eitaa logo
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
11.1هزار دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
6.4هزار ویدیو
1.2هزار فایل
📞پاسخگویی: @Majnonehosain 💞مهدیاران: @emamzaman_12 🌷عطرشهدا: @atre_shohada 📱اینستاگرام: Www.instagram.com/emamzaman.12 👥گروه: https://eitaa.com/joinchat/2504065134Cf1f1d7366b 💕گروه‌مهرمهدوی: @mehr_mahdavi12
مشاهده در ایتا
دانلود
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
از نو شکفت نرگس چشم انتظاری ام گل کرد خار خار شب بی قراری‌ام تا شد هزار پاره دل از یک نگاه تو دیدم هزار چشم در آیینه کاری‌ام گر من به شوق دیدنت از خویش می روم از خویش می‌روم که تو با خود بیاری‌ام بود و نبود من همه از دست رفته‌است باری مگر تو دست بر آری به یاری‌ام کاری به کار غیر ندارم که عاقبت مرهم نهاد نام تو بر زخم کاری‌ام تا ساحل نگاه تو چون موج بی قرار با رود رو به سوی تو دارم که جاری‌ام با ناخنم به سنگ نوشتم : بیا٬ بیا زان پیشتر که پاک شود یادگاری‌ام ‌ قیصر امین پور 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 🆔 @EmamZaman
🔆 ۱۰۰ درس از سبک زندگی پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌ (۷) 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 🆔 @EmamZaman
🔆 ۱۰۰ درس از سبک زندگی پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌ (۸) 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 🆔 @EmamZaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
💞💞💞💞💞 💞💞💞💞 💞💞💞 💞💞 💞 #ازدواج_و_خانواده 👨‍👩‍👧‍👦 #همسرداری💏 #آموزش_عشوه_گری 👈با سخنان ولحن تحریک آمی
💖💖💖 💖💖 💖 👨‍👩‍👧‍👦 💏 📌 گرم ترين خانه خانه ايست كه در آن مرد خانه محترم شمرده شود و زن خانه محبوب باشد. 👈 مرد تشنه ي احترام است و زن عاشق محبت و توجه... 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 🆔 @EmamZaman 🆔 @emamzamaniha12 💖 💖💖 💖💖💖
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
🌼🌺🌼🌺🌼🌺 🌺🌼🌺🌼🌺 🌼🌺🌼🌺 🌺🌼🌺 🌼🌺 🌺 #معرفی_امامان #امام_دوازدهم 🌸امام دوازدهم ما شیعیان حضرت مهدی (امام زما
🌼🌺🌼🌺🌼🌺 🌺🌼🌺🌼🌺 🌼🌺🌼🌺 🌺🌼🌺 🌼🌺 🌺 🌸امام دوازدهم ما شیعیان حضرت مهدی (امام زمان) عجل الله تعالی فرجه الشریف 🌸 📝خلاصه زندگینامه حضرت مهدی( امام زمان )عجل الله تعالی فرجه الشریف از ولادت تا غیبت،از غیبت تا ظهور،و بعد از ظهور❤️ 💐🍃محل ظهور، قیام، حکومت و زندگی (پس از ظهور)🍃💐 درباره محل ظهور امام زمان (عج) اطلاع دقیقی در دست نیست. او بر پایه روایتی، در منطقه ذی طوی ظهور می‌کند. سپس با ۳۱۳ نفر از یارانش به مکه می‌رود، به حجر الاسود تکیه می‌دهد و پرچم خود را به اهتزاز درمی‌آورد. بر اساس این روایت و روایات دیگر آغاز قیام امام زمان(عج) از مسجدالحرام است و یاران او بین رکن و مقام با او بیعت می‌کنند. در برخی روایات از تهامه به عنوان نقطه آغاز قیام امام زمان(عج) یاد شده است به مکه که جزئی از این سرزمین است نیز تهامه گفته می‌شود. در برخی روایات، کرعه،محل خروج امام زمان(عج) معرفی شده است که احتمالا حاصل خلط شدن با قیام یمانی از یمن است.،محمد قرطبی از نویسندگان اهل سنت، مغرب اقصی و قاضی نعمان مغربی، مغرب را محل خروج ذکر کرده‌اند که با روایات شیعه مبنی بر آغاز قیام امام دوازدهم از مکه سازگار نیست و احتمال خلط آن با مکان خروج سفیانی وجود دارد. برخی روایات، شهر کوفه را مرکز حکومت مسجد کوفه را محل قضاوت. و مسجد سهله را محل زندگی و تقسیم بیت المال توسط حضرت پس از قیام ذکر کرده‌اند. ... 📚منابع: 📙ابن اثیر الجزری، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، بیروت، دار الصادر، ۱۳۸۵ق. 📘ابن خشاب، عبدالله بن احمد، تاریخ الموالید الائمه و وفیاتهم، تحقیق آیت الله مرعشی نجفی، قم، کتابخانه آیت الله مرعشی، ۱۴۰۶ق. 📗ابن خلکان، احمد بن محمد، وفیات الاعیان، به تحقیق احسان عباس، قم، الشریف الرضی، بی تا. و...... 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 🆔 @EmamZaman 🌺 🌼🌺 🌺🌼🌺 🌼🌺🌼🌺 🌺🌼🌺🌼🌺 🌼🌺🌼🌺🌼🌺
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 📝 #رمان_عاشقانه_مذهبی_جانم_میرود #قسمت_سی_و_هشتم گوشیش را برداشت و به
🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 📝 ـــ اومدم زهرا اینقدر زنگ نزن. تماس را قطع کرد و مغنعه را سر کرد رژ لب ماتی بر لبانش کشید به احترام این روز و خانواده مهدوی لباس تیره تنش کرد و آرایش زیادی نکرد کیفش را برداشت و از اتاق بیرون رفت. ـــ کجا داری میری مهیا ؟ نمی دانست چرا اینبار از حرف مادرش عصبی نشد و دوست داشت جوابش را بدهد ــــ دارم با زهرا میرم خونه مریم، می خوان سبزی پاک کنن برا مراسم، شهین خانم گفت بیام کمک. مهال خانم با تعجب گفت ـــ همسایمون مهدوی رو میگی ؟ ـــ آره دیگه .من رفتم. مهال خانم با تعجب به همسرش نگاه کرد باورش نمی شد که مهیا برای کمک به این مراسم رفته باشد برای اطمینان به کنار پنجره رفت تا مطمئن شود. مهیا با زهرا دست داد ـــ خوبی ؟ ـــ خوبم ممنون . ـــ میگم مهیا نازی نمیاد؟ ـــ نه نازی با خونوادش هر سال چون چند روز تعطیله این روزا رو میرن شمال. ـــ مهیا کاشکی چادر سر می کردیم. الان اینا نمی زارن بریم تو که . مهیا لبخندی زد دقیقا این چیزی بود که خودش اوایل در مورد قشر مذهبی فکر می کرد. ـــ خودت بیای ببینی بعد متوجه میشی. آیفون را زدند ــــ کیه ؟ ــــ باز کن مریم ــــ مهیا خودتی بیا تو در باز شد وارد خانه شدن چند تا خانم نشسته بودند ودر حال پاک کردن سبزی بودن از بین آن ها سارا و نرجس را شناخت با سارا و مریم سلام کرد شهین خانم به طرفش آمد ــــ اومدی مهیا؟ ـــ بله اومدم آب قند بخورم برم. ــــ تا همه سبزیارو تمیز نکنی از آب قند خبری نیست. بقیه که از قضیه آب قند خبری نداشتند با تعجب به آن ها نگا می کردند. مهیا زهرا را به دخترا معرفی کرد جو دوستانه بود اگر نگاه های نرجس و مادرش مهیا را اذیت نمی کردند به مهیا خیلی خوش می گذشت. مریم قضیه دیشب را برای دخترا تعریف کرد. سارا : ـــ آره دیدم می خواستم ازت بپرسم پیشونیت چشه ؟ زهرا : ـــ پس من چرا ندیدم ؟ سارا : ـــ کوری خواهرم . دخترا خندیدند که صدای یا الله شهاب و دوستش محسن خنده هایشان را قطع کرد. شهاب و محسن وارد شدن و یه مقدار دیگری از سبزی را آوردن. ــــ اِ این حاج آقا مرادیه خودمونه مگه نه مریم ؟؟چرا عمامه اشو برداشته. مریم سرش را پایین انداخته بود و گونه هایش کمی قرمز شده بود ـــ شاید چون دارن کار می کنن در آوردن. مهیا نگاه مشکوکی به مریم انداخت محسن آقا با شهاب خداحافظی کرد و رفت . مهیا صدایش را بالا برد. ــــ شهین جوونم شهاب که نزدیک دخترا مشغول آب خوردن بود با تعجب به مهیا نگاه کرد😳 ــــ شهین جونم چیه دختر از مادرتم بزرگترم مهیا گونه ی شهین خانم را کشید ـــ چی میگی شهین جون توبا این خوشگلیت دل منو بردی . با این حرف مهیا آب تو گلوی شهاب پرید و شروع کرد به سرفه کردن. ـــ وای شهاب مادر چی شد آب بخور . شهاب لیوان را دوباره به دهانش نزدیک کرد. ــــ میگم شهین جونم من از تو تعریف کردم پسرت چرا هول کرد ازش تعریف می کردم چیکار می کرد آب دوباره تو گلوی شهاب پرید و سرفه هایش بدتر شده بود دخترا از خنده صورت هایشان سرخ شده بود. ـــ مهیا میکشمت پسرمو کشتی . ـــ واه شهین جون من چیزی نگفتم . شهاب زود خداحافظی کرد و رفت . سارا: ـــ پسرخالمو فراری دادی. ــــ ای بابا برم صداش کنم بشینه با ما سبزی پاک کنه. مهیا از جاش بلند شد که مریم مانتویش را کشید. ــــ بشین سرجات دیوونه... .... 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 🆔 @EmamZaman 🌸 🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 📝 #رمان_عاشقانه_مذهبی_جانم_میرود #قسمت_سی_و_نهم ـــ اومدم زهرا اینقدر
🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 📝 بسته بندی سبزی ها تمام شده بود همه برای مراسم و نهار به مسجد رفته بودند اما دختر ها آنقدر خسته بودند که ترجیح دادند خانه بمانند و استراحت کنند و عصر دوباره به بقیه ڪارها رسیدگی کنند. وارد اتاق مریم شدند همه ی دخترها خودشان را روی تخت انداختند. ـــ تختمو شکوندید. ـــ ساکت شو مریم. شهین خانوم که تو حیاط منتظر شهاب بود که بیاید و باهم سبزی ها را به مسجد ببرند ، مریم را صدا زد. مهیا که به پنجره نزدیک بود پنجره را باز کرد ــــ اِ شهین جونم تو هنوز اینجایی شهین خانم خندید 😄 ـــ آره هنوز اینجام مهیا جان شهاب نهارتونو آورده بیاید ببرید. ـــ چشم خوشکلم . ـــ خدا بگم چیکارت کنه دختر من رفتم . تا مهیا می خواست چیزی بگوید نرجس از جایش بلند شد. ـــ من می رم غذاها رو میارم . نرجس که از اتاق خارج شد مهیا روبه مریم و سارا گفت ـــ یه چیز میگم ناراحت شدید هم سرتونو بکوبید به دیوار من از این عفریته اصلا خوشم نمیاد. ـــ عفریته؟؟ سارا : ـــ نرجس دیگه. فدات مهیا حسمون مشترکه. ـــ دخترا زشته. ـــ جم کن بابا مریم مقدس. نرجس غذاها را آورد. نهار قیمه بود مهیا می توانست بدون شک بگوید این خوش مزه ترین و خوش بوترین قیمه ای بود که تا الان خورده بود . دخترها تا عصر استراحت کردند و دوباره تا شب بکوب ڪار کردند شب هم مهال خانم و مادر زهرا هم به آن ها اضافه شده بودند. ساعت ۱۱بود که همه کم کم در حال رفتن بودند مریم : ــــ میگم دخترا پایه هستید امشب پیشم بمونید ظرفای نهار فردا رو هم باهم بشوریم؟ همه دخترا از این حرف مریم استقبال کردند . مادر زهرا بدون اعتراض قبول کرد. مهال خانم هم که از خدایش بود که مهیا کنار مریم بماند.و به شهین خانم گفت که اگر می توانست خودش هم برای کمک می ماند ولی باید همراه احمد آقا به خانه ی آقا احسان بروند و برای مراسم فردا به او کمک کند . همه رفته بودن وفقط دخترا وشهین خانم در حیاط نشسته بودند واقعا حیاط بزرگ و با صفایی داشتند محمدآقا و شهاب هم آمدندو روی تختی که تو حیاط بود نشستند. محمد آقا : ـــ خسته نباشید دخترای گلم اجرتون با امام حسین خیلی زحمت کشیدید. شهین خانم : ـــقراره هم امشب بمونن و همه ی ظرفای فردا رو بشورن. محمد آقا: ــــ پس تا میتونی ازشون کار بکش حاج خانوم. ــــ شهین جونم بالاخره یه آب قندبده حالم جا بیاد بعد ازم کار بکش. ـــ تا وقتی بگی شهین جون آب قند که نمیبینی هیچ کلی ازت کار میکشم. مریم سینی چایی را به سمت همه گرفت به مهیا که رسید مهیا آروم گفت : ــــ خوشکل خانم از حاج آقا مرادی چه خبر؟ و چشمکی زد 😉 مریم که هول کرد سینی را که دوتا استکان چایی داشت از دستش سر خورد و روی مهیا افتاد. مهیا از جایش بلند شد. شهین خانم به طرفش دوید ــــ وای چی شد ؟ مریم تند تند مانتوی مهیا را می تکاند ــــوای سوختی مهیا؟ محمد آقا نگران به آن ها نزدیک شد ـــ دخترم حالت خوبه؟ مهیا مانتویش را به زور از دست های مریم کشید ــــ ول کن مانتومو پارش کردی . ـــ بده به فکرتم . ـــ نمی خواد به فکرم باشی . رو به بقیه گفت ـــ چیزی نیست نگران نباشید چاییا زیاد داغ نبودند... .... 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 🆔 @EmamZaman 🌸 🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🍀 هنرمندانه زندگی کن ✅ قناعت، کلید رضایت از زندگی است. شخص قانع برای کسب روزی تلاش می کند ولی به آنچه خدا روزی اش کرده، اکتفا می کند. چنین کسی نه معترض است و نه احساس ناکامی می کند؛ در نتیجه از زندگی خود احساس رضایت خواهد کرد. ☑️ تفاوت فرد قانع با فرد حریص، تنها یک چیز است: آرامش؛ چیزی که فرد قانع از آن بهره مند و فرد حریص از آن محروم است. امام صادق میفرمایند: «به آنچه خدا قسمت تو کرده قانع باش، تا زندگی ات با صفا شود.» 📚 قصص الانبیا، ص١٩۵ #اخلاق_مهدوی 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 🆔 @EmamZaman
4_5780403476446053926.mp3
4.44M
❗️آفت خوبی ها... 🎙حجت‌الاسلام قرائتی 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 🆔 @EmamZaman
#محاسبه هرشب ۱۰ دقیقه اعمال خودمونو محاسبه کنیم تا متوجه اشتباهات و گناهانمون بشیم و یک اشتباه و گناه را چند بار مرتکب نشیم 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 🆔 @EmamZaman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📢 پیام حاج حسین یکتا به عموم مردم و گروه‌های جهادی اختصاصی ✅کمک نقدی به موکب امام رضایی ها با مسئولیت حاج حسین یکتا *۷۸۰*۸۸۸# ✅اعزام نیروی جهادی(برادران) در مناطق سیل زده (معرفی شده توسط حاج حسین یکتا) شماره تماس: 09167104309 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 🆔 @EmamZaman