💠 امام زمان (عج)💠
💍💞💍 💞💍 💍 #رمان_واقعی_عاشقانه_مذهبی💑 ما ثابت میکنیم مذهبیا عاشقترن👌 #رمان_اینک_شوکران 📚 #قسمت_هفد
💍💞💍
💞💍
💍
#رمان_واقعی_عاشقانه_مذهبی💑
ما ثابت میکنیم مذهبیا عاشقترن👌
#رمان_اینک_شوکران 📚
#قسمت_هجدهم🎬
با پدرم صحبت کردم گفتم منوچهر اینطوري میگه...
گفتم: "اگر ما رو نبره بعد شهید شه، شما تاسف نمیخورید که کاش میذاشتم زن و بچش بیشتر کنارش بمونن؟"
بابا علی رو بغل کرد و پرسید: (علی جان دوست داري پیش بابایی باشی؟)
علی گفت: "آره، من دلم براي باباجونم تنگ میشه."
علی رو بوسید، گفت: "تو که این همه پدر ما رو در آوردي اینم روش خدا به همراهتون برید ."
صبح زود راه افتادیم...
《هنوز نرسیده قالشان گذاشته بود.
به هواي دو سه روز ماموریت رفته بود و هنوز بر نگشته بود. آقاي موسوي و خانمش دو سه روز بعد از رفتن منوچهر رفتند تهران.
با علی تنها مانده بود توي شهر غریب کسی را آنجا نمیشناختند. خیال کرده بود دوري تمام شده...
اگر هرروز منوچهر را نبیند، دو سه روز یک بار که میبیند...》
شهر خلوت بود. خود دزفولی ها همه رفته بودن. یک ماهی می شد که منوچهر نیومده بود. با علی توي اتاق پذیرایی بودیم که از حیاط صدایی اومد. از پشت پرده دیدم سه چهار تا مرد توی حیاط هستن.
از بالا هم صداي پا میومد. علی رو بردم توي اتاقش،در رو قفل کردم. تلفن زدم به یکی از دوستای منوچهر و جریان رو گفتم. یه اسلحه توي خونه نگه می داشتم. برش داشتم و اومدم برم اتاق پذیرایی که من رو دیدن...
گفتن: "حاج خانم شما خونه اید؟ در رو باز کنید ".
گفتم: "ببخشید، شما کی هستید؟"
یکیشون گفت: "من صاحب خونه ام".
گفتم: "صاحب خونه باش. به چه حقی اومدید اینجا؟"
گفت: " دیدم کسی خونه نیست، اومدم سر بزنم".
میخواست بیاد تو داشت شیشه رو میشکست اسلحه رو گرفتم طرفش گفتم: "اگه کسی پاشو بذاره تو میزنم".
خیلی زود دو تا تویوتا از بچه هاي لشکر اومدن. هر پنج تاشون رو گرفتن و بردن. به منوچهر خبر رسیده بود وقتی فهمیده بود اومدن توي خونه، قبل از اینکه بیاد، رفته بود یکی زده بود توي گوش صاحب خونه...
گفته بود: "ما شهر و زندگی و همه چیزمون رو
گذاشتیم، زن و بچه هایمون رو آوردیم اینجا، اونوقت تو که خونوادت رو بردي جاي امن اینجوري از ما پذیرایی میکنی؟"
#ادامه_دارد...
📖به روایت همسر شهید منوچهر مدق
✍نویسنده:مریم برادران
🌸شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات🌸
💐السَّلَامُ عَلَى رَبيعِ الاَنامِ وَ نَضْرَةِ الْأَيَّام💐
🆔 @EmamZaman
💍
💞💍
💍💞💍
💠 امام زمان (عج)💠
✍️ #رمان_تنها_میان_داعش #قسمت_هفدهم 💠 بدن بیسر مردان در هر گوشه رها شده و دختران و زنان جوان را ک
✍️ #رمان_تنها_میان_داعش
#قسمت_هجدهم
💠 در انتظار آغاز عملیات ۱۵ روز گذشت و خبری جز خمپارههای #داعش نبود که هرازگاهی اطراف شهر را میکوبیدند. خانه و باغ عمو نزدیک به خطوط درگیری شمال شهر بود و رگبار گلولههای داعش را بهوضوح میشنیدیم.
دیگر حیدر هم کمتر تماس میگرفت که درگیر آموزشهای نظامی برای مبارزه بود و من تنها با رؤیای شکستن #محاصره و دیدار دوبارهاش دلخوش بودم.
💠 تا اولین افطار #ماه_رمضان چند دقیقه بیشتر نمانده بود و وقتی خواستم چای دم کنم دیدم دیگر آب زیادی در دبه کنار آشپزخانه نمانده است.
تأسیسات آب #آمرلی در سلیمانبیک بود و از روزی که داعش این منطقه را اشغال کرد، در لولهها نفت و روغن ریخت تا آب را به روی مردم آمرلی ببندد. در این چند روز همه ذخیره آب خانه همین چند دبه بود و حالا به اندازه یک لیوان آب باقی مانده بود که دلم نیامد برای چای استفاده کنم.
💠 شرایط سخت محاصره و جیرهبندی آب و غذا، شیر حلیه را کم کرده و برای سیر کردن یوسف مجبور بود شیرخشک درست کند. باید برای #افطار به نان و شیره توت قناعت میکردیم و آب را برای طفل #شیرخواره خانه نگه میداشتم که کتری را سر جایش گذاشتم و ساکت از آشپزخانه بیرون آمدم.
اما با این آب هم نهایتاً میتوانستیم امشب گریههای یوسف را ساکت کنیم و از فردا که دیگر شیر حلیه خشک میشد، باید چه میکردیم؟
💠 زنعمو هم از ذخیره آب خانه خبر داشت و از نگاه غمگینم حرف دلم را خواند که ساکت سر به زیر انداخت. عمو #قرآن میخواند و زیرچشمی حواسش به ما بود که امشب برای چیدن سفره افطار معطل ماندهایم و دیدم اشک از چشمانش روی صفحه قرآن چکید.
در گرمای ۴۵ درجه تابستان، زینب از ضعف روزهداری و تشنگی دراز کشیده بود و زهرا با سینی بادش میزد که چند روزی میشد با انفجار دکلهای برق، از کولر و پنکه هم خبری نبود. شارژ موبایلم هم رو به اتمام بود و اگر خاموش میشد دیگر از حال حیدرم هم بیخبر میماندم.
💠 یوسف از شدت گرما بیتاب شده و حلیه نمیتوانست آرامَش کند که خودش هم به گریه افتاد. خوب میفهمیدم گریه حلیه فقط از بیقراری یوسف نیست؛ چهار روز بود عباس به خانه نیامده و در #سنگرهای شمالی شهر در برابر داعشیها میجنگید و احتمالاً دلشوره عباس طاقتش را تمام کرده بود.
زنعمو اشاره کرد یوسف را به او بدهد تا آرمَش کند و هنوز حلیه از جا بلنده نشده، خانه طوری لرزید که حلیه سر جایش کوبیده شد.
💠 زنعمو نیمخیز شد و زهرا تا پشت پنجره دوید که فریاد عمو میخکوبش کرد :«نرو پشت پنجره! دارن با #خمپاره میزنن!» کلام عمو تمام نشده، مثل اینکه آسمان به زمین کوبیده شده باشد، همه جا سیاه شد و شیشههای در و پنجره در هم شکست.
من همانجا در پاشنه در آشپزخانه زمین خوردم و عمو به سمت دخترها دوید که خردههای شیشه روی سر و صورتشان پاشیده بود.
💠 زنعمو سر جایش خشکش زده بود و حلیه را دیدم که روی یوسف خیمه زده تا آسیبی نبیند. زینب و زهرا از ترس به فرش چسبیده و عمو هر چه میکرد نمیتوانست از پنجره دورشان کند.
حلیه از ترس میلرزید، یوسف یک نفس جیغ میکشید و تا خواستم به کمکشان بروم غرّش #انفجار بعدی، پرده گوشم را پاره کرد. خمپاره سوم درست در حیاط فرود آمد و از پنجرههای بدون شیشه، طوفانی از خاک خانه را پُر کرد.
💠 در تاریکی لحظات نزدیک #اذان مغرب، چشمانم جز خاک و خاکستر چیزی نمیدید و تنها گریههای وحشتزده یوسف را میشنیدم.
هر دو دستم را کف زمین عصا کردم و به سختی از جا بلند شدم، به چشمانم دست میکشیدم اما حتی با نشستن گرد و خاک در تاریکی اتاقی که چراغی روشن نبود، چیزی نمیدیدم که نجوای نگران عمو را شنیدم :«حالتون خوبه؟»
💠 به گمانم چشمان او هم چیزی نمیدید و با دلواپسی دنبال ما میگشت. روی کابینت دست کشیدم تا گوشی را پیدا کردم و همین که نور انداختم، دیدم زینب و زهرا همانجا پای پنجره در آغوش هم پنهان شده و هنوز از ترس میلرزند.
پیش از آنکه نور را سمت زنعمو بگیرم، با لحنی لرزان زمزمه کرد :«من خوبم، ببین حلیه چطوره!»
💠 ضجههای یوسف و سکوت محض حلیه در این تاریکی همه را جان به لب کرده بود؛ میترسیدم #امانت عباس از دستمان رفته باشد که حتی جرأت نمیکردم نور را سمتش بگیرم.
عمو پشت سر هم صدایش میکرد و من در شعاع نور دنبالش میگشتم که خمپاره بعدی در کوچه منفجر شد. وحشت بیخبری از حال حلیه با این انفجار، در و دیوار دلم را در هم کوبید و شیشه جیغم در گلو شکست...
#ادامه_دارد
✍نویسنده : #فاطمه_ولی_نژاد
🏴 همانا برترین کارها،
کار برای امام زمان است🏴
🖤@EmamZaman
💠 امام زمان (عج)💠
🌸💫🌸 💫🌸 🌸 #انحرافات_مهدویت #قسمت_هفدهم ⭕️ سریالی بر پایه ناآگاهی 🔹 مهدویت یک واقعیت اعتقادی و دی
🌿🌷🌿
🌷🌿
🌿
#انحرافات_مهدویت
#قسمت_هجدهم
⭕️ کیسانیه، اولین فرقه انحرافی
🔹 یکی از فرقه ها و شاید اولین فرقه ای که در مهدویت دچار انحراف شد، کیسانیه بود. کیسان شاگرد محمد بن حنفیه بود، او محمد را امام میدانست و برای او مراتب و درجاتی قائل شد که خارج از حد وی بود. کیسانیه بعد از درگذشت محمد بن حنفیه به دو گروه تقسیم شدند:
🔸 گروه اول؛ مرگ محمد را انکار کرده و گفتند او پنهان شده تا روزی که به او امر شود ظهور کند. این دسته وی را همان امام منتظر می دانند.
🔸 گروه دوم؛ مرگ محمد را باور کردند و پس از او ابوهاشم عبدالله بن محمد را به امامت برگزیدند و به حلول روح محمد در بدن هاشم اعتقاد یافتند.
🔺 کیسانیه بعد از محمد بن حنفیه دوازده فرقه شد.
📚 درسنامه مهدویت، جلد ١، ص ١٠٢
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
🆔 @EmamZaman
💠 امام زمان (عج)💠
💞✨💞 ✨💞 💞 📖 #رمان_جان_شیعه_اهل_سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»😍 🖋 #قسمت_هفدهم با تعجب پرسیدم: «یع
💞✨💞
✨💞
💞
📖 #رمان_جان_شیعه_اهل_سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»😍
🖋 #قسمت_هجدهم
در مسیر برگشت به سمت خانه، عبدالله متأثر از سخنان شیخ محمد، بیشتر از حوادث سوریه و آلوده بودن دست اسرائیل و آمریکا به خون مسلمانان میگفت. سرِ کوچه که رسیدیم، با نگاهش به انتهای کوچه دقیق شد و با صدایی مردد پرسید: «اون مجید نیس؟» که در تاریکی شب، زیر تابش نور زرد چراغها، آقای عادلی را مقابل در خانهمان دیدم و پیش از آنکه چیزی بگویم، عبدالله پاسخ خودش را داد: «آره، مجیده.»
بیآنکه بخواهم قدمهایم را آهسته کردم تا پیش از رسیدن ما، وارد خانه شده و با هم برخوردی نداشته باشیم، ولی عبدالله گامهایش را سرعت بخشید که به همین چند ماه حضور آقای عادلی در این خانه، حسابی با هم رفیق شده بودند. آقای عادلی همچنانکه کلید را در قفلِ در حرکت میداد، به طور اتفاقی سرش را چرخاند و ما را در نیمه کوچه دید، دستش از کلید جدا شد و منتظر رسیدن ما ایستاد. ای کاش میشد این لحظات را از کتاب طولانی زمان حذف کرد که برایم سخت بود طول کوچهای بلند را طی کنم در حالیکه او منتظر، رو به ما ایستاده بود و شاید خدا احساس قلبیام را به دلش الهام کرد که پس از چند لحظه سرش را به زیر انداخت. عبدالله زودتر از من خودش را به او رساند و به گرمی دست یکدیگر را فشردند.
نگاهم به قدر یک چشم بر هم نهادن بر چشمانش افتاد و او در همین مجال کوتاه سلام کرد. پاسخ سلامش را به سلامی کوتاه دادم و خودم را به کناری کشیدم، اما در همان یک لحظه دیدم به مناسبت شب اول محرم، پیراهن سیاه به تن کرده و صورتش را مثل همیشه اصلاح نکرده است. با ظاهری آرام سرم را پایین انداخته و به روی خودم نمیآوردم در دلم چه غوغایی به پا شده که دستانم آشکارا میلرزید. او همسایه ما بود و دیدارش در مقابل خانه، اتفاق عجیبی نبود، ولی برای من که تمام ساحل را با خیال تشرف او به مذهب اهل تسنن قدم زده و تا مسجد گوشم به انعکاس روحیاتش بود، این دیدار شبیه جان گرفتن انسان خیالم برابر چشمانم بود.
نگاه لبریز حسرتم به کلیدهایی که در دست هر دوی آنها بازی میکرد، خیره مانده و آرزو میکردم یکی از آن کلیدها دست من بود تا زودتر وارد خانه شده و از این معرکه پُر شور و احساس بگریزم که بلاخره انتظارم به سر آمد. قدری با هم گَپ زدند و اینبار به جای او، عبدالله کلید در قفلِ در انداخت و در را گشود. در مقابل تعارف عبدالله، خود را عقب کشید تا ابتدا ما وارد شویم و پشت سر ما به داخل حیاط آمد. با ورود به حیاط دیگر معطل نکرده و درحالی که آنها هنوز با هم صحبت میکردند، داخل ساختمان شدم.
چند ساعتی که تا آخر شب در کنار خانواده به صرف شام و گپ و گفت گذشت، برای من که دیگر با خودم هم غریبه شده بودم، به سختی سپری میشد تا هنگام خواب که بلاخره در کنج اتاقم خلوتی یافتم. دیگر من بودم و یک احساس گناه بزرگ! خوب میفهمیدم در قلبم خبرهایی شده که خیلی هم از آن بیخبر نبودم. خیال او بیبهانه و با بهانه، گاه و بیگاه از دیوارهای بلند قلبم که تا به حال برای احدی گشوده نشده بود، سرک میکشید و در میدان فراخ احساسم چرخی میزد و بیاجازه ناپدید میشد، چنان که بیاجازه وارد شده بود و این همان احساس خطرناکی بود که مرا میترساند.
میدانستم باید مانع این جولان جسورانه شوم، هر چند بهانهاش دعا برای گرایش او به مذهب اهل تسنن باشد که آرزوی تعالی او از مذهبی به مذهبی دیگر ممکن بود به سقوط قطعی من از حلالِ الهی به حرام او باشد! با دلی هراسان از افتادن به ورطه گناهِ خیال نامحرم به خواب رفتم، خوابی که شاید چندان راحت و شیرین نبود، ولی مقدمه خوبی برای سبک برخاستنِ هنگامه نماز صبح بود. سحرگاه جمعه از راه رسیده و تا میتوانستم خدا را میخواندم تا به قدرتِ شکست ناپذیرش، حامی قلب بیپناهم در برابر وسوسههای شیطان باشد و شاید به بهانه همین مناجات بیریایم بود که پس از نماز صبح توانستم ساعتی راحت به خوابی عمیق فرو روم.
#ادامه_دارد...
✍نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
🆔 @EmamZaman
💠 امام زمان (عج)💠
💫🌿💫 🌿💫 💫 #رجعت #قسمت_هفدهم 🤔 مگه میشه بدون رجعت فهمید؟! 🍃یکی از روشهایی که میشود با آن، امامت
🌸🌾🌸
🌾🌸
🌸
#رجعت
#قسمت_هجدهم
⭕️ اولین رجعت کننده
🔹 اولین کسی که در دوران رجعت به دنیا باز میگردد، امام حسین است. این موضوع، در روایات فراوانی، از جمله در سخنان خود حضرت آمده است. امام حسین میفرمایند: «من اولین کسی هستم که زمین بر او شکافته میشود.» (١)
🔸 رجعت امام حسین، دارای برنامههای مشخصی است. یکی از فلسفههای رجعت، انتقام از دشمنانِ اولیاء خداست. امام صادق میفرمایند: «اولین کسی که به دنیا باز میگردد، حسین بن علی و یاران او، و یزید بن معاویه و یاران اوست. پس بدون کم و کاست آنها را به قتل میرساند.» (٢)
🔺 وقتی امامی از دنیا میرود، انجام امور [مربوط به تدفین] او با امام دیگری خواهد بود. یکی از وظایف امام حسین در دوران رجعت، غسل و تدفین حضرت حجت خواهد بود.
📚 ١-الخرائج و الجرائح ج٢ ص٨۴٨ ؛ ٢-تفسیر عیاشی ج۲ ص٢٨٢
🆔 @EmamZaman
💠 امام زمان (عج)💠
🍃🌤🍃 🌤🍃 🍃 #آخرالزمان #قسمت_هفدهم ⭕️ تحمل یا تحول؟! 🔹 قرآن، کتاب معجزات است و مشکلاتی را که در برا
🌿✨🌿
✨🌿
🌿
#آخرالزمان
#قسمت_هجدهم
⭕️ مومنان همان مجرمانند!
🔹 افراد با ایمان، نزد خداوند بهترین مقام را دارند؛ در قرآن مجید، همواره از ارزش و گرامی بودن آنها در نزد خداوند، تعریف و توصیف بسیاری شده است.
🔸 پیامبر گرامی اسلام در مورد حالات افراد با ایمان در دوره آخرالزمان میفرمایند: «... در آن وقت، قلب مومن در درونش آب میشود، مانند حل شدن نمک در آب؛ زیرا منکرات را میبیند، ولی قدرت جلوگیری و تغییر آن را ندارد. مومن در میان آن ها با ترس و لرز راه میرود، که اگر حرف بزند، او را میخورند، و اگر ساکت شود، دق مرگ میشود.»
📚 الزام الناصب، ص ١٨٢ - روزگار رهایی، ص ٣۵۵
🔺 در آخرالزمان، الگوهای رایج مردم عوض میشود. اگر با حجاب و عفیف باشی، دیگران تو را فردی قدیمی، بیکلاس و عقب افتاده میدانند؛ ولی اگر اخلاق و حجاب را رعایت نکنی، آنوقت باکلاس و امروزی به حساب میآیی. اگر بخواهیم واضح تر بگوییم، در آخرالزمان فضائل اخلاقی از بین میرود و رذائل اخلاقی به جای آن رواج مییابد.
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
🆔 @EmamZaman
part18.mp3
2.76M
#نمایشنامه کتاب #یادت_باشد
"عاشقانه ترین کتاب شهدای مدافع حرم"
این نمایشنامه دی ماه ۱۳۹۸ از رادیو سراسری نمایش پخش گردیده است.
👈کتاب توصیه شده رهبر انقلاب
8⃣2⃣ قسمت کامل تقدیم گردید.
#قسمت_هجدهم
🆔 @EmamZaman
💠 امام زمان (عج)💠
✨ #علائم_ظهور✨ #قسمت_هفدهم ⭕️ خروج سفیانی قطعی است 🔹 در اینکه سفیانی از نشانه های حتمی ظهور است تر
✨ #علائم_ظهور ✨
#قسمت_هجدهم
⭕️ نام سفیانی چیست؟
🔹 واژه «سفیان» و «یا»ی نسبت، اشاره به انتساب او به خاندان ابوسفیان است، بنابراین نمی توان نام او را سفیانی دانست.
🔸 هفت نام به دست ما رسیده [عبدالله، عثمان، عنبسه، معاویه، حرب، عتبه و عروه] که چهار موردش از غیرمعصوم نقل شده و دو مورد دیگرش از منابع اهل سنت است. تنها روایتی که در منابع شیعه آمده "نام سفیانی را عثمان می داند" که آن هم به دلیل ضعف سند قابل اعتماد نیست.
🔺 شاید دلیل اینکه در روایات، از نام او کمتر سخن به میان آمده، این باشد که دانستن نام او چندان فایده و ثمری ندارد؛ چرا که او به هر نامی باشد، همنام های فراوانی خواهد داشت و دانستن نام او به شناسایی اش کمک چندانی نخواهد کرد. آنچه مهم است اقدامات او و حوادث مربوط به اوست.
☑️ عبدالله بن منصور می گوید: از امام صادق علیه السلام پرسیدم نام سفیانی چیست؟ ایشان فرمودند: «با نام او چه کار داری؟ وقتی او مناطق پنج گانه شام، شامل: دمشق، حمص، فلسطین، اردن و قنّسرین را تصرف کرد، منتظر فرج باشید.»
برگرفته از تأملی نو در نشانه های ظهور، ص۱۲۸-۱۳۵
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
🌸 @emamzaman
💠 امام زمان (عج)💠
❀ #رمان #یادت_باشد 💔 #قسمت_هفدهم #معرفی_رمان📗 رمان «یادت باشد»، داستان زندگی شهید مدافع حرم حمید س
1_384635470.mp3
2.76M
❀
#رمان
#یادت_باشد 💔
#قسمت_هجدهم
#معرفی_رمان📗
رمان «یادت باشد»، داستان زندگی شهید مدافع حرم حمید سیاهکالیمرادی،دومین شهید مدافع حرم استان قزوین است که در کمتر از ده روز به چاپ هجدهم رسید.
🌸این رمان، عاشقانهترین رمانشهدای مدافع حرم برای شهید پاییزی دفاع از حریم اهل بیت علیه السلام است. شهید سیاهکالیمرادی، در پاییز سال ۱۳۸۹ به کربلا رفت، در پاییز سال ۱۳۹۱ عقد کرد، در پاییز سال ۱۳۹۲ ازدواج کرد و نهایتاً در پاییز سال ۱۳۹۴ به شهادت رسید!🍂🌸
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
💠 امام زمان (عج)💠
❀ مرورکتاب#آن_سوی_مرگ "تجربیاتی از عالم پس از مرگ" 📗 #قسمت_هفدهم #استاد_امینی_خواه ❀[ @EmamZaman ]
آنسوی مرگ ۱۸.mp3
9.42M
❀ مرورکتاب#آن_سوی_مرگ
"تجربیاتی از عالم پس از مرگ"
📗 #قسمت_هجدهم
#استاد_امینی_خواه
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
💠 امام زمان (عج)💠
امامصادقعلیهالسلام: مهـــــــدی ویارانش...امـــــــربه معروف ونهی ازمنکــــــــــرمیکنند. 📚بهاارا
امامصادقعلیهالسلام:
مهـــــــدی ویارانش...امـــــــربه معروف ونهی ازمنکــــــــــرمیکنند.
📚بهاارالانوار،ج۵۱،ح۹،ص۴۷
#قسمت_هجدهم
#چی_بگم_آخه
#امربه_معروف_ونهی_ازمنکر
@EmamZaman
┄┅═✧❁✧═┅┄
💠 امام زمان (عج)💠
💠وظایف منتظران💠 در ایام و مکانهای منسوب به امام زمان عج، وظیفه ما چیست؟؟ 🔗برگرفتهازکتابمکیالالم
4_5803357555497372039.mp3
9.74M
💠وظایف منتظران💠
💢جایگاه ما نزد حضرت کجاست
ترک یادامام زمان عجلالله چه آثار سوئی دارد؟!
🔗برگرفتهازکتابمکیالالمکارم
#امام_زمان
#قسمت_هجدهم
【@emamzaman】