هدایت شده از 🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
هر شب با
#دعای_فرج
🏴الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🏴
🆔 @emamzaman
#هر_روز_یک_صفحه_از_قرآن
⭐️ صفحه۴۴۷_سوره ی صافات⭐️
✨🏴 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج 🏴✨
🆔 @emamzaman
هدایت شده از 🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#دعای_عهد
#هرروز
✨🏴الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج🏴✨
🆔 @emamzaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
❤️❤️❤️ ❤️❤️ ❤️ #رمان_زندگینامه_شهید_سید_علی_حسینی_و_دخترشان_زینب_السادات #قسمت_سی_ام_داستان_دنباله_
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
#رمان_زندگینامه_شهید_سید_علی_حسینی_و_دخترشان_زینب_السادات
#قسمت_سی_و_یکم_داستان_دنبال_دار_بدون_تو_هرگز:
* مهمانی بزرگ*
بعد از مدت ها پدر و مادرم قرار بود بیان خونه مون . علی هم تازه راه افتاده بود و دیگه می تونست بدون کمک دیگران راه بره .اما نمی تونست بیکار توی خونه بشینه .منم برای اینکه مجبورش کنم استراحت کنه نه می گذاشتم دست به چیزی بزنه و نه جایی بره.
بالاخره با هزار بهانه زد بیرون و رفت سپاه دیدن دوستاش . قول داد تا پدر و مادرم نیومدن برگرده . همه چیز تا این بخشش خوب بود .اما هم پدر و مادرم زودتر اومدن ، هم ناغافلی سر و کله چند تا از رفقای جبهه اش پیدا شد.
پدرم که دل چندان خوشی از علی و اون بچه ها نداشت ، زینب و مریم هم که دو تا دختر بچه شیطون و بازیگوش ...
دیگه نمی دونستم باید حواسم به کی و کجا باشه ، مراقب پدرم و دوست های علی باشم ، یا مراقب بچه ها که مشکلی پیش نیاد.
یه لحظه، دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم و زینب و مریم رو دعوا کردم و یکی محکم زدم پشت دست مریم.
نازدونه های علی، بار اولشون بود دعوا می شدن .قهر کردن و رفتن توی اتاق و دیگه نیومدن بیرون.
توی همین حال و هوا و عذاب وجدان بودم هنوز نیم ساعت نگذشته بود که علی اومد .قولش قول بود .راس ساعت زنگ خونه رو زد . بچه ها با هم دویدن دم در و هنوز سلام نکرده گفتن:
_بابا ... بابا ... مامان، مریم رو زد...
#ادامه_دارد...
نویسنده :
#سید_محمد_طاها_ایمانی
✨💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖✨
🆔 @emamzaman
❤️
❤️❤️
❤️❤️❤️
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
❤️❤️❤️ ❤️❤️ ❤️ #رمان_زندگینامه_شهید_سید_علی_حسینی_و_دخترشان_زینب_السادات #قسمت_سی_و_یکم_داستان_دنبا
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
#رمان_زندگینامه_شهید_سید_علی_حسینی_و_دخترشان_زینب_السادات
#قسمت_سی_و_دوم_داستان_دنبال_دار_بدون_تو_هرگز:
*تنبیه عمومی*
علی به ندرت حرفی رو با حالت جدی می زد . اما یه بار خیلی جدی ازم خواسته بود، دست روی بچه ها بلند نکنم. به شدت با دعوا کردن و زدن بچه مخالف بود . خودش هم همیشه کارش رو با صبر و زیرکی پیش می برد.
تنها اشکال این بود که بچه ها هم این رو فهمیده بودن .اون هم جلوی مهمون ها . و از همه بدتر، پدرم .
علی با شنیدن حرف بچه ها، زیر چشمی نگاهی بهم انداخت .نیم خیز جلوی بچه ها نشست و با حالت جدی و کودکانه ای گفت:
_جدی؟ واقعا مامان، مریم رو زد؟
بچه ها با ذوق، بالا و پایین می پریدن و با هیجان، داستان مظلومیت خودشون رو تعریف می کردن و علی بدون توجه به مهمون ها و حتی اینکه کوچک ترین نگاهی به اونها بکنه غرق داستان جنایی بچه ها شده بود.
داستان شون که تموم شد، با همون حالت ذوق و هیجان خود بچه ها گفت:
_خب بگید ببینم مامان دقیقا با کدوم دستش مریم رو زد؟
و اونها هم مثل اینکه فتح الفتوح کرده باشن و با ذوق تمام گفتن با دست چپ...
علی بی درنگ از حالت نیم خیز، بلند شد و اومد طرف من خم شد جلوی همه دست چپم رو بوسید و لبخند ملیحی زد
_خسته نباشی خانم من از طرف بچه ها از شما معذرت می خوام.
و بدون مکث، با همون خنده برای سلام و خوشامدگویی رفت سمت مهمون ها هم من، هم مهمون ها خشک مون زده بود.
بچه ها دویدن توی اتاق و تا آخر مهمونی بیرون نیومدن . منم دلم می خواست آب بشم برم توی زمین از همه دیدنی تر، قیافه پدرم بود . چشم هاش داشت از حدقه بیرون می زد.😳
اون روز علی با اون کارش همه رو با هم تنبیه کرد. این، اولین و آخرین بار وروجک ها شد و اولین و آخرین
بار من.
#ادامه_دارد...
نویسنده :
#سید_محمد_طاها_ایمانی
✨💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖✨
🆔 @emamzaman
❤️
❤️❤️
❤️❤️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مسائل_خانواده
#وساطت_کردن_برای_ازدواج_جوانان
حضرت آیت الله خامنه ای
✨🏴الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج🏴✨
🆔 @emamzaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
محب المهدی:
◀حدیث شماره ۳۱
💌امام حسين عليه السلام:
چيزى را بر زبان نياوريد كه از ارزش شما بكاهد
لاتَقولُوا بِألسِنَتِكُم ما يَنقُصُ عَن قَدرِ كُم
📙جلاءالعيون، ج، ص ۲۰۵
✨🏴الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج🏴✨
🆔 @emamzaman