🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#کلینیک_درمان_حسادت 3 دائِمُ الغُصـه است...آدمِ حسود❗️ چون به ازایِ شادی دیگران یه غصه به غصه هاش
حسادت 4.mp3
8.6M
#کلینیک_درمان_حسادت 4
💢حسادت
یکی ازعلتهای تنهاییِ ماست!
بیماری حسادت
احساس امنیت رو،از اطرافیان ما میگیره،
لذا کم کم از ما فاصله میگیرند!
باحسادت هرگز
محبوب قلب دیگران نخواهیم بود👇
#استاد_شجاعی🔉
🆔 @EmamZaman
#شهیدان
🌷 شھیــد شدن اتفاقی نیسـت🌷
💠 اینطور نیسـت ڪه بگویی:
گلوله ایی خـــــورد و شهید شد
یا نه در میدان جنگ بود
❌ خیر 👇
شھید "رضایـت نامه" دارد...
💠 #شھادت اتفاقی نیست...
سعادتیست ڪه نصیب
هر ڪسی نمیشود...🥀
💕 شهیدانه زندگی کن تا شهید شوی 💕
❤️ #شهید_گمنام ؛ #ابراهیم_هادی ❤️
🆔 @EmamZaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#رهایی_از_رابطه_حرام 21 ⭕️ تا اینجا در این مورد صحبت کردیم که چطور میشه از افتادن در گناه ارتباط ب
⭕️✨⭕️
✨⭕️
⭕️
#رهایی_از_رابطه_حرام 22
✅ یکی از نکاتی که در مورد توبه خوبه دقت بشه اینه که هر گناهی که انجام دادید سعی کنید "خیلی زود توبه کنید".
👌🏻 در واقع هییییج گناهی رو بدون توبه نذارید.
⭕️ مثلا خدای نکرده شیطون گولتون میزنه و یه نیشی به همسرتون میزنید! یا هر گناه دیگه ای که هست. دو دقیقه نشده حتما توی دلت بگو خدایا غلط کردم...😢😓
💢 اصلا نذار که حتی یه دونه گناه هم بدون توبه هر چند کوتاه از دستت در بره.
گناه لامصب چیزیه که مثل چرک و سیاهی دور دیگ غذا هست. اگه همون موقع که سیاه شد شسته بشه هم راحته و هم همیشه تمیز میمونه
ولی اگه یه مدت بگذره و هی بهش اضافه بشه سفت میشه و کار خیلی سخت میشه...😒
💢 حتی اگه وسط ارتباط با نامحرم هستی هر بار که پیامکی دادی یا تلفنی حرف زدی و ... حتما توبه کن.
این توبه کم کم روح آدم رو قوی میکنه و قدرتش در ترک گناه بیشتر خواهد شد...
💐الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💐
💠 @emamzaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#علائم_ظهور #قسمت_شانزدهم ⭕️ آیا سفیانی نماد است یا حقیقت؟ 🔹 سمبلیک و نماد دانستن سفیانی با روایا
✨ #علائم_ظهور✨
#قسمت_هفدهم
⭕️ خروج سفیانی قطعی است
🔹 در اینکه سفیانی از نشانه های حتمی ظهور است تردیدی وجود ندارد. عالمان بزرگی همچون آیت الله صافی گلپایگانی و آیت الله محمد صدر، خروج سفیانی در آخرالزمان را به دلیل وجود روایات فراوان پذیرفته اند.
🔸 مثلا در حدیث معتبری آمده: «ابوحمزه ثمالی از امام صادق علیه السلام می پرسد: پدرتان پیوسته می فرمودند: قیام سفیانی از امور حتمی است. امام فرمودند: آری، همین طور است...»
📚 منتخب الاثر، ج۳، ص۸۸
📚 تاریخ الغیبه الکبری، ص۵۱۹
📚 کمال الدین، ب۵۷، ح۱۴
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
🌸 @emamzaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
💟 #سوره_های_قرآن 📖🕊 🍁" سوره ی تغابن " 🍁 📘 معرفی : #سوره_تغابن شصت و چهارمین سوره قران کریم است
💟 #سوره_های_قرآن 📖🕊
🌓" سوره ی منافقون " 🌗
📗 معرفی : این سوره در مدینه نازل شده و شصت و سومین سوره قرآن کریم است و 11 آیه دارد.
💠 در فضیلت این سوره از رسول گرامی اسلام صلی الله علیه واله وسلم روایت شده است: هر کس #سوره_منافقون را قرائت نماید از نفاق مبرا می شود.
🎊 آثار و خواص این سوره :
⚀ دور شدن از شک و نفاق
⚁ درمان دمل ها
⚂ برای درد چشم 👀
⚃ برای دفع شر دشمنان و آزار و اذیت آنها
📕مجمع البیان، ج10، ص15
📓ثواب الاعمال، ص118
📙 تفسیرالبرهان، ج5، ص371
📗 خواص القران و فوائده، ص134
📚منبع:«قرآن درمانی روحی و جسمی، محسن آشتیانی، سید محسن موسوی»
╭─┅──🌼🌤🌼──┅─╮
@EmamZaman
╰─┅──🌼🌤🌼──┅─╯
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
🌸✨🌿 ✨🌿 🌿 #نهج_البلاغه 💫۵-وَ قَالَ ( علیه السلام ) : الْعِلْمُ وِرَاثَةٌ کَرِیمَةٌ وَ الْآدَابُ حُ
🌸✨🌿
✨🌿
🌿
#نهج_البلاغه
💫۶- وَ قَالَ ( علیه السلام ) : صَدْرُ الْعَاقِلِ صُنْدُوقُ سِرِّهِ وَ الْبَشَاشَةُ حِبَالَةُ الْمَوَدَّةِ وَ الِاحْتِمَالُ قَبْرُ الْعُیُوبِ.وَ رُوِیَ أَنَّهُ قَالَ فِی الْعِبَارَةِ عَنْ هَذَا الْمَعْنَی أَیْضاً الْمَسْأَلَةُ خِبَاءُ الْعُیُوبِ وَ مَنْ رَضِیَ عَنْ نَفْسِهِ کَثُرَ السَّاخِطُ عَلَیْهِ .✔️
💫و درود خدا بر او فرمود: سینه خردمند صندوق راز اوست، و خوشرویی وسیله دوست یابی، و شکیبایی، گورستان پوشاننده عیبهاست.
و نیز فرمود: پرسش کردن وسیله پوشاندن عیب هاست، و انسان از خود راضی، دشمنان او فراوانند.✔️
📙 #حکمت6
╭─┅──🌼🌤🌼──┅─╮
@EmamZaman
╰─┅──🌼🌤🌼──┅─╯
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#یک_حبه_نور✨ فَعَسَىٰ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَ يَجْعَلَ اللَّهُ فِيهِ خَيْرًا كَثِيرًا «چه بسا چ
#یک_حبه_نور✨
وَيْلٌ لِّكُلِّ هُمَزَةٍ لُّمَزَةٍ
واى بر هر عيب جوى طعنه زن.
سوره مبارکه همزه | ۱
#مشغولعیبهایخودباشیم
🍃🌹 @EmamZaman
5d0b43c2bfcde8813df01e0a_-4567513934782469950.mp3
18.49M
﷽
#صوت
میخوای از گناهان کاملا پاک بشی مثل روزی که از مادر متولد شدی؟!
.
✔️توصیه میکنم به همه محبین امام رضا علیه السلام که این کلیپ رو گوش کنند..👆
.
🎵بسیار شنیدنی و زیبا👌
#سخنان_زیبا_و_دلنشین
#استاد_دارستانی
@EmamZaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#چهل_گام_تا_بندگی 🔺گام یازدهم « ۱۱ ذیالقعده» #باخبری_امام_زمان_ازاعمال_ما ♻️ چرابه این معرفت نرس
#چهل_گام_تا_بندگی
🔺گام دوازدهم « ۱۲ذیالقعده»
#چرابرکت_اززندگی_میرود ؟
مشاجره ونزاع ها،نورباطن راخاموش می کند.
بسیاری از بی حالی هاوعدم نشاط به جهت مشاجرات است.🗣
کم خانه ایی داریم که درآن پرخاش وتندی نباشد! روزی چندتاپرخاش باشد،
برکات را از منزل می برد. حتی اگر حق هم باتوبود،درامور جزئی وشخصی مشاجره نکن،چون کدورت می آورد.
(آیت الله فاطمی نیا)
امام صادق(ع)می فرماید:🍃
ازمشاجره کردن بپرهیزید که دل را مشغول می کند،موجب نفاق شده وکینه به بار می آورد.
📒الکافی،ج۲،ص۳۰۱
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
🌸 @emamzaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
💞✨💞 ✨💞 💞 📖 #رمان_جان_شیعه_اهل_سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»😍 🖋 #قسمت_چهل_و _پنجم دستانش را شست
✨💞✨
💞✨
✨
📖 #رمان_جان_شیعه_اهل_سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»😍
🖋 #قسمت_چهل_و_ششم
عقربه ثانیه شمار ساعت دیواری، مقابل چشمانم بیرحمانه رژه میرفت و گذر لحظات تنهایی را برایم سختتر میکرد. یک ماهی از ازدواجمان میگذشت و اولین شبی بود که مجید به خاطر کار در شیفت شب به خانه نمیآمد. مادر خیلی اصرار کرد که امشب را نزد آنها بگذرانم، ولی نپذیرفتم، نه اینکه نخواهم که وقتی مجید در خانه نبود، نمیتوانستم جای دیگری آرام و قرار بگیرم. بیحوصله دور اتاق میچرخیدم و سرم را به گردگیری وسایل خانه گرم میکردم. گاهی به بالکن میرفتم و به سایه تاریک و با ابهت دریا که در آن انتها پیدا بود، نگاه میکردم. اما این تنهایی و دلتنگی آنقدر آزردهام کرده بود که حتی به سایه خلیج فارس، این آشنای قدیمی هم احساس خوبی نداشتم. باز به اتاق برمیگشتم و به بهانه گذراندن وقت هم که شده تلویزیون را روشن میکردم، هر چند تلویزیون هم هیچ برنامه سرگرم کنندهای نداشت و شاید من بیش از اندازه کلافه بودم.
هر چه فکر کردم، حتی حوصله پختن شام هم نداشتم و به خوردن چند عدد خرما و مقداری نان اکتفا کردم که صدای زنگ موبایلم بلند شد. همین که عکس مجید روی صفحه بزرگش افتاد، با عجله به سمت میز دویدم و جواب دادم: «سلام مجید!» و صدای مهربانش در گوشم نشست: «سلام الهه جان! خوبی؟» ناراحتیام را فروخوردم و پاسخ دادم: «ممنونم! خوبم!» و او آهسته زمزمه کرد: «الهه جان! شرمندم که امشب اینجوری شد!» نمیتوانستم غم دوریاش را پنهان کنم که در جواب عذرخواهیاش، نفس عمیقی کشیدم و او با لحن دلنشین کلامش شروع کرد. از شرح دلتنگی و بیقراریاش گرفته تا گله از این شب تنهایی که برایش سخت تاریک و طولانی شده بود و من تنها گوش میکردم. شنیدن نغمهای که انعکاس حرفهای دل خودم بود، آرامم میکرد، گرچه همین پیوند قلبهایمان هم طولی نکشید و بخاطر شرایط ویژهای که در پالایشگاه برقرار بود، تماسش را کوتاه کرد و باز من در تنهاییِ خانهی بدون مجید فرو رفتم.
برای چندمین بار به ساعت نگاه کردم، ساعتی که امشب هر ثانیهاش برای چشمان بیخوابم به اندازه یک عمر میگذشت. چراغها را خاموش کردم و روی تخت دراز کشیدم. چند بار سوره حمد را خواندم تا چشمانم به خواب گرم شود، ولی انگار وقتی مجید در خانه نبود، هیچ چیز سرِ جایش نبود که حتی خواب هم سراغی از چشمان بیقرارم نمیگرفت. نمیدانم تا چه ساعتی بیدار بودم و بیقراریام چقدر به درازا کشید، اما شاید برای دقایقی خواب چشمانم را ربوده بود که صدای اذان مسجد محله، پلکهایم را از هم گشود و برایم خبر آورد که سرانجام این شب طولانی به پایان رسیده و به زودی مجید به خانه برمیگردد. برخاستم و وضو گرفتم و حالا نماز صبح چه مونس خوبی بود تا سنگینی یک شب تنهایی و دلتنگی را با خدای خودم تقسیم کنم. نمازم که تمام شد، به سراغ میز آیینه و شمعدان اتاقم رفتم، قرآن را از مقابل آیینه برداشتم و دوباره به سرِ سجادهام بازگشتم. همانجا روی سجاده نشستم و آنقدر قرآن خواندم تا سرانجام قلبم قرار گرفت.
سیاهی آسمان دامن خود را آهسته جمع میکرد که چادرم را سر کردم و به تماشای طلوع آفتاب به بالکن رفتم. باد خنکی از سمت دریا به میهمانی شهر آمده و با حس گرمایی که در دل داشت، خبر از سپری شدن اردیبهشت ماه میداد. آفتاب مثل اینکه از خواب بیدار شده باشد، صورت نورانیاش را با ناز از بستر دریا بلند میکرد و درخشش گیسوان طلاییاش از لابلای شاخههای نخلها به خانه سرک میکشید. هر چه دیشب بر قلبم سخت گذشته بود، در عوض این صبحگاهِ انتظار آمدنِ مجید، بهجت آفرین بود. هیچ گاه گمان نمیکردم نبودش در خانه اینهمه عذابم دهد و شاید تحمل یک شب دوری، ارزش این قدردانی حضور گرم و پُر شورش را داشت!
ساعت هفت صبح بود و من همچنان به امید بازگشتش پشت نردههای بالکن به انتظار ایستاده بودم که صدای پای کسی را در حیاط شنیدم. کمی خم شدم و دیدم عبدالله است که آهسته صدایش کردم. سرش را به سمت بالا برگرداند و از دیدن من خندهاش گرفت. زیر بالکن آمد و طوری که مادر و پدر بیدار نشوند، پرسید: «مگه تو خواب نداری؟!!!» و خودش پاسخ داد: «آهان! منتظر مجیدی!» لبم را گزیدم و گفتم: «یواش! مامان اینا بیدار میشن!» با شیطنت خندید و گفت: «دیشب تنهایی خوش گذشت؟» سری تکان دادم و با گفتن «خدا رو شکر!»، تنهاییام را پنهان کردم که از جواب صبورانهام سوءاستفاده کرد و به شوخی گفت: «پس به مجید بگم از این به بعد کلاً شیفت شب باشه! خوبه؟» و در حالی که سعی میکرد صدای خندهاش بلند نشود، با دست خداحافظی کرد و رفت. دیگر به آمدن مجیدم چیزی نمانده بود که به آشپزخانه رفتم، چای دم کردم و دوباره به بالکن برگشتم.
#ادامه_دارد...
✍نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
💕 @EmamZaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
✨💞✨ 💞✨ ✨ 📖 #رمان_جان_شیعه_اهل_سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»😍 🖋 #قسمت_چهل_و_ششم عقربه ثانیه شمار
💞✨💞
✨💞
💞
📖 #رمان_جان_شیعه_اهل_سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»😍
🖋 #قسمت_چهل_و_هفتم
آوای آواز پرندگان در حیاط پیچیده بود که صدای باز شدن در حیاط هم اضافه شد و مژده آمدن مجید را آورد. مثل اینکه مشتاق حضورم باشد، تا قدم به حیاط گذاشت، نگاهش به دنبالم به سمت بالکن آمد، همانطور که من مشتاق رسیدنش چشم به در دوخته بودم. با دیدنم، صورتش به خندهای دلگشا باز شد و سعی میکرد با حرکت لبهایش چیزی بگوید و من نمیفهمیدم چه میگوید که سراسیمه به اتاق بازگشته و به استقبالش به سمت در رفتم، ولی او زودتر از من پلهها را طی کرده و پشت در رسیده بود. در را گشودم و با دیدن صورت مهربانش، همه غمهای دوری و تنهاییام را از یاد بُردم.
چشمان کشیده و جذابش زیر پردهای از خواب و خستگی خمیازه میکشید، اما میخواست با خوشرویی و خوشزبانی پنهانش کند که فقط به رویم میخندید و با لحنی گرم و عاشقانه به فدایم میرفت. خواستم برایش چای بریزم که مانعم شد و گفت: «قربون دستت الهه جان! چایی نمیخوام! زود آماده شو بریم بیرون!» با تعجب پرسیدم: «مگه صبحونه نمیخوری؟» کیفش را کنار اتاق گذاشت و با مهربانی پاسخ داد: «چرا عزیزم! میخورم! برای همین میگم زود آماده شو بریم! میخوام امروز صبحونه رو لب دریا بخوریم.» نگاهی به آشپزخانه کردم و پرسیدم :«خُب چی آماده کنم؟» که خندید و گفت: «اینهمه مغازه آش و حلیم، شما چرا زحمت بکشی؟» و من تازه متوجه طرح زیبا و رؤیایی صبحگاهیاش شده بودم که به سرعت لباسم را عوض کردم، چادرم را برداشتم و با هم از اتاق خارج شدیم.
همچنانکه از پلهها پایین میرفتیم، چادرم را هم سر کردم و بیسر و صدا از ساختمان خارج شدیم. پاورچین پاورچین، سنگفرش حیاط را طی کرده و طوری که پدر و مادر بیدار نشوند، از خانه بیرون آمدیم. در طول کوچه شانه به شانه هم میرفتیم که نگاهم کرد و گفت: «الهه جان! ببخشید دیشب تنهات گذاشتم!» لبخندی زدم و او با لحنی رنجیده ادامه داد: «دیشب به من که خیلی سخت گذشت! صبح که مسئول بخش اومد بهش گفتم بابا من دیگه متأهلم! به ارواح خاک امواتت دیگه برای من شیفت شب نذار!» از حرفش خندیدم و با زیرکی پاسخ دادم: «اتفاقاً بگو حتماً بعضی شبها برات شیفت شب بذاره تا قدر منو بدونی!» بلکه بر احساس دلتنگی خودم سرپوش بگذارم که شیطنت را از صدایم خواند و تمنا کرد: «بخدا من همینجوری هم قدر تو رو میدونم الهه جان! احتیاجی به این کارهای سخت نیس!» و صدای خنده شاد و شیرینمان سکوت صبحگاهی محله را شکست.
به قدری غرق دریای حرف و خنده و خاطره شده بودیم که طول مسیر خانه تا ساحل را حس نکردیم تا زمانی که نسیم معطر دریا به صورتمان دست کشید و سخاوتمندانه سلام کرد. صدای مرغان دریایی، آرامش دریا را میدرید و خلوت صبح ساحل را پُر میکرد. روی نیمکتی نشستم و مجید برای خرید آش بندری به سمت مغازه آن سوی بلوار ساحلی رفت. احساس میکردم خلیج فارس هم ملیحتر از هر زمان دیگری به رویم لبخند میزند و حس خوش زندگی را به یادم میآورد. انگار دریا هم با همه عظمتش از همراهی عاشقانه من و مجید به وجد آمده و بیش از روزهای دیگر موج میزد.
با چشمانی سرشار از شور زندگی، محو زیبایی بینظیر دریا شده بودم که مجید بازگشت. کاسه را که به دستم داد، تشکر کردم و با خنده تذکر دادم: «مجید جان! آش بندری خیلی تنده! مطمئنی تحمل خوردنش رو داری؟» کنارم روی نیمکت نشست و با اطمینان پاسخ داد: «بله! تو این چند ماه چند بار صابون غذاهای بندری به تنم خورده!» سپس همچنانکه با قاشق آش را هم میزد تا خنک شود، با شیطنتی عاشقانه ادامه داد: «دیگه هر چی سخت باشه، از تحمل دوریِ تو که سختتر نیس!» به چشمانش نگاه کردم که در پرتو آفتاب، روشنتر از همیشه به نظر میآمد و البته عاشقتر! متوجه نگاه خیرهام شد که خندید و گفت: «باور کن راست میگم! آش بندری که هیچ، حاضرم هر کاری بکنم ولی دیگه شبی مثل دیشب برام تکرار نشه!» از لحن درماندهاش خندیدم و به روی خودم نیاوردم که من هم دیگر تحمل سپری کردن شبی مثل دیشب را ندارم. دلم میخواست که همچون او میتوانستم بیپروا از احساساتم بگویم، از دلتنگیها و بیقراریهای دیشب، از اشتیاق و انتظار صبح، اما شاید این غرور زنانهام بود که زبانم را بند میزد و تنها مشتاق شنیدن بود!
به خانه که رسیدیم، صدای آب و شستوشوی حیاط میآمد. در را که باز کردیم، مادر میان حیاط ایستاده و مشغول شستن حوض بود. سلام کردیم و او با اخمی لبریز از محبت، اعتراض کرد: «علیکِ سلام! نمیگید من دلم شور میافته! نمیگید دلم هزار راه میره که اینا کجا رفتن!»
#ادامه_دارد.....
✍نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
🌸 @emamzaman
#ساعت_به_وقت_عاشقی🕗
من همینجا نشستہام آقا
گوشهے صحن، سمت این گنبد
چقدَر خوشخیال و آرامم
تا دلم هست ساڪن مشهد . . .
#السلامعلیکیاعلیبنموسیالرضا
📸 #زیبایی_های_حرم (هرروزساعت۲۰)
👌نمایی فوقالعاده از #صحن_انقلاب 😍
🆔 @EmamZaman
•| #عارفانه❣
سؤال: مقصود از «مصیبت در دین» که در برخی دعاها آمده، چیست؟
نظیر: «لَا تَجْعَلْ مُصیبَتَنا فِی دِینِنا؛
خدایا مصیبت ما را در دینمان قرار مده».
آیتالله بهجت قدسسره:
همین مصیبتی که به آن مبتلا هستیم، یعنی فقد امام(عج). چه مصیبتی از این بزرگتر؟! خدا میداند که بهواسطۀ آن، چه محرومیتها داریم؟!
👤 #آیتالله_بهجت
@emamzaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#تمثیلات_و_مثالهای_مهدوی #قسمت_هفتم ⭕️ مغز و پوست! 🔸برخی فقط پوست و بعضی فقط مغزند! در صورتی که پ
#تمثیلات_و_مثالهای_مهدوی
#قسمت_هشتم
⭕️ مثلِ آهن...
🔸 آهنی که برای "پل_هوایی_عابر" استفاده میشود، با آهنی که در "ساختمان_معمولی" بکار میرود، تفاوت دارد!
🔹 آهنی که برای "بدنه_ماشین" استفاده میشود با آهنی که میخواهند برای "بدنه_هواپیما" به کار ببرند، تفاوت دارد! بلکه بارها آن را آزمایش میکنند که بسیار محکم بوده و از نقطه ذوب بالایی برخوردار باشد!
🔺یاران امام زمان در آخرالزمان، قلبهایشان همچون فولاد، محکم است؛ چرا که می خواهند در یک هواپیمای خیلی بزرگ استفاده شوند، لذا در بلاها و امتحانات گوناگون، آزمایش میشوند
🔅 امام صادق(علیه السلام) می فرمود:
«آنان (یاران حضرت) مردانی هستند که گویا دلهایشان پاره های آهن است و از سنگ سخت ترند و هیچ تردیدی در ذات خداوند ندارند.» [📗بحار، ج۵۲، ص۳۰۸]
╭─┅──🌼🌤🌼──┅─╮
@EmamZaman
╰─┅──🌼🌤🌼──┅─╯
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#مهارتهای_مهرورزی 12 ارتباطاتِ بیشتر شما رو درمعرض مـ💞ـودتِ بیشتر، قرار میده! برای مودت ورزی،
#مهارتهای_مهرورزی 13
میخوای دل زنده باشی👇
زیاد به ملاقات دوستات برو،
دوستائی که به خدا نزدیکت میکنن!
آروم آروم از دلمـ🖤ـردگی درمیای!
و تلخیها و تاریکیهای وجودت شیرین و روشن میشه!
@EmamZaman
💡💡💡
💡💡
💡
#خداومهربانی_های_بی_دریغش
آرام باش
این دنیا به دست خالقی اداره میشود که قدرت مطلق است
از راز دل ما باخبر است
میدونه چی میخوای
میدونه چقدر سختی کشیدی
میدونه چقدر تحمل میکنی
او به تو اعتماد داره
توهم به او توکل کن
ﯾﮏ ﺭﻭﺯﯼ
ﯾﮏ ﺟﺎﯾﯽ
ﺷﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺮﺳﯽ ﮐﻪ ﺩﺳﺘﺖ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺑﺎﺷه
ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﻪ
ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎ
ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﺩﻭ ﺩﺳﺘﯽ ﺑﺴﭙﺎﺭ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯼ ﮔﺮﻡ #ﺧﺪﺍ
ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺑﺨﻮﺍﻩ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﻫﻤﺎﻥ ﻃﻮﺭ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺻﻼﺣﺖ ﺍﺳﺖ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﺑﭽﯿﻨﺪ
ناامیدی معنایی ندارد
وقتی #خدا هست،ناامید مباش🌈
🌸✨ ظهور نزدیک است ✨🌸
🆔 @emamzaman
🕊💫🕊
#دعای_فرج 🕙
✨بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ✨
🌿اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ💫
#دعای_سلامتی_امام_زمان_عج
✨بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ✨
🌿اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً💫
🆔 @EmamZaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
🌘💫 💫 🌙 #نماز_شب #داستان_آموزنده_نمازشبیها 😍 🍃نماز نشسته(شهید علی کاظم امکانی یگانه)✨ 💫نیمه شب صدا
🌗💫
💫
🌙 #نماز_شب
#داستان_آموزنده_نمازشبیها 😍
✨آموزش نماز شب به کودکان👶
♻️مرحوم میرزا مهدی شیرازی فرمودند:
❤️ موقعی که والدۂ ما برای نماز شب برمیخاست مرا هم که هنوز کودک خردسالی بودم از خواب بیدار مینمود و از پشت بام پایین آورده نزد خود مینشانید و مشغول نماز شب میشد و به من میگفت: مهدی بیدار بمان. پدرم میفرمود: در آن موقع از شب چشمان مرا خواب گرفته بود به طوری که می خواستم از پلهها به طرف زمین پرتاب شوم، ولی همین کار باعث شد بعدها که بزرگ شدم، نه تنها نمازم بلکه نماز شبم نیز ترک نشود.✔️
📘منبع: کتاب داستانهای نماز.ص177.
#هرشب_یک_داستان🌿
📿 @EmamZaman