقین مرگ، خودش میتونه باعث مرگ بشه. ✅ واقع بین باشیم. ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
❀ 🙇‍♀💛🙇‍♀💛🙇‍♀💛🙇‍♀ #رمان #بی_تو_هرگز #پارت_بیست_دوم برگشتم بیمارستان وارد بخش که شدم، حالت نگاه همه
❀ 🙇‍♀💛🙇‍♀💛🙇‍♀💛🙇‍♀ تا شب، فقط گریه کرد. کارنامه هاشون رو داده بودن با یه نامه برای پدرها. بچه یه مارکسیست، زینب رو مسخره کرده بود که پدرش شهید شده و پدر نداره: - مگه شما مدام شعر نمی خونید، شهیدان زنده اند الله اکبر؟؟ خوب ببر کارنامه ات رو بده پدر زنده ات امضا کنه. اون شب ،زینب نهارنخورده، شام هم نخورد و خوابید. تا صبح خوابم نبرد همه اش به اون فکر می کردم: _خدایا حالا با دل کوچیک و شکسته این بچه چی کار کنم؟؟ هر چند توی این یه سال مثل علی فقط خندید و به روی خودش نیاورد اما می دونم توی دلش غوغاست. کنار اتاق، تکیه داده بودم به دیوار و به چهره زینب نگاه می کردم که صدای اذان بلند شد. با اولین الله اکبر از جاش پرید و رفت وضو گرفت. نماز صبح رو که خوند، دوباره ایستاد به نماز. خیلی خوشحال بود، مات و مبهوت شده بودم، نه به حال دیشبش، نه به حال صبحش. دیگه دلم طاقت نیاورد سر سفره آخر به روش آوردم، اول حاضر نبود چیزی بگه اما بالاخره مهر دهنش شکست: - دیشب بابا اومد توی خوابم. کارنامه ام رو برداشت و کلی تشویقم کرد. بعد هم بهم گفت: _زینب بابا؟؟ کارنامه ات رو امضا کنم یا برای کارنامه عملت از حضرت زهرا(س) امضا بگیرم؟؟ منم با خودم فکر کردم دیدم این یکی رو که خودم بیست شده بودم. منم اون رو انتخاب کردم، بابا هم سرم رو بوسید و رفت. مثل ماست وا رفته بودم لقمه غذا توی دهنم، اشک توی چشمم، حتی نمی تونستم پلک بزنم. بلند شد، رفت کارنامه اش رو آورد براش امضا کنم. قلم توی دستم می لرزید توان نگهداشتنش رو هم نداشتم. اصلا نفهمیدم زینب چطور بزرگ شد. علی کار خودش رو کرد اونقدر با وقار و خانم شده بود که جز تحسین و تمجید از دهن دیگران، چیزی در نمی اومد. با شخصیتش، همه رو مدیریت می کرد. حتی برادرهاش اگر کاری داشتن یا موضوعی پیش می اومد، قبل از من با زینب حرف می زدن. بالاخره من بزرگش نکرده بودم. وقتی هفده سالش شد خیلی ترسیدم. یاد خودم افتادم که توی سن کمتر از اون، پدرم چطور از درس محرومم کرد. می ترسیدم بیاد سراغ زینب، اما ازش خبری نشد. دیپلمش رو با معدل بیست گرفت و توی اولین کنکور، با رتبه تک رقمی، پزشکی تهران قبول شد. توی دانشگاه هم مورد تحسین و کانون احترام بود. پایین ترین معدلش، بالای هجده و نیم بود. هر جا پا می گذاشت از زمین و زمان براش خواستگار میومد. خواستگارهایی که حتی یکیش، حسرت تمام دخترهای اطراف بود. مادرهاشون بهم سپرده بودن اگر زینب خانم نپسندید و جواب رد داد دخترهای ما رو بهشون معرفی کنید. اما باز هم پدرم چیزی نمی گفت اصلا باورم نمی شد. گاهی چنان پدرم رو نمی شناختم که حس می کردم مریخی ها عوضش کردن. زینب، مدیریت پدرم رو هم با رفتار و زبانش توی دست گرفته بود. سال 75، 76 ، تب خروج دانشجوها و فرار مغزها شایع شده بود. همون سال ها بود که توی آزمون تخصص شرکت کرد و نتیجه اش زینب رو در کانون توجه سفارت کشورهای مختلف قرار داد. مدام برای بورسیه کردنش و خروج از ایران پیشنهادهای رنگارنگ به دستش می رسید. هر سفارت خونه برای سبقت از دیگری پیشنهاد بزرگ تر و وسوسه انگیزتری می داد. ولی زینب محکم ایستاد و به هیچ عنوان قصد خروج از ایران رو نداشت. اما خواست خدا در مسیر دیگه ای رقم خورده بود چیزی که هرگز گمان نمی کردیم... 👈ادامه دارد… ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
❀ 🙇‍♀💛🙇‍♀💛🙇‍♀💛🙇‍♀ #رمان #بی_تو_هرگز #پارت_بیست_سوم تا شب، فقط گریه کرد. کارنامه هاشون رو داده بود
❀ 🙇‍♀💛🙇‍♀💛🙇‍♀💛🙇‍♀ علی اومد به خوابم،بعد از کلی حرف، سرش رو انداخت پایین: - ازت درخواستی دارم، می دونم سخته اما رضای خدا در این قرار گرفته. به زینب بگو سومین درخواست رو قبول کنه. تو تنها کسی هستی که می تونی راضیش کنی. با صدای زنگ ساعت از خواب پریدم. خیلی جا خورده بودم و فراموشش کردم. فکر کردم یه خواب همین طوریه، پذیرش چنین چیزی برای خودم هم خیلی سخت بود. چند شب گذشت، علی دوباره اومد اما این بار خیلی ناراحت: - هانیه جان چرا حرفم رو جدی نگرفتی؟؟ به زینب بگو باید سومین درخواست رو قبول کنه. خیلی دلم سوخت: - اگر اینقدر مهمه خودت بهش بگو من نمی تونم. زینب بوی تو رو میده، نمی تونم ازش دل بکنم و جدا بشم، برام سخته. با حالت عجیبی بهم نگاه کرد: - هانیه جان باور کن مسیر زینب، هزاران بار سخت تره. اگر اون دنیا شفاعت من رو می خوای راضی به رضای خدا باش. گریه ام گرفت ، ازش قول محکم گرفتم. هم برای شفاعت، هم شب اول قبرم. دوری زینب برام عین زندگی توی جهنم بود. همه این سال ها دلتنگی و سختی رو بودن با زینب برام آسون کرده بود. حدود ساعت یازده از بیمارستان برگشت رفتم دم در استقبالش: - سلام دختر گلم، خسته نباشی.!! با خنده، خودش رو انداخت توی بغلم: - دیگه از خستگی گذشته ،چنان جنازه ام پودر شده که دیگه به درد اتاق تشریح هم نمی خورم. یه ذره دیگه روم فشار بیاد توی یه قوطی کنسرو هم جا میشم. رفتم براش شربت بیارم ، یهو پرید توی آشپزخونه و از پشت بغلم کرد: - مامان گلم چرا اینقدر گرفته است؟!! ناخودآگاه دوباره یاد علی افتادم، یاد اون شب که اونطور روش رگ گرفتن رو تمرین کردم، همه چیزش عین علی بود: - از کی تا حالا توی دانشگاه، واحد ذهن خوانی هم پاس می کنن؟؟؟ خندید..: - تا نگی چی شده ولت نمی کنم. بغض گلوم رو گرفت: - زینب جان؟ سومین پیشنهاد بورسیه از طرف کدوم کشوره؟؟ دست هاش شل شد و من رو ول کرد، چرخیدم سمتش، صورتش بهم ریخته بود: - چرا اینطوری شدی؟؟ سریع به خودش اومد،خندید و با همون شیطنت، پارچ و لیوان رو از دستم گرفت: - ای بابا ، از کی تا حالا بزرگ تر واسه کوچیک تر شربت میاره؟؟ شما بشین بانوی من، که من برات شربت بیارم خستگیت در بره، از صبح تا حالا زحمت کشیدی. رفت سمت گاز: - راستی اگه کاری مونده بگو انجام بدم . برنامه نهار چیه؟ بقیه اش با من. دیگه صد در صد مطمئن شدم یه خبری هست. هنوز نمی تونست مثل پدرش با زیرکی، موضوع حرف رو عوض کنه، شایدم من خیلی پیر و دنیا دیده شده بودم: - خیلی جای بدیه؟؟ - کجا؟؟ - سومین کشوری که بهت پیشنهاد بورسیه داده. - نه مامان، شایدم،نمی دونم. دستش رو گرفتم و چرخوندمش سمت خودم: - توی چشم های من نگاه کن و درست جوابم رو بده! این جواب های بریده بریده جواب من نیست. چشم هاش دو دو زد، انگار منتظر یه تکان کوچیک بود که اشکش سرازیر بشه اصلا نمی فهمیدم چه خبره: - زینبم؟ چرا اینطوری شدی؟؟ من که.. پرید وسط حرفم،دونه های درشت اشک از چشمش سرازیر شد: - به اون آقای محترمی که اومده سراغت بگو، همون حرفی که بار اول گفتم. تا برنگردی من هیچ جا نمیرم نه سومیش، نه چهارمیش، نه اولیش. تا برنگردی،تا نیای، تا نبینمت،من هیچ جا نمیرم، هیچ جا. اینو گفت و دستش رو از توی دستم کشید بیرون. اون رفت توی اتاق و من، کیش و مات وسط آشپزخونه ... 👈ادامه دارد… ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
❀ ✨🌙🌟 قرائت هرشب دعا فرج به نیت ظهور ✨🌙🌟 توخواهی آمد.... ❤️ ✨🌙🌟 ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
🌸♡ بسم رب المهدی (عج) ♡🌸
Ahd.mp3
2.07M
✳️تغییر مقدرات الهی با مداومت بر خواندن دعای عهد... 🌸امام خمینی ره: اگر هرروز (بعد از نماز صبح) خواندی،مقدراتت عوض میشود....⚡️ امام زمانی شو👇👇👇👇 کانال امام زمان (عج) ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
❀ ❣ ❣ 🕊پرونده مرا جستـــجو نڪن 🌸حال مرا به آه دلتـ💔 زیرو رو نـڪن 🕊پیش نگاه ‌زمان،خدا 🌸مارا به حق بی آبرونڪن😔 (س)🌱🌺 ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄