🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#هیچ_کس_به_من_نگفت ... شماره9 💯هیچ کس به من نگفت: که طولانی شدن غیبت شما، به خاطر نداشتن یار است
❤️✨✨✨💓✨✨✨❤️
#هیچ_کس_به_من_نگفت ...
شماره10
💯هیچ کس به من نگفت:
که یکی دیگر از راه هایی که مرا به یاری شما نزدیک میکند، ☘بستن عهد با شماست. ☘
عهدهایی که شاید در ظاهر کوچک باشند
اما در گذشت زمان، اثرات پر باری را به نمایش خواهند گذاشت.❤️
مثلاً عهد ببندم که به دوستانم زودتر سلام کنم و دروغ را از صفحه زندگیم فقط به خاطر شما بیرون کنم
و بر همین دو عهد، مداومت کنم تا بعد از محکم شدن این عهد و پیمان، سراغ سومین پیمانم با شما بیایم...
حتی دعای عهد را اگر صبحها موفق به خواندن نمیشوم در اولین وقت نشاطم در هر جا شد زمزمه کنم.☺️
هر چند که دیرفهمیدم که دعای عهد چه مضامین زیبایی دارد و چه مناجات عاشقانهای است که طلب دیدار دلدار را میکند
و عاجزانه درخواست یاری آن امام غریب را در سر میپروراند
که حتی اگر مرگ آمد
و قبل از ظهورت، مرا از دنیا برد، باز هم زنده شوم و برگردم و تو را یاری کنم.😢😢😢
کسی به من نگفت که میتوانی صبح را با عهد با امام زمانت شروع کنی تا این عهد، مدد کند تو را در دروی از گناه و یک قدم نزدیک شدن به عزیز دلها. 💔
🌸عمریست بیقرار نگاهت نشستهایم
از غصه نیامدنت دل شکستهایم
🌸ما پای عهد عاشقی سرخ انتظار
با هر کسی به غیر تو پیمان گسستهایم
📕برگرفته از،کتاب هیچکس بمن نگفت
✍نویسنده : #حسن_محمودی
🏴🥀الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🥀🏴
@emamzaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
🕊●●🕊●●🕊●●🕊●●🕊●●🕊 #معرفی_یاران_امام_حسین(ع)📜 #یار_چهل_و_چهارم🌹 💖 #زاهر_بن_عمرو_کندی💖 از شجاعان م
🕊●●🕊●●🕊●●🕊●●🕊●●🕊
#معرفی_یاران_امام_حسین(ع)📜
#یار_چهل_و_پنجم🌹
💗 #ادهم_بن_امیه_العبدی_البصری💗
🌷ادهم بن امیه العبدی البصری » جزو شیعیان بصره بود که در خانه « ماریه» برای همراهی امام حسین علیه السلام اجتماع کردند. وی به همراه یزید بن ثبیط از بصره به مکه آمد و به امام حسین علیه السلام پیوست و در حمله اول سپاه کوفه به #شهادت رسید
🍃« ماریه بنت سعد » زنی از شیعیان بصره بود که خانه او مرکز شکلگیری حرکتهای شیعی و محل اجتماع یاران امام حسین علیه السلام بود. وی از اصحاب رسول خدا بوده و از ایشان حدیث نقل کرده است.
#ادامه_دارد....
📗ابصار العین، ص 112.
📕قصه کربلا، ص 279، پاورقی 05
📒قصه کربلا، ص 87
📓وسیله الدارین، ص 99
🏴🥀الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🥀🏴
@emamzaman
🕊●●🕊●●🕊●●🕊●●🕊●●🕊
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
⚫️●⚫️●⚫️●⚫️●⚫️●⚫️●⚫️●⚫️ #فرازی_از_تاریخ⏳ #وقایع_بعد_از_شهادت_امام_حسین(ع) 📜 ⚡️⚡️ #قــیاممــختا
⚫️●⚫️●⚫️●⚫️●⚫️●⚫️●⚫️●⚫️
#فرازی_از_تاریخ⏳
#وقایع_بعد_از_شهادت_امام_حسین(ع) 📜
⚡️⚡️ #قــیاممــختار⚡
🔰تقسیم مناصب حکومتی
عبدالله بن حارث نخعی عموی ابراهیم بن مالک 👈 والی ارمنیه
محمد بن عمیر👈 والی آذربایجان
عبدالرحمان بن سعید بن قیس👈 والی موصل
اسحاق بن مسعود👈 والی مدائن
سعید بن حذیفه بن یمان 👈والی حلوان
عبدالله بن مالک طائی 👈قاضی کوفه
ابوعمره کیسان👈 فرمانده نیروهای نظامی داخل کوفه.
#ادامه_دارد...
📗ابن أبی الحدید، عبد الحمید بن هبه الله، شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، محقق ابراهیم، محمد ابوالفضل، مکتبة آیة الله المرعشی النجفی، قم، چاپ اول، ۱۴۰۴ق.
📕ابن اثیر، علی بن ابی الکرم، الکامل فی التاریخ، بیروت، دار صادر -دار بیروت، ۱۹۶۵م.
📒ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، الإصابة فی تمییز الصحابة، تحقیق عادل احمد عبد الموجود و علی محمد معوض، بیروت، دارالکتب العلمیة، ط الأولی، ۱۴۱۵ق.
و......
🏴🥀الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🥀🏴
@emamzaman
⚫️●⚫️●⚫️●⚫️●⚫️●⚫️●⚫️●⚫️
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#رمان_مردی_در_آینه📝 💟 #قسمت_صد_دو 🎀رهایت نمی کنم هنوز گرماي نگاهش رو حس مي کردم ... چشم هاش رو
#رمان_مردی_در_آینه📝
💟 #قسمت_صد_سه
🎀سربار
نگاهش برگشت روي من ... دستش رو محکم تر با هر دو دستم گرفتم ...
ـ اگه مي خواي بري داخل براي زيارت، برو ... اما قسم بخور برمي گردي ... من همين جا مي مونم تا برگردي ...
دوباره ديدن لبخندش، وجود طوفان زده ام رو کمي آرام کرد ...
ـ قطعا دوستان تون برنامه ديگه اي دارن ...
محکم تر دستش رو گرفتم و ايستادم ...
ـ واسم مهم نيست ... مي خوام با تو حرف بزنم ... نه با اون ... نه با هيچ کس ديگه ...
مرتضي داشت توي اون صحن و شلوغي دنبال من مي گشت ... براي چند لحظه نگاهم برگشت روش ... اون همه حرف و کلام شيواي اون نتونسته بود قلب من رو به حرکت بياره ... که جملات ساده اين جوان، در وجودم طوفان به پا کرده بود ...
نمي دونستم چقدر مي تونستم به جواب سوال هام برسم اما مي دونستم حاضر نبودم حتي براي لحظه اي اين فرصت رو از دست بدم ... فرصتي رو که شايد نه تقدير و اتفاق ... که خداي اين جوان رقم زده بود ...
آرام دست ديگه اش رو گذاشت روي شونه ام ...
ـ امشب، شب ميلاده ... بعد زيارت حضرت، قصد دارم برم جکمران ...
ـ پس منم ميام ... اينجا صبر مي کنم، از زيارت که برگشتي باهات همراه ميشم ...
چهره اش پشت اون لبخند محجوبانه پنهان شد ... و آرام دستش رو گذاشت روي دست هام ... دست هايي که دست ديگه اش رو رها نمي کردن ...
ـ فکر مي کنيد همراه تون، اين مسئوليت رو قبول کنن که در يه کشور غريب، شما رو به يه فرد ناشناس بسپارن؟ ...
بي اختيار بغض، مسير گلوم رو بست ... حس کردم هر لحظه است که چشم هام گر بگيره ... نمي دونم چرا؟ اما نمي تونستم ازش جدا بشم ...
ـ نمي خواي همراهت باشم؟ ...
ـ اينطور نيست ...
ـ تو من رو قبول کن ... قول ميدم سربارت نباشم ...
براي لحظاتي سرش رو با همون لبخند، پايين انداخت ... هنوز مرتضي ما رو بين اون جمع پيدا نکرده بود ... هر لحظه که مي گذشت، ترس عجيبي وجودم رو پر مي کرد ... نکنه مرتضي ما رو ببينه و جلو بياد و مانع بشه ... نکنه اين جوان، من رو قبول نکنه ... نکنه که ...
نگاه پر از ترسم بين چهره اون و مرتضي مي چرخيد ...
ـ ساعت 2 ... ورودي جنوبي مسجد ... اونجا بايست ... من پيدات مي کنم ...
گل از گلم شکفت ... مثل اينکه روح تازه اي درونم دميده باشن ...
بدون اينکه لحظه اي فکر کنم قبول کردم ... مي ترسيدم يه ثانيه ترديد کنم و همه چيز بهم بخوره ...
به گرمي دستم رو فشرد و از من جدا شد ... و من تا لحظه اي که از تصوير چشمانم محو نشده بود هنوز بهش نگاه مي کردم ... همين که بين جمعيت از نظرم مخفي شد، رفتم سمت مرتضي ... اون هم تا چشمش به من افتاد، حرکت کرد ...
ـ خسته که نشدي؟ ...
با انرژي بي سابقه اي بهش لبخند زدم ...
ـ نه، اصلا ... تا اينجا که شب فوق العاده اي بود ...
با تعجب بهم نگاه مي کرد ... توي کشور بي هم زبان، توي صحن مسلمان ها نشسته بودم ... چطور مي تونست ساعت های بیکاری برام فوق العاده باشه؟ ...
با همون لبخند و انرژي ادامه دادم ...
ـ اينجا با يه نفر دوست شدم ... يه مسلمان که خيلي سليس به زبان ما حرف مي زد ... با هم ساعت 2، ورودي جنوبي مسجد جمکران قرار گذاشتيم ...
چهره مرتضي خيلي جدي شده بود ... حق داشت ... شايد بچه نبودم اما براي اون مسئوليت محسوب مي شدم ... اگر اتفاقي توي کشورش براي من مي افتاد، نه فقط اون، خيلي هاي ديگه هم بايد جواب گوي دولت من مي شدن ...
معلوم بود چيزهاي زيادي از ميان افکارش در حال عبوره ... اما اون آدمي نبود که سخني رو نسنجيده و بي فکر به زبان بياره ... داشت همه چيز رو بالا و پايين مي کرد ...
ـ فکر نمي کنم شام رو که بخوريم ... بتونيم تا ساعت 2 خودمون رو به ورودي جنوبي برسونيم ... جمعيتي که امشب اونجا هستن و دارن به سمتش ميرن خيلي زيادن ... چطور مي خواي بين چند ميليون آدم پيداش کني؟ ... گذشته از اين، سمت جنوبي ... 2 تا ورودي داره ... جلوي کدوم يکي قرار گذاشتيد؟ ...
ناخودآگاه يه قدم رفتم عقب ... چند ميليون آدم؟ ... 2 تا ورودي؟ ... اون نگفت کدوم يکي ... يعني مي خواست من رو از سر خودش باز کنه؟ ...
#ادامه_دارد...
✍نویسنده: #شهید_سیدطاها_ایمانی
🏴🥀الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🥀🏴
@emamzaman
🍃
🌺
🎉🌸🍃
مداحی آنلاین - - باورش آقا برام سخته - جواد مقدم.mp3
8.22M
#طرح_موبایل_حسینی📱
🔳 #شور #جاماندگان #اربعین
🌴باورش آقا سخته برام
🌴چون نذاشتی کربلا بیام
🎤 #جوادمقدم
👌 #پیشنهاد_ویژه
@emamzaman
#دعای_فرج❤️
#بخوانیم_به_نیت_ظهور❤️
«پيامبرگرامي اسلام (صليالله عليه و آله و سلم)»:
مَن اَنكَرَ القائِمَ مِن وُلدي أَثناءَ غَيبَتِهِ ماتَ ميتَةً جاهِليَّةً.
کسي که قائم(مهدي) را که از فرزندان من است در دوران غيبتش مُنکِر شود، بر حالت جاهليت قبل از اسلام از دنيا خواهد رفت.
(منتخبالاثر، ص ٢٢٩)
🌸الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌸
🌤 @emamzaman
مرد فقیری بود،
دست و بالش تنگ بود،
دارو ندارش یه قالیچه بود که اونم یه گوشهش سوخته بود...
این قالیچه رو گذاشت رو شونهش و راهی بازار شد که بفروشه و بزنه به زخم زندگیش!
ولی هرجا میرفت بهش میگفتن این قالیچه اگه سالم بود ازت ۵۰۰میخریدیم...!
ولی حالا که یطرفش سوختهس ۱۰۰تومن!
خلاصه...
هرجا رفت کسی ازش نخرید!
یا با قیمت کم خواست..،
آخرین جایی که رفت،
صاحب مغازه برگشت بهش گفت:
این قالیچه باارزشیه چیکارش کردی که سوخته!!!
گفت: ما تو خونهمون مراسم عزاداری سیدالشّهداء داشتیم.
کتری چایی روی منقل بود و منقل پر از ذغال و همه روی این قالیچه!
یه شب ذغال ریخت و یه گوشه از قالیچه سوخت...
صاحب مغازه بهش گفت:
اگه این قالیچه سالم بود ۵۰۰ قیمت داشت،
ولی حالا که سوخته من ازت ۱میلیون میخرم!
چون توی روضه سیّدالشهداء سوخته!
میدونید دلای سوخته رو گرونتر میخرن؟
میدونید امام حسین حال ما جاموندهها رو چقدر خوب خریداره؟
داستان ما جاموندهها شبیه قالیچه نیمسوزه!
درسته سوخته ولی ارزشش بالاتر رفته!
قدر دلای سوختهتون رو بدونید بچّهها...
نکنه یه وقت اخم کنید به مولامون..
کمال یکی تو رفتنه،
کمال یکی تو موندن،
یهنفر باید بره که دلشو اونجا بسازه و تعمیر کنه و ریکاوری شه....
یهنفر هم باید اینجا بمونه و با موندنش دلش رو صاف کنه...
یکی باید سختی مسیر جسمشو بیجون کنه...
یکی هم باید اینجا بمونه و از دور عاشقی رو تمرین کنه...
هدف رسیدن به یه مقام معنویه!
هرکی از یه مسیر و طریقی!
ولی هدف همه فقط یک چیزه و اون #محبت_امام_حسینه....!
اربعین قراره محبّت #سیدالشهدا رو تو دلای مرده زنده کنه
🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌤
🌸 @emamzaman
4_5874957228712134004.mp3
4.18M
🌸در مورد امام عصر(عج)،
شناختن امام زمان(عج) و تنها نگذاشتن
💫 اَللّهُمَّ عَجل لِوَلیِّکَ الفَرَج
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#چله_ترک_گناه(چهل پله تا خدا)😍 #هشت_قدم_مانده(۹ روز تا اربعین)⏳ حجاب با دیدن این کلیپ عاشق حجاب
تا کی میخوای توبه بشکنی.mp3
9.18M
#چله_ترک_گناه(چهل پله تا خدا)😍
#هفت_قدم_مانده (۸ روز تا اربعین)⏳
‼️تاکی میخوای توبه بشکنی؟؟
گناه یعنی سم،گناه یعنی بدبختی
گناه یعنی نبودآرامش،گناه یعنی.....
#استاد_دانشمند🎤
#پیشنهادویژه_دانلود
🌤اَلسَّلامُ عَلَیْکــَ یٰاصٰاحِبــَ الْاَمْرْ🌤
@emamzaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#چله_ترک_گناه(چهل پله تا خدا)😍
#هفت_قدم_مانده(۸ روز تا اربعین)⏳
🌹حضرت علی (ع)میفرمایند:
پشیمانی از کار بد، خود باعث ترک آن خواهد شد.
(📕اصول کافی، ج ٤، ص ١٥٩)
---✨----✨----✨---✨----✨-----✨
🔔زمانی که خواستید گـ🔥ـناهی را انجام دهید به این نکته توجه کنید که خودتان زیان میبینید این می تواند مانع خوبی برای گناه نکردن شما باشد..
شما با دوستتان در حال غیـ🔥ـبت کردن هستید
❌وخرد برتر به یادتان می اندازد که دارید غیبت میکنید واین غیبت برایتان دردسر ساز می شود همانجا باید توقف کنید وموضوع صحبت را عوض کنید..❌
📛یا شما در حال خیـ🔥ـانت کردن هستید وبه قانون آگاهی پیدا کردید به شما نهیبی زده می شود هر آن چه کنی به سوی تو باز می گردد.باید از راهی که می روید باز گردیدوگناهتان را متوقف کنید تا در امان بمانید...
💥یا اگه معتقد باشید #خود_ارضایی فقط احساس لذتش موقت هست و پشیمانی و عوارضی که برای سلامتی جسمی و روحی انسان بدنبال دارد خیلی بیشتر از لذتش هست هیچ موقع اینکارا انجام نمیدید💯
📌بسیار زیباست که هر آن چه میکنیم به خودمان باز میگردد.هر عمل خوب وبد...
⚠️مراقب باشیم در چه حالی به سر میبرمصداقت عشق راستی درستی کردار وگفتار را به کار ببریم تا جهان هستی بهترین برکات وخیر را به سمت ما بفرستد..⚠️
✨----✨------✨----✨----✨------✨
سلام همراهان عزیز چله ترک گناه حالتون چطوره خدا قوت😊
تقریبا تمام مسیر رو اومدید و موفقیتتونو تبریک میگم🌸
و عزیزانی که بین راه شکست خوردید و یا هنوز چله رو شروع نکردید هنوز،دیر نشده از همین امشب یه یاعلی بگید و شروع کنید ناامید نشید که فقط شــ👿ـیطان ناامیده. خدامون داره صدامون میزنه😊
🌤اَلسَّلامُ عَلَیْکــَ یٰاصٰاحِبــَ الْاَمْرْ🌤
@emamzaman
May 11
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#رمان_مردی_در_آینه📝 💟 #قسمت_صد_سه 🎀سربار نگاهش برگشت روي من ... دستش رو محکم تر با هر دو دستم گ
#رمان_مردی_در_آینه📝
💟 #قسمت_صد_چهار
🎀تنوره درد
يه حس غم عجيبي وجودم رو پر کرده بود ... دلم مي خواست گريه کنم ... يکي دو قدم از مرتضي فاصله گرفتم و بي اختيار نگاهم توي صحن چرخيد ... بين اون همه آدم ... اون همه چهره ... توي اون شلوغي ...
چه انتظاري داشتم؟ ... شايد دوباره اون رو ببينم؟ ...
نمي تونستم باور کنم اون، من رو پيچونده و سر کار گذاشته ... شايد مي تونستم اما دلم نمي خواست ... هر لحظه بغض گلوم سنگين تر مي شد ... به حدي که کنترلش برام سخت شده بود ...
مرتضي اومد سمتم ... نمي دونست چرا اونطوري بهم ريختم ... منم قدرت توضيح دادن نداشتم ... نه قدرتش رو، نه مي تونستم کلمه اي براي توضيح دادن حالم پيدا کنم ... حسي غيرقابل وصف بود ...
سوال هاي بي جوابش در برابر پريشاني و آشفتگي آشکار من، بعد از سکوتي چند لحظه اي به دلداري تبديل شد ... هر چند دردي از من دوا نمي کرد ...
ـ قرار گذاشتيم بعد از شام بريم مسجد جمکران ... و تا هر وقت شب که شد بمونيم ... البته مي خواستيم زودتر بريم اما شما خواب بودي و درست نبود تنها توي هتل بزاريمت و خودمون ...
کلماتش توي سرم مي پيچيد ... دلم نمي خواست هيچ کدوم شون رو بشنوم ... مي دونستم به خاطر من برنامه شون بهم ريخته اما پريشان تر از اين بودم که تشکر يا عذرخواهي کنم ... يا هر کلمه اي رو به زبون بيارم ...
رفتم و همون گوشه صحن، دوباره يه جا پيدا کردم و نشستم ... سرم رو پايين انداختم و دستم رو گرفتم توي صورتم ... نمي خواستم هيچ چيز يا هيچ کس رو ببينم ... مرتضي هم ساکت فقط به من نگاه مي کرد ...
نيم ساعت، يا کمي بيشتر ... مرتضي از کنارم بلند شد ... سرم رو که بالا آوردم، از دور خانواده ساندرز رو ديدم که کنار حوض، چشم هاشون دنبال ما مي گشت ...
مي خواستم صورت خيسم رو پاک کنم ... اما کف دست هام هم مثل اونها جاي خشک نداشت ... نفس هاي عميقم، تنوره درد و آتش بود ... ايستادم و يه بار ديگه به ايوان و گنبد خيره شدم ...
مرتضي سر به بسته هر چي مي دونست رو در جواب حال خراب من به دنيل گفت ... متاسف بودم که حس خوش و زيباي اونها رو خراب کردم ... اما قادر به کنترل هيچ چيز نبودم ... نه تنها قدرتي نداشتم ... که درونم فرياد آکنده اي از درد می جوشید ...
ساکت و بي صدا دنبال شون مي رفتم ... اما سکوتي که با گذر هر لحظه داشت به خشم تبديل مي شد ... حس آدمي رو داشتم که به عشق و عاطفه عميقش خيانت شده ... به هتل که رسيديم درد، جاي خودش رو به خشم داده بود ...
توي رستوران، بيشتر از اينکه بتونم چيزي بخورم ... فقط با غذا بازي مي کردم ...
دنيل از يه طرف حواسش به نورا بود و توي غذا خوردن بهش کمک مي کرد ... از طرف ديگه زير چشمي به من نگاه مي کرد ... و گاهي نگاه معنادار اون و مرتضي با هم گره مي خورد ...
ـ جوجه کباب بين ايراني ها طرفدار زيادي داره ... براي همين پيشنهاد دادم ... اگه دوست نداري يه چيز ديگه سفارش بديم؟ ...
سرم رو بالا آوردم و به مرتضي نگاه کردم ... مرتضي اي که داشت زورکي لبخند مي زد، شايد بتونه راهي براي ارتباط برقرار کردن با من پيدا کنه ... ابرو بالا انداختم و نفس عميقي کشيدم ...
ـ مشکل از غذا نيست ... مشکل از بي اشتهايي منه ...
مکث کوتاهي کرد ...
ـ شما که نهار هم نخوردي ...
براي تموم شدن حرف ها به زور يکم ديگه هم خوردم و از جا بلند شدم ... برگشتم بالا توي اتاق ... پشت همون پنجره و خيره شدم به خيابون ... بدون اينکه چراغ رو روشن کرده باشم ...
هنوز همه در رفت و آمد بودن ... شبي نبود که براي اون مردم، شب آرامي باشه ... براي منم همين طور ... غوغا ... اشتياق ... درد ...
من تا مرز ايمان به خداي اون پيش رفته بودم ... توي اون لحظات، فقط چند ثانيه بيشتر لازم بود تا به زبان بيارم ... 'بله ... من به خداي اون مرد ايمان دارم' ... فقط چند ثانيه مونده بودم تا بهش بگم ... حق با توئه ... اما تمام اين اشتياق، جاش رو به درد داده بود ... درد خيانت ... درد پس زده شدن ... درد عقب ماندگي ...
درد بود و درد ... و من حتي نمي دونستم بايد به چي فکر کنم ... يا چطور فکر کنم ...
چند ضربه آرام به در، صداي فرياد و ضجه درونم رو آرام کرد ...
مرتضي بود ... در رو باز کرد و چند قدمي رو توي اون تاريکي جلو اومد ...
ـ در رو درست نبسته بودي ...
نگاهم رو ازش گرفتم و دوباره به بيرون خيره شدم ... بدون اينکه لب از لب باز کنم ...
ـ داريم ميريم جمکران ... اگه با ما مياي ده دقيقه ديگه حرکت مي کنيم ...
در ميان سکوت من از اتاق خارج شد ... انگار به لب هام وزنه آويزان شده بود ... وزنه سنگيني که نمي گذاشت صدايي از حنجره خسته من خارج بشه ... در رو که بست ... آخرين شعاع نور راهرو هم خاموش شد ... من موندم ... با ماه شب 14 که از ميان پنجره، روي وجود خاموشم مي تابيد ...
#ادامه_دارد....
نویسنده: #شهید_سیدطاها_ایمانی
🏴 @emamzaman
💢فاجعه بیبند و باری، عامل بیعلاقه شدن به خانواده
رهبر معظم انقلاب:
یکی از چیزهایی که انسان را، زن و مرد را به محیط خانواده علاقهمند میکند و وابسته میکند، این است که غریزه جنسی او، شهوات او که یکی از ارکان وجودی انسان است، در خانه برآورده میشود. اگر مرد و زن در غیر محیط خانواده، در محیط اجتماع، در محیط تحصیل، در محیط کار، در محیطهای غیر قانونی به لذات جنسی و تمتعات جنسی خود، سرگرم و مشغول بشوند، بزرگترین ضایعهای که به وجود میآید، این است که پیوند قوی میان زن و مرد و میان خانواده پاره میشود و از بین میرود.خانواده برای او آن جاذبهای را ندارد که برای یک زن و مرد عفیف و معصومی که آن مرد هیچ زنی را جز زن خودش و آن زن هیچ مردی را جز مرد خودش نمیشناسد دارا هست. وقتی فساد در جامعه رایج شد، وقتی بیبند و باری جنسی در جامعه به وجود آمد، زن و مرد به محیط خانواده علاقهای نخواهند داشت، جوان به تشکیل خانواده رغبتی ندارد، دختر و پسر به ازدواج علاقهای ندارند. همان طور که شما ملاحظه میکنید در دنیای امروز و در فرهنگ غربی امروز مطلب این چنین است . البته فرهنگ غربی است، ناشی از شیوههای خبیث و پلید سرمایهداری غربی است. اما متاسفانه در همه جای دنیا حتی در کشورهای غیر سرمایهداری و کشورهای جهان سوم کشانده شده است و آنجاها به صورت یک فرهنگ رایج شده است.
🔊 خطبههای نماز جمعه ؛ 19/7/65، روزنامه رسالت / کیهان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 دینداری شاد
✅ اول باید نگاهمان به دین را تغییر دهیم...
🔊 استاد پناهیان
🥀🕊🥀
🕊🥀
🥀
#شهیدان🕊🥀
🌸۲۱مهر سال۷۱ زمینی شد
و ۲۸آبان ۹۶آسمانی😍
•|شهیدے که به جاے آلمان سر از سوریه در آورد مطمئنا برایمان عجیب است .سوریه ؛آلمان مگر میشود؟؟؟!!!😳
آری این جوان همان جوانیست که بعد از انتشار عکس هایش آن را با مدلینگ های اروپایی اشتباه گرفته بودند
همان جوان سیما چهره که ابهت و جلالش همه را مجذوب خود کرده بود
او همان جوانی است که در یکی از تاپ ترین دانشگاه های تهران تحصیل میکرد که من و تو آروزی همچین دانشگاهی را در سر میپرورانیم
بابڪ را میگویم او که کارهای خیرش را در خفا انجام میداد
علاوه بر زیبایی چهره اش جوانی پر جنب و جوش و اکتیو بود
همان که موقع ورزش گوش های خود را با مداحی زینب زینب عادت داده بود.
برایت عجیب است ؟؟؟
بابڪ فرق میکرد عقایدش ؛رفتارش ؛نوع نگاهش همه خدایی بود
اصلا بوی خدا را میتوانستی کنار او استشمام کنی
بابک همان جوان زیبارو ؛پر جنب و جوش و فعال از جوانی اش زیباییش ؛زندگی اش گذشت او حتی از پدر و مادرش هم گذشت:)
زیرا معتقد بود مادر اصلی اش در سوریه نباید تنها بماند بابڪ میگفت باید پا گذاشت بر تعلقات تا بتوانی اوج بگیری
او که وقتی دلش از کثیفی ها و گناه هاے رنگارنگ جامعه میگرفت
پاتوقش حرمـ بودـ...:)
"بابڪ عزیز دل مادرش؛پشت و پناه پدرش؛امید خواهر و افتخار برادرانش بود ...و اکنون امید یڪ کشور است
یادش در قلب ما جاریست برادر آسمانی ماست برادری که حتی گوشه نگاهی از او هم برایمان کافیست آرامش محض است"
✨🌸تولدٺ مبارک داداش آسمونی🌸✨
#شهید_بابک_نوری🕊
🌤السلام علیک یاصاحب الامر🌤
@emamzaman
🌷🌼🌷
🌼🌷
🌷
🚫 #امان_از_غفلت🚫
گـــاهی چــه راحـت غیـ🔥ـبت میکنیـم!
چــه راحـت دروغ🔥 میگویـیم!
راحـت با پدر و مادر تنــدی میکنیـم!🔥
در خیابان که راه میرویـم چـه راحـت این طـرف
و آن طـرف را نگـ🔥ـاه میکنیــم
و کنترل نگاه را به فراموشی میسپاریـم!👀
چه راحــت از نامحرم دلبری 🔥میکنیم...
چـه راحـت تنبلی میکنیـم....
چه راحت بیخیال میشویـم و چه بی هدف زندگی میکنیم....
گـاهی چـه راحت #ازشهدافاصله_میگیریم...
چه راحت دل مولا را میشکنیـم...💔
چه راحت خداحافظ حسین میگوییم...😔
❌گــاهی طــوری غــرق زندگی و روز مرگی میشویـم که فرامـوش میکنیم کجا بودیـم و کجا هسـتیم...
کـه بودیم و چه شدیم...❌
🌤اَلسَّلامُ عَلَیْکــَ یٰاصٰاحِبــَ الْاَمْرْ🌤
@emamzaman