eitaa logo
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
11هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
6.4هزار ویدیو
1.2هزار فایل
📞پاسخگویی: @Majnonehosain 💞مهدیاران: @emamzaman_12 🌷عطرشهدا: @atre_shohada 📱اینستاگرام: Www.instagram.com/emamzaman.12 👥گروه: https://eitaa.com/joinchat/2504065134Cf1f1d7366b 💕گروه‌مهرمهدوی: @mehr_mahdavi12
مشاهده در ایتا
دانلود
panahian-Clip-CheraNabayadLezatBebarim.mp3
3.39M
🎧 | من لذت می‌خواهم!🎈 ❗️سئوال بیننده: چرا دین اینقدر جلوی لذت‌های ما را در زندگی می‌گیرد؟ 👈🏻 خدا این همه لذت را برای ما آفریده! چرا استفاده نکنیم؟!! 🔥 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
یکشنبه سالروز شهادت شهید سید جواد علوی مقدم🌱 🔻 سالروز شهادت: ۱۳۶۱/۰۱/۲۲ 🔻 سالروز ولادت:۱۳۳۶/۰۸/۰۱ 🔻 محل شهادت: تنگه چزابه پدر و مادر عزیزم، خواهران و برادران گرامی، همان طور که می دانید، ما در دوره ای زندگی می کنیم که انقلابی بزرگ و الهی در مملکت مان رخ داده است انقلابی که زنده کننده سنت رسول الله (ص) و ائمه معصومین (ع) است و سال ها برای به ثمر رسیدن آن تلاش کرده ایم. انقلابی که توانسته با اعمالش الگویی شود برای مستضعفین جهان و بزرگ ترین ضربه را به استعمارگران شرق و غرب بزند. و مهم ترین عاملی که در پیروزی این انقلاب و ادامه آن نقش داشته و خواهد داشت. 🌸مقام و ولایت فقیه است. ولایت فقیه همان رسالت انبیاء و امامان معصوم را بر دوش دارد و ما باید سعی کنیم در تمام اعمال مان تسلیم دستورات امام باشیم. چرا که اگر غیر این باشد و تسلیم امام نباشیم، هم خودمان به کمال نخواهیم رسید و هم این که انقلاب را به خوبی نمی توانیم درک کنیم. در خاتمه به همه خواهران و برادرانم توصیه می کنم که تابع دستورات امام و روحانیت متعهد باشند. روحانیتی که امام را درک کرده باشد و عشق به امام داشته باشد و عملاً تسلیم امام باشد. حاکمیت انقلاب هم باید با جریانی باشد که برای انقلاب خون می دهد، نه با یک عده ای که نه درد مردم را حس می کنند و نه عشق قلبی به امام و انقلاب دارند.   و باید تا جایی که می توانیم خط امام را تقویت کنیم که این وظیفه شرعی ماست. @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
مَـراببَخش‌ڪہ‌یادَم‌مۍرَۅد؛ مَعبـۅدےدارَم‌زیباټَرۅمہربانټراز‌حدِټصۅر.🌿 💜 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#رمان #تا_تلاقی_خطوط_موازی #پارت_هشتم طاق باز وسط اتاق خوابیده بودم و درعالم خواب وبیداری به همر
حس عجیبی داشتم.بین خواستن ونخواستن مانده بودم. همه چیز سریع پیش میرفت. ششم عید بود که آمدند. مادرم حسابی خوشحال بود.زیادی که هیجانزده میشد؛ میرفت روی کانال زبان مادری اش! وحالا ازاین ترکی حرف زدنش میدانستم حالش بیش از حد خوب است: مادر:نسیم اینا چیه؟! _وا مامان؟ میوه اس دیگه! _پس چرا اینطوری چیدی؟! نماندم تا ببینم نتیجه چه میشود. حوصله این رفتارها را نداشتم وقتی هنوز گیج و سردرگم بودم. تا حدودی خجالتزده بودم وسعی میکردم اطراف پدر آفتابی نشوم. حس خاصی داشتم. دلشوره پررنگ ترینش بود. نمیدانم...گاهی اوقات آدم بی خود وبی جهت حس خوبی ندارد. من انگار که ته ماجرا را خوب نمیدیدم. به راستی با چه جرأتی تا اینجایش پیش رفتم؟! چطور میتوانم به پنهان کاریم ادامه بدهم؟ آیا واقعا همه چیز تمام شده بود ومن بیهوده حرص میخوردم؟! باصدای زنگ کمی پریدم ولرزان ایستادم. مادرم با استرس و نگرانی گفت: _ای وای! تو چرا اینجایی؟! برو! برو تو اتاقت ببینم! به اتاقم رفتم.صداهای غریبه بدجور غریب بودند.دست هایم را درهم میپیچاندم وگوش هایم را تیزتر میکردم.صدای خانم حسینی آشنا بود.حس کردم جو سنگین شده است.سکوتشان طولانی بود. صدای غریب مردی آمد: _غرض از مزاحمت که معلومه؟ پدرم به متانت و آرامش ادامه داد: _اختیار دارید.مراحمید.فقط آقای داماد کدومن؟ خنده ی آرام جمع آمد _ایشون آقا امیراحسان ما هستن،اون دوتای دیگه خیلی وقته داماد شدن. _اهان، سلامت باشن.خب خیلی خوش اومدید از خودتون پذیرایی کنید. مادرم رو به نسیم گفت: _نسیم جان مادر تعارفشون کن. حوصله ام داشت سر میرفت.در باز شد و مستی تقریبا خودش را پرت کرد در اتاق! _آبجـــی! انقدرخوبه!! _هیس، یواش تر چته دختر...! دوباره اما آهسته وبا هیجان گفت: _انقدر جذّابه! تقریبا مشتاق شدم.اما فوراً چیزی در درونم به من دهان کجی میکرد! چیزی نگفتم که مستی باز هم شروع به تعریف و تمجید کرد: _ قد بلند،خوشگل،فکر نکنی سوسوله ها! از این تیپّای مردونس! کلا بزرگونس،اصلا قیافش شبیه باباهاس. دست هایش را به هم کوبید وهیجانزده گفت: _خیلی خوبه بهار، خیلی خیلی مَرده! از ذوقش خنده ام گرفت: _خب حالا توهم!؟؟ بگو پیرمرده دیگه! _نخیرم،نمیفهمی چی میگم.پخته بودنشو میگم. _خیلی خب...ممنون از اطلاعاتت. صدای بلند مادرم نگذاشت حرفم با مستی را ادامه دهم: _دخترم؟ بهار خانم؟ بیا عزیزم. با استرس به مستی نگاه کردم و او ریز خندید. _نخند مستی، میترسم! _ازاون آقای جذاب میترسی؟؟ به شوخی به بازویش زدم وچادرم را مرتب کردم، در را با احتیاط باز کردم وسربه زیروارد پذیرایی شدم. ... @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#رمان #تا_تلاقی_خطوط_موازی #پارت_نهم حس عجیبی داشتم.بین خواستن ونخواستن مانده بودم. همه چیز سری
سلام آرامی گفتم ونگاه گذرایی به سرتاسر پذیرایی کردم.صدای سلامشان آمد وهمزمان به پایم بلند شدند. خجالتزده گفتم: _ "بفرمائید" وخودم کنار نسیم نشستم.در یک نگاه چند زن و مرد را دیدم ،نتوانستم اصل کاری را ببینم! نگاهم به پدرم اُفتاد.ازچشمان ستاره بارانش مشخص بود بسیار موافق است.«راستی داماد تحصیلاتش چه بود؟! چه کاره بود؟! آنقدر جدی به ماجرا فکر نکرده بودم؛هیچ یاد موضوع اصلی نیفتاده بودم.» ازطرز صحبت های طرفین مشخص بود تمام سوالات من را جواب داده اند ومن ازاینکه مستی فقط ظاهر اورا توصیف کرده بود لجم گرفت. مسخره بود که مانند دختران عادی،به این مسائل فکر میکردم واینقدر بیتاب بودم! دوباره دمغ شدم. با صدای پدرم از افکارم بیرون کشیده شدم: _اجازه ی ماهم دست شماست.مشکلی نداره. بهار بابا،سیّد رو راهنمایی کن. همه از بکاربردن لفظ سید خندیدند و من یک چیز دیگر از این شخصیت مجهول فهمیدم"پسری باظاهرمردانه ویک دسته موی سفید وسید" سربه زیر بلند شدم وسعی میکردم از گوشه ی چشم دیدش بزنم اما نمیشد! در اتاقم را باز کردم وکنارایستادم: _بفرمائید. صدای بمش را که موجی آرام ونرم داشت شنیدم: _اول شما. تعارف نکردم وداخل شدم صدای بسته شدن در نشان داد که داخل شده است.گیج وبلاتکلیف ایستاده بودم که خودش به حرف آمد: _بشینیم؟؟ سرتکان دادم وخودم روی صندلی میزتوالت نشستم وبه او اشاره کردم روی صندلی میزتحریر نسیم جلوس کند! درحالی که خم میشد وسرش پائین بود،از فرصت استفاده کردم ودیدش زدم! حجم موهای پُروسیاهش را دیدم به اضافه ی همان یک دسته سفید تعریفی! نگاهم طولانی نشد که فوری سر بلند کرد وغافلگیرم کرد.خودم را نباختم ولبخند کمرنگی برای ادای احترام زدم.چشمانش نجیب بود.پلک هایش پائین افتاد و نگاه مستقیممان را کات کرد.من هم به تبع،زمین را نگاه کردم. تصویرکوتاهی از چهره اش در ذهنم ماند.ابروهایش بلند و پررنگ بود _خب.! سربلند کردم وجایی بین یقه و چانه اش را میدان دیدم قرار دادم: _بله؟ _من شروع کنم یا شما؟ _شما. _من سیدامیراحسان حسینی هستم. خنده ی آرام وکوتاهی کرد وادامه داد: _خودمو مثل بچه ها معرفی کردم. رفتار با آرامشش،قوت قلب خوبی به من داد.من هم خندیدم وگفتم: _پس چی بگید.خوب بود دیگه! هزاران آفرین به مستی با این توصیفات دقیقش! کاملا یک مرد پخته بود.انگار ازدواج دومش باشد! _ارشد شیمی،اما شغلی متفاوت از رشته ی تحصیلی... ... @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
امام صادق(ع)فرمودند: ما اهل بیت آن نعمتی هستیم که خداوند به سبب ما؛بندگان را نعمت داده و خداوند از آن سوال میکند. ✨بحارالانوار .ج ۲۴.ص ۵۲ ⬅️ آیا شکرگزار این نعمت والا هستیم؟ به شکرانه ی این نعمت چه کرده ایم؟ به یُمن حضور امام زمان(عج)در قلب و زندگیمان چه قدمی برای ایشان برداشته ایم؟ ♥️ مولا را دریابیم...او منتظر است. @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
AUD-20201205-WA0010.mp3
3.62M
قرائت هرشب دعای فرج به نیت ظهور 🌸 🌱مثل‌یڪ‌مُرده‌ڪه‌‌یڪ‌مرٺبه‌جان‌میگیرد 🌱دلم از بُردن نامٺ هیجان مۍگیرد 🌱قلبم‌ازڪارڪه‌افٺادبه‌من‌شوڪ‌ندهید 🌱اسـم مهدی که بیایدضربان مۍگیرد... 😔😔 🌙💫 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
4_5796627749766432822.mp3
7.99M
با امـام زمانت یه قـرار عـاشقانه بذارو هــر روز، بعـد نماز صبح❤️ همراه ما باشید... اینستاگرام|تلگرام|سهاگراف| مهدیاران|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢از دیدن مردم تو صف مرغ گریه‎ام می‌گیره! ‌ اظهار تاسف علی دایی از وضعیت اقتصادی کشور @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️اصلاح‌طلبان و اصولگرایان در جستجوی کاندیدایی که بر روی آن اجماع کنند 🔹در این ویدئو تمام اخبار داغ انتخاباتی 24چند روز گذشته را تماشا کنید. @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄