eitaa logo
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
11هزار دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
6.4هزار ویدیو
1.2هزار فایل
📞پاسخگویی: @Majnonehosain 💞مهدیاران: @emamzaman_12 🌷عطرشهدا: @atre_shohada 📱اینستاگرام: Www.instagram.com/emamzaman.12 👥گروه: https://eitaa.com/joinchat/2504065134Cf1f1d7366b 💕گروه‌مهرمهدوی: @mehr_mahdavi12
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱💚🌱 🌱اے آنڪه عزیـزے و مرا جانـی و جانـان 🍂صد یوسف مصرے ز غمٺ، سر بہ بیابان 🌱اے ڪـاش بـیـایـی و بـگویـند ڪـه آمد 🍂بر مصـر وجـود من قـحطـی زده، باران اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج_الساعة 💚 ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
خدا چند گناه را به سختي مي بخشد كه يكي از آنها آبرو بردن است. حدیثی از امام باقر(علیه السلام) است که حضرت می‌فرمایند : کسی که از ریختن آبرو و حیثیت مردم چشم‌پوشی کرده و آبروی آن‌ها را نریزد، خداوند در روز قیامت از گناهان او صرف‌نظر خواهد كرد. روایت داریم که می‌فرماید اغلب جهنمی‌ها، جهنمی زبان هستند! فکر نکنید همه شراب می‌خورند و از دیوار مردم بالا می‌روند. یک مشت مؤمن مقدس را می‌آورند جهنم به سبب اينكه آبرو مي برده اند! اسلام می‌خواهد آبروی فرد حفظ شود. ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
📡 دلسوزیهای ماهواره ای ❓ اونایی که توی خونه شون ماهواره ای دارن می دونن جواب این سوالا چیه؟ 1️⃣ کشورهای غربی برای مردم کدوم کشور اینقدر شبکه رایگان ماهواره ای راه انداخته اند که برای ایرانی ها راه انداخته اند؟! 2️⃣ چرا کشورهای غربی از بین این همه آدم توی دنیا، تصمیم گرفته اند برای ایرانی ها دلسوزی بکنند؟! 3️⃣ واقعا این کشورهایی که اینقدر ایرانی ها رو تحریم می کنند، چی شده که اینجا حاضر شدن این همه هزینه بکنند و شبکه های فارسی زبان و برنامه های به ظاهر سرگرم کننده برای ایرانی ها درست کنند ؟! 4️⃣ بنظر شما این شبکه های فارسی زبان قراره چه دستاورد با ارزشی برای اونها داشته باشه که اینقدر دارن براش هزینه می کنند؟! 5️⃣ این ها همونهایی نیستن که 8 سال همه جوره از صدام حمایت کردند تا ایران رو نابود کنه!! یعنی حالا قصدشون غیر از نابود کردن ایران و ایرانیه؟! 6️⃣ چرا BBC با فروش حق اشتراک برنامه هاش، از مردم کشور خودش پول میگیره اما بصورت کاملا مجانی در خدمت ایرانی هاست؟! ⁉️بهتر نیست در مورد بعضی چیزا بیشتر فکر کنیم؟ ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
🌷پیامبر اسلام(ص): من در میان شما دو امانت گرانبها می‌گذارم یکی کتاب خدا قرآن و دیگری عترتم اهل بیت را، تا وقتی که از این دو تمسک جویید هرگز گمراه نخواهید شد و این دو یادگار من هیچ گاه از هم جدا نمی‌شوند. (حدیث مشهور ثقلین) ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
❀ #رمان #عشق_با_طعم_سادگی #پارت_شانزدهم امیرعلی آرنجش رو به لبه شیشه تکیه داده بودو سرش رو به د
حرارت ملیح آفتاب صبح زمستونی گونه ام رو نوازش میکرد. نفس عمیقی کشیدم سردی هوا هم گاهی لذت داشت. گاهی خیلی هم خوب بودچون میتونست حرارت درونیم رو کم کنه حرارتی که حاصل آشوب فکری دیشبم بود و نتیجه ای که بازم من رو رسونده بود ، که حتی فکر کردن به امیرعلی هم من رو بی تاب و دلتنگ می کنه. چه لحظه شماری که برای امروز صبح کردم و دیدنش و این هوای سرد خیلی ماهرانه استرسم رو کم میکرد ! سرو صدای دوقلوها امکان کشیدن نفس عمیق دوم رو ازمن گرفت و نگاهم ثابت شد روی محمدی که شبیه بابا بود، و محسنی که شبیه مامان! _شما دوتا دیگه کجا ؟ محمد ابرو انداخت بالا: _خونه عمه، مشکلیه؟؟ چشمهام رو ریز کردم: _اونوقت کی گفته شمادوتاهم دعوتین؟؟ محسن باصدای لوسی گفت: _وا محیا جون خونه عمه که دعوت نمی خواد! صورتم و جمع کردم: _بی مزه ها. بابا طبق عادت سوئیچ ماشینش رو توی دستش میچرخوند و بیرون اومد بازم با اعتراض گفتم: _ باباجون خودم باآژانس میرفتم روز جمعه ای روز استراحتتونه! به پیشونی بابا چین مصنوعی افتاد، با یک لبخند واقعی پدرانه روی لبهاش: _ این یعنی دختر بابا از الان تعارفی شده؟؟! محمد پوفی کرد: _نخیر باباجون این یعنی این یکی یکدونه باز داره خودش رو لوس میکنه. محسن هم دهنش رو کج کرد: _اه اه دختر خودشیرین! بابا به جای من چشم غره ای به هردو شون رفت و با ریموت در ماشینش رو باز کرد. رفتم تا صندلی جلو بشینم کناربابا، دختر بودم خب یکی یکدونه بابا! _آی خانوم خوشکله، مامان هم داره میادها ! گیج به محسن نگاه کردم: _مامان؟! محمد دیگه روی صندلی عقب کنار شیشه جا گرفته بود: _بله مامان،دسته جمعی میخوایم بریم در خونه عمه تحویلت بدیم بعد خودمون بریم دوردور. آخ چه صفایی داره حالا بیرون رفتن.چه خوب شد عروسش کردن نه محسن؟؟ محسن منتظر شد من بشینم تا اون هم کنار شیشه بشینه: _آره والا دعاش رو باید به جون امیر علی بکنیم که از شر این دردونه راحتمون کرد. با اعتراض و لوس گفتم: _بابااااا مامان که بیرون اومده بود فرصت به بابا ندادو اینبار اون طرفدارم شد: _صددفعه گفتم نزنین این حرفها رو. دخترمم اذیت نکنین!!! لحن تند مامان هم روشون تاثیری نکرد و تازه با خنده ریزی به هم چشمک زدند. ** عطیه در رو باز کردو بادیدنم دست به کمر شد: _واا چه عجب نمیومدی! دست مامانم درد نکنه با این عروس آوردنش تالنگ ظهر می خوابه! _بی خیال شو دیگه عطی جون دقت کردی جدیدا داری میری تو جلد خواهر شوهرای غرغرو. کیفم زدم به بازوش: _حالا هم برو کنار اگه همینجا بمونم تا شب می خوای برام دست به کمر سخنرانی کنی! عطیه بازوش رو ماساژ داد: _دستت هرز شده ها...صددفعه هم بهت گفتم اسمم رو کامل بگو. شانس آوردی امیرعلی اینجا نبود وگرنه حالت رو جا میاورد بدش میاد اسم ها رو مخفف بگن! ضربان قلبم بالا رفت انگار با حرف عطیه تازه یادم افتاد امروز به عنوان خانوم امیر علی پا گشا شدم و نیامدم دیدن عطیه! شیطنتم خوابید: _جدی؟؟نمی دونستم.! لبخند دندون نمایی زد: _نگو از داداشم حساب میبری؟!جون من؟! خنده ام گرفت از لحن بامزه اش، و قدمهام رو برداشتم سمت آشپزخونه و بلند گفتم: _نه بابا! من؟! صدای پر خنده اش رو شنیدم: _آره جون خودت... خلاصه آمار کارها و حرفهایی که امیر علی ازشون متنفره رو خواستی با کمال میل حاظرم بهت بگم که سوتی ندی جلوش میشناسیش که اخمهاش از صدتا کتک بدتره! با اینکه به حرفهای عطیه می خندیدم ولی با خودم گفتم راست میگه اخم کردنش خیلی جذبه داره و این روزها فقط شده سهم من.. ادامه دارد... ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
❀ #رمان #عشق_با_طعم_سادگی #پارت_هفدهم حرارت ملیح آفتاب صبح زمستونی گونه ام رو نوازش میکرد. نفس
عطر قیمه های خوشمزه و معروف عمه همه جا پیچیده بود به خصوص آشپزخونه که دل آدم دیگه ضعف میرفت! _سلام عمه جون! عمه با صدای من کفگیر چوبی رو که داشت باهاش کف روی برنج ها رو می گرفت کنار گذاشت و چرخید سمت من: _سلام عمه خوش اومدی دخترم! جلو رفتم و یک بوس من روی گونه عمه و یک بوس عمه روی گونه ام کاشت. _ببخشید که دیر اومدم وظیفه ام بود زودتر بیام کمکتون!! عمه خندیدو بازوم رو فشار آرومی داد: _ برو دختر خوشم نمیاد تعارفی بشی تو هم مثل عطیه ای،دیگه می دونم اول صبحتون ساعت 10. تو همون محیایی برام، پس مثل عروسهایی که غریبی میکنن نباش! با خوشحالی دوباره محکم گونه عمه رو بوسیدم و صدای خنده عمه با صدای عمو احمد قاطی شد: _به به چه خبره اینجا؟ نگاه خندونم رو دوختم به عمو: _سلام عمو جون. عمو احمد سینی به دست پر از فنجونهای خالی نزدیکتر شد: _سلام بابا خوش اومدی. کیفم روی کابینتها گذاشتم و سینی رو از عمو گرفتم: _ممنونم. عمو احمد با یک لبخند سینی رو به دست من سپرد: _مرسی باباجون! مشغول آب کشی فنجونها شدم: _این قدر بدم میاد از این عروس های چاپلوس! عمو احمد به عطیه که با قیافه حسودش به من نگاه می کرد خندیدو من یواشکی زبونم رو براش در آوردم. عادت کرده بودم به این کارهای بچگونه وقتی هم طرف حسابم عطیه بود و مثل یک خواهر! اومد نزدیکتر و چشمهاش و ریز کرد: _بیا برو چادرو کیفت و بزار توی اتاق شوهرت من بقیه اش رو میشورم. دستهای خیسم رو با لبه چادرم خشک کردم: _حالا که تموم شد . عمو احمد به این دعوای چشم و ابرو اومدن من و عطیه می خندید شونه ام رو فشار آرومی داد: _دستت درد نکنه بابا خوب شد اومدی وگرنه این عطیه تا فردا صبحم این سینی تو اتاق میموند هم؛ نمیومد جمعش کنه حالا برای من چشم و ابروهم میاد! عطیه چشمهاش گرد شدو من از ته دل به چشمک بامزه و پدرانه عمو احمد خندیدم . چه حس خوبی بود که از شب عقدمون برای عمو شده بودم یک دختر، نه عروسش. حس می کردم دوستم داره به اندازه عطیه، و چه قدر دلگرم میشدم از این حس طرفداری و شوخی های پدرانه دور از خونه خودمون! عطیه پشت سرم وارد اتاق امیر علی شد.چادرم رو از سرم کشیدم و نگاهم رو دورتادور اتاق ساده امیرعلی چرخوندم و روی طاقچه پر از کتاب دعا و سجاده وقرآنش ثابت موند و عطر امیر علی رو که توی اتاق بود نفس کشیدم. _امیرعلی کجاست عطیه؟؟ عطیه روی زمین نشست و به بالشت قرمز مخمل کنار دیوار تکیه دادو سوالی به صورتم نگاه کرد: _نمی دونی؟؟ نگاه دزدیدم از عطیه و رفتم سمت جالباسی، آخر از کجا باید میفهمیدم دیشب که رسما از ماشین و از نگاه امیرعلی فرار کرده بودم و الان از زبون عمه شنیده بودم که نیست و همه خوشی سربه سر گذاشتن عطیه , کنار عمو احمد دود شده بود و به هوا رفته بود! مگر امیر علی بامن حرف هم میزد که بگه کجا قرار بوده بره! چادرم رو درست روی لباس آبی فیروزه ای امیر علی به جالباسی آویز کردم: _نه نمی دونم چیزی نگفته بهم! با سکوت عطیه به صورت متفکرش نگاه کردم: _نگفتی کجاست ؟ شونه هاش رو بالا انداخت و نگاهش رو دوخت به قالی کف اتاق: _رفته کمک عمو اکبر! یعنی بعضی وقتها صبح های جمعه میره اونجا !!! کمی فکر کردم به جمله عطیه و یک دفعه چیزی توی ذهنم جرقه زد یعنی رفته بود غسال خونه! ادامه دارد.. ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
⓵قرآنو ختم کنیدباخوندن۳بارسوره توحید ⇪ ⓶پیامبرانوشفیع‌خودتون‌کنید‌باذکریک صلوات⇩ ⦅اَللهُمَ صَّلِ عَلےِمُحَمَدوآلِ مُحَمَدوعَجِل فَرَجَهُم‌اَللهُمَ صَلِ عَلےٰجَمیعِ الاَنبیاءوَالمُرسَلین⦆ ⓷مومنین‌رو‌ازخودتون‌راضےنگه‌داریدباذکر⇩ ⦅اَللهُمَ اغْفِرلِلمومنین وَالمومِنات⦆ ⓸یه‌حج‌و‌سه‌عمره‌به‌جابیاریدباگفتن⇩ ⦅سُبحانَ اللهِ وَالحَمدُالله وَلااِلهَ اِله الله وَاللهُ اَکبر⦆ ⓹خوندن‌هزاررکعت‌نمازبا³بارگفتن‌ذکر⇩ ⦅یَفعَلُ اللهُ مایَشاءُبِقُدرَتِه‌وَیَحکُمُ‌مایُریدُبِعِزَتِه...⦆ ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
. 🍁 🍂بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ🍂 ❀اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ ❀وَ بَرِحَ الْخَفآءُ ❀وَ انْکَشَفَ الْغِطآء ❀وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ ❀وَ ضاقَتِ الاَْرْض ❀وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ ❀وَ اَنْتَ الْمُسْتَعان ❀وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی ❀وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولِی الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِران یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ ✿ฺالْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ✿ฺاَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی ✿ฺالسّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ✿ฺالْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ✿یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ ✿ฺبِحَقِّ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرین ◎◎ یَا اللَّهُ یَا رَحْمَانُ یَا رَحِیمُ یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّت قَلْبِی عَلَى دِینِک ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ بسمِ ربِّ الحُسَین زمان ❤️