هدایت شده از 🇮🇷 امام زمان (عج) 🇵🇸
هر شب با
#دعای_فرج
🏴الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🏴
🆔 @emamzaman
🇮🇷 امام زمان (عج) 🇵🇸
❤️❤️❤️ ❤️❤️ ❤️ #رمان_زندگینامه_شهید_سید_علی_حسینی_و_دخترشان_زینب_السادات #قسمت_پنجاه_و_چهارم_داستان
#❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
#رمان_زندگینامه_شهید_سید_علی_حسینی_و_دخترشان_زینب_السادات
#قسمت_پنجاه_و_پنجم_داستان_دنباله_دار_بدون_تو_هرگز:
*من یک دختر مسلمانم*
سکوت عمیقی کل سالن رو پر کرده بود . چند لحظه مکث کردم.
_یادم نمیاد برای اومدن به انگلستان و پذیرشم در اینجا به پای کسی افتاده باشم و التماس کرده باشم . شما از روز اول دیدید من یه دختر مسلمان و محجبه ام . و شما چنین آدمی رو دعوت کردید . حالا هم این مشکل شماست، نه من .
و اگر نمی تونید این مشکل رو حل کنید کسی که باید تحت فشار و توبیخ قرار بگیره من نیستم .
و از جا بلند شدم . همه خشک شون زده بود . یه عده مبهوت ، یه عده عصبانی ، فقط اون وسط رئیس تیم جراحی عمومی خنده اش گرفته بود.
به ساعتم نگاه کردم .
_این جلسه خیلی طولانی شده . حدودا نیم ساعت دیگه هم اذان ظهره . هر وقت به نتیجه رسیدید لطفا بهم خبر بدید . با کمال میل برمی گردم ایران...
نماینده دانشگاه، خیلی محکم صدام کرد...
_دکتر حسینی ، واقعا علی رغم تمام این امکانات که در اختیارتون قرار دادیم با برگشت به ایران مشکلی ندارید و حاضرید از همه چیز صرف نظر کنید؟
_این چیزی بود که شما باید همون روز اول بهش فکر می کردید...
جمله اش تا تموم شد جوابش رو دادم . می ترسیدم با کوچک ترین مکثی دوباره شیطان با همه فشار و وسوسه اش بهم حمله کنه...
این رو گفتم و از در سالن رفتم بیرون و در رو بستم . پاهام حس نداشت . از شدت فشار ، تپش قلبم رو توی شقیقه هام حس می کردم...
#ادامه_دارد...
نویسنده :
#سید_محمد_طاها_ایمانی
✨💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖✨
🆔 @emamzaman
❤️
❤️❤️
❤️❤️❤️
🇮🇷 امام زمان (عج) 🇵🇸
#❤️❤️❤️ ❤️❤️ ❤️ #رمان_زندگینامه_شهید_سید_علی_حسینی_و_دخترشان_زینب_السادات #قسمت_پنجاه_و_پنجم_داستان
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
#رمان_زندگینامه_شهید_سید_علی_حسینی_و_دخترشان_زینب_السادات
#قسمت_پنجاه_و_ششم_داستان_دنباله_دار_بدون_تو_هرگز:
*دزدهای انگلیسی*
وضو گرفتم و ایستادم به نماز . با یه وجود خسته و شکسته . اصلا نمی فهمیدم چرا پدرم این همه راه، من رو فرستاد اینجا.
خیلی چیزها یاد گرفته بودم . اما اگر مجبور می شدم توی ایران، همه چیز رو از اول شروع کنم ، مثل این بود که تمام این مدت رو ریخته باشم دور.
توی حال و هوای خودم بودم که پرستار صدام کرد...
–دکتر حسینی ... لطفا تشریف ببرید اتاق رئیس تیم جراحی عمومی .
در زدم و وارد شدم . با دیدن من، لبخند معناداری زد . از پشت میز بلند شد و نشست روی مبل جلویی .
_شما با وجود سن تون واقعا شخصیت خاصی دارید...
_مطمئنا توی جلسه در مورد شخصیت من صحبت نمی کردید...
خنده اش گرفت...
_دانشگاه همچنان هزینه تحصیل شما رو پرداخت می کنه. اما کمک هزینه های زندگی تون کم میشه و خوب بالطبع، باید اون خونه رو هم به دانشگاه تحویل بدید.
ناخودآگاه خنده ام گرفت .
_اول با نشون دادن در باغ سبز، من رو تا اینجا آوردید ؛ تحویلم گرفتید .اما حالا که حاضر نیستم به درخواست زور و اشتباه تون جواب مثبت بدم ؛ هم نمی خواید من رو از دست بدید و هم با سخت کردن شرایط، من رو تحت فشار قرار می دید . تا راضی به انجام خواسته تون بشم .
چند لحظه مکث کردم .
_لطف کنید از طرف من به ریاست دانشگاه بگید برعکس اینکه توی دنیا، انگلیسی ها به زیرک بودن شهرت دارن ؛ اصلا دزدهای زرنگی نیستن .
و از جا بلند شدم...
#ادامه_دارد...
نویسنده :
#سید_محمد_طاها_ایمانی
✨💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖✨
🆔 @emamzaman
❤️
❤️❤️
❤️❤️❤️
4.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#حجاب
سخنران:استاد انصاریان
دختران شیعه نگران حجاب خود هستند
✨🏴الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج🏴✨
🆔 @emamzaman