#رمان_تنها_میان_داعش
#قسمت_هفتم
💠 ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و میخواست قصه را فاش کند. باور نمیکردم حیدر اینهمه بیرحم شده باشد که بخواهد در جمع #آبرویم را ببرد.
اگر لحظهای سرش را میچرخاند، میدید چطور با نگاه مظلومم التماسش میکنم تا حرفی نزند و او بیخبر از دل بیتابم، حرفش را زد:«عدنان با #بعثیهای تکریت ارتباط داره، دیگه صلاح نیس باهاشون کار کنیم.»
💠 لحظاتی از هیچ کس صدایی درنیامد و از همه متحیرتر من بودم. بعثیها؟! به ذهنم هم نمیرسید برای نیامدن عدنان، اینطور بهانه بتراشد.
بیاختیار محو صورتش شده و پلکی هم نمیزدم که او هم سرش را چرخاند و نگاهم کرد و چه نگاه سنگینی که اینبار من نگاهم را از چشمانش پس گرفتم و سر به زیر انداختم.
💠 نمیفهمیدم چرا این حرفها را میزند و چرا پس از چند روز دوباره با چشمانم آشتی کرده است؟ اما نگاهش که مثل همیشه نبود؛ اصلاً مهربان و برادرانه نبود، طوری نگاهم کرد که برای اولین بار دست و پای دلم را گم کردم.
وصله بعثی بودن، تهمت کمی نبود که به این سادگیها به کسی بچسبد، یعنی میخواست با این دروغ، آبروی مرا بخرد؟ اما پسرعمویی که من میشناختم اهل #تهمت نبود که صدای عصبی عمو، مرا از عالم خیال بیرون کشید :«من بیغیرت نیستم که با قاتل برادرم معامله کنم!»
💠 خاطره پدر و مادر جوانم که به دست بعثیها #شهید شده بودند، دل همه را لرزاند و از همه بیشتر قلب مرا تکان داد، آن هم قلبی که هنوز مات رفتار حیدر مانده بود.
عباس مدام از حیدر سوال میکرد چطور فهمیده و حیدر مثل اینکه دلش جای دیگری باشد، پاسخ پرسشهای عباس را با بیتمرکزی میداد.
💠 یک چشمش به عمو بود که خاطره #شهادت پدرم بیتابش کرده بود، یک چشمش به عباس که مدام سوالپیچش میکرد و احساس میکردم قلب نگاهش پیش من است که دیگر در برابر بارش شدید احساسش کم آوردم.
به بهانه جمع کردن سفره بلند شدم و با دستهایی که هنوز میلرزید، تُنگ شربت را برداشتم. فقط دلم میخواست هرچهزودتر از معرکه نگاه حیدر کنار بکشم و نمیدانم چه شد که درست بالای سرش، پیراهن بلندم به پایم پیچید و تعادلم را از دست دادم.
💠 یک لحظه سکوت و بعد صدای خنده جمع! تُنگ شربت در دستم سرنگون شده و همه شربت را روی سر و پیراهن سپید حیدر ریخته بودم.
احساس میکردم خنکای شربت مقاومت حیدر را شکسته که با دستش موهایش را خشک کرد و بعد از چند روز دوباره خندید.
💠 صورتش از خنده و خجالت سرخ شده و به گمانم گونههای من هم از خجالت گل انداخته بود که حرارت صورتم را بهخوبی حس میکردم.
زیر لب عذرخواهی کردم، اما انگار شیرینی شربتی که به سرش ریخته بودم، بینهایت به کامش چسبیده بود که چشمانش اینهمه میدرخشید و همچنان سر به زیر میخندید.
💠 انگار همه تلخیهای این چند روز فراموشش شده و با تهمتی که به عدنان زده بود، ماجرا را خاتمه داده و حالا با خیال راحت میخندید.
چین و چروک صورت عمو هم از خنده پُر شده بود که با دست اشاره کرد تا برگردم و بنشینم. پاورچین برگشتم و سر جایم کنار حلیه، همسر عباس نشستم.
💠 زنعمو به دخترانش زینب و زهرا اشاره کرد تا سفره را جمع کنند و بلافاصله عباس و حلیه هم بلند شدند و به بهانه خواباندن یوسف به اتاق رفتند.
حیدر صورتش مثل گل سرخ شده و همچنان نه با لبهایش که با چشمانش میخندید. واقعاً نمیفهمیدم چهخبر است، در سکوتی ساختگی سرم را پایین انداخته و در دلم غوغایی بود که عمو با مهربانی شروع کرد :«نرجس جان! ما چند روزی میشه میخوایم باهات صحبت کنیم، ولی حیدر قبول نمیکنه. میگه الان وقتش نیس. اما حالا من این شربت رو به فال نیک میگیرم و این روزهای خوب ماه #رجب و تولد #امیرالمؤمنین علیهالسلام رو از دست نمیدم!»
💠 حرفهای عمو سرم را بالا آورد، نگاهم را به میهمانی چشمان حیدر برد و دیدم نگاه او هم در ایوان چشمانش به انتظارم نشسته است. پیوند نگاهمان چند لحظه بیشتر طول نکشید و هر دو با شرمی شیرین سر به زیر انداختیم.
هنوز عمو چیزی نگفته بود اما من از همین نگاه، راز فریاد آن روز حیدر، قهر این چند روز و نگاه و خندههای امشبش را یکجا فهمیدم که دلم لرزید.
💠 دیگر صحبتهای عمو و شیرینزبانیهای زنعمو را در هالهای از هیجان میشنیدم که تصویر نگاه #عاشقانه حیدر لحظهای از برابر چشمانم کنار نمیرفت. حالا میفهمیدم آن نگاهی که نه برادرانه بود و نه مهربان، عاشقانهای بود که برای اولین بار حیدر به پایم ریخت.
#خواستگاری عمو چند دقیقه بیشتر طول نکشید و سپس ما را تنها گذاشتند تا با هم صحبت کنیم. در خلوتی که پیش آمده بود، سرم را بالا آوردم و دیدم حیدر خجالتیتر از همیشه همچنان سرش پایین است...
#ادامه_دارد
✍نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🆔 @EmamZaman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❀
#سیاسی
🚨چرا ملتی که در اوج تحریمها میمون فرستاد فضا و گام بعدی هم فرستادن انسان به فضا بود، الان نمیتونه مسائل ساده رو حل کنه؟
▪️چون رئیس جمهورش آب خوردن مردم رو هم به تحریمها ربط میده...
▪️چرا آمریکا باید مشکلات ما رو حل کنه آقای روحانی؟ هر چی بیشتر کوتاه اومدید، اونها بیشتر تحریم کردن، بیشتر تحقیر کردن!
#جمعه
#رجب
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
چه بگویم که غم از دل برود چون توبیایی
•🇸 🇹 🇴 🇷 🇾 •
#جمعه
#رجب
[کانال گرافیکی سهاگراف]
@sohagraph
•┈┈••✵•𖣔•✵••┈┈•
#دلنوشته_مهدوی 💞
#مهدی_جانم 💚
ای صاحبِ لحظه هایم بگو!
بگوتاکی ساغرِوجودم را،جامِ نگاهم را دردست بگیرم تا شاید قطره ای ازنگاهِ پرمهرت نصیبم
کنی؟!😔
تا کی شب به شب،به سرودِ آمدنت،مرثیه ی حیران بخوانم؟!
پس کدامین روزمرا به افق نگاهت خواهد رساند؟😞
من تمامِ عشق را دراین انتظار تصویرکرده ام،مثل دویدنِ نقطه ها پشتِ هم تا شنیدم نغمه ی انا بقیة الله
دعاکن!دعا کن چشمِ این روزگارِ سنگین، زودتربه آمدنت روشن شود.
خدابه شما،نه نمی گوید.
من هم دعا می کنم وبرای روزهای باقی مانده ی آن اتفاق بزرگ،همه ی داروندارم(دلم)را نذر میکنم.
همان دلی که درانتظارت همچون گُلی هرصبح جمعه می شکفدُهر غروب،می پژمردبی تو،حتم دارم می آیی،زودتراز غروب.
می آیی وزمین جرعه جرعه بی قراریش را به پایت می ریزد،آسمان اما بادیدنت،بغضِ هزارساله اش می شکند،کاش باشم وآن روز به تمامتِ بیقراری وچشم انتظاری به استقبالت بیایم. 🤲
🥀 اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ 🥀
#جمعه
#رجب
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#امام_زمانی :} >
امام زمان (عج)....
اللهم صل علی محمد و آل محمد و
✨ عجل فرجهم ✨ ♡
#رجب
#جمعه
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
❀
#ماه_رجب🌹
دیباچه عشق وعاشقی بازشود
دلها همه آماده پروازشود
بابوی معطرماه رجب
شور وشعف خدایی
آغازشود😍
#رجب🌷
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❀
#سیاسـی
جهانگیری نامه زده به رئیس قوه قضائیه که با جوانان موتور سواری که به حسن روحانی توهین کردن برخورد کنید!🏍😶
ایکاش یه نامه هم میزد با کسانی که وعدههای انتخاباتی دروغ به مردم دادن برخورد کنید 😒
#رجب
#میلاد_امام_محمد_باقر
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این الرجبیون!
ماه، ماه خودمه!
بنده هم بنده ی خودمه!
دلم میخواد پنجاه سال اشتباهش و ندید بگیرم...
🎙 #استاد_شجاعی
#رجب
#این_رجبیون
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅
❀
#چله_ترک_گناه 🌺
#روز_سی_و_هشتم 😍
یادمون باشه سالم زندگی کردن، بدون مدد گرفتن از اولیای خدا در کنار مناجات با خدا میسر نمیشه... 🌼
روزای خاص و شگفت انگیزی در راهه☺️ برای داشتن بهترین شکل توسل با یکی از بهترین بنده های خدا...😍
التماس دعا🤲
🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌤
#شهادت_امام_هادی
#رجب
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
✨﷽✨
🍁 رجبیون کجایند؟ 🍁
🍃 حضرت امام صادق علیه السلام فرموده است: روز رستاخیز سروشى از درون عرش ندا می دهد《 این الرجبیون؟》 رجبیون کجایند؟
🍃 گروهى برمی خیزند که چهره شان براى مردم محشر می درخشد، بر سرشان تاج پادشاهى آکنده از مروارید و یاقوت است. همراه هر یک از ایشان هزار فرشته از سوى راست و هزار فرشته از سوى چپ ایستاده اند و به او می گویند اى بنده خدا! کرامت خداى بر تو گوارا باد!
🍃 از عرش هم ندا می آید که اى بندگان من! سوگند به عزت و جلال خودم جایگاه شما را گرامى و عطاى شما را جزیل قرار می دهم و غرفه هایى از بهشت به شما ارزانى می دارم که از زیر آن جوی ها جارى است و جاودانه در آن خواهید بود و پاداش عمل کنندگان چه نیکوست
، شما براى من در ماهى، روزه ی مستحبى گرفتید که حرمت آن ماه را بزرگ و حق آن را واجب کرده ام. اى فرشتگان من! این بندگان و کنیزکان مرا به بهشت درآورید.
🍃 امام صادق علیه السلام اضافه فرموده که این پاداش کسى است که چیزى از ماه رجب را روزه بگیرد، هر چند یک روز از دهه اول یا دوم یا آخر آن باشد.
📕 روضةالواعظین، ج۲، ص۴۰۲
الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج
#رجب
#این_رجبیون
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄