eitaa logo
🏴امام زمان (عج) 🏴
10.7هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
6هزار ویدیو
1.1هزار فایل
📞پاسخگویی: @Majnonehosain 💞مهدیاران: @emamzaman_12 🌷عطرشهدا: @atre_shohada 📱اینستاگرام: Www.instagram.com/emamzaman.12 👥گروه: https://eitaa.com/joinchat/2504065134Cf1f1d7366b 💕گروه‌مهرمهدوی: @mehr_mahdavi12
مشاهده در ایتا
دانلود
دعایِ روز پانزدهم ماه مبارک رمضان🌙 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
تحدیر_+جزء+پانزدهم+قرآن+کریم+.mp3
4.34M
🌸تندخوانی؛ با تلاوت استادمعتز اقائی🌸 🕊 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
📌 آن حرفها را حتی می‌شود اینطور شنید: "برای پیشبرد دیپلماسی یک مانع میدانی وجود داشت و آنهم سردارسلیمانی بود. آمریکا زحمت حذف این مانع را کشید." حالا واکنش پمپئو به ظریف را ببینید @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♻️اخبار امروز تحت تاثیر فایل صوتی منتشر شده از ظریف، رونمایی از مثلث 3 نفره اصولگرایان برای شرکت در انتخابات 🔹در این ویدئو تمام اخبار داغ انتخاباتی 24 ساعت گذشته را تماشا کنید. @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷زیبایے شما در هنگام پوشش حجاب محو نمے‌شود🙃 همانگونه که خورشید زیبایے خود را هنگام پوشاندن ابرها از دست نمے دهد @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
دعای‌هرروزماه‌‌مبارک‌رمضان🌙 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
زهرا پسر آورده - @BeainolHarameain.mp3
11.42M
|🎉💚✨| • زهرا پسر آورده قرص قمر آورده براے حیدر حیدر آورده...♥ 🎤 (ع) @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
چرا به امام حسن(ع)، کریم اهل بیت گفته میشه؟👇 ☘ امام مجتبی(ع) در طول عمر خود دو بار تمام اموال و دارایی خود را در راه خدا خرج کردند و سه بار نیز ثروت خود را به دو نیم تقسیم کردند و نصف آن را در راه خدا به فقرا بخشیدند. منتهی الآمال ج1، ص 417 ☘ روزی عربی به نزد ایشان آمد و درخواست کمک کرد و امام دستور دادند که آنچه موجود است به او بدهند و قریب ده هزار درهم موجود را به آن اعرابی بخشیدند. منتهی الآمال، پیشین، ص 418. ☘ هیچ فقیر و مسکینی از در خانه حضرت ناامید برنگشت و حتّی خود ایشان به سراغ فقرا می‌رفتند و آن‌ها را به منزل دعوت می‌کردند و به آن‌ها غذا و لباس می‌دادند. 📕حقایق پنهان ص 268 ‌ ‎‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌@EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
خدایا، هنگامے ڪہ شیپور جنگ طنین انداز میشود، قلب من شڪفتہ شده بہ هیجان در مےآید زیرا جنگ مرد را از نامرد مشخص میڪند.🥀 |شهیـدچمـران| @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
تمام مدت یک نگرانی وحزن در چشمان امیراحسان میدیدم.حتی حس میکردم از من خجالت میکشد.این از بعداز ظهر برایم سؤال شده بود.کراوات را فرید برایش بست. در مقابل هم خیلی تضاد داشتند.فرید شوخ و تا حدودی امروزی اما امیراحسان مردانه و جدی. صامت و بی حرکت در چشمان فرید زل زده بود تا کراواتش را برایش ببندد. با خانم عکاس به نقاط مختلف تالار و حیاطش رفتیم وعکس گرفتیم مثل دختربچه ها شاد بودم.فرید به نسیم پیام داده بود که خوش بحالتون که حداقل اونور دف ونی دارید! اینجا مجلس ختمه! نسیم خجالت کشید اما من از خنده ترکیدم. تازه همان هم طوری بود که نوازندگان کوچک ترین اشرافی به مجلس زنانه نداشتند و مستی به شوخی میگفت _"صدارو داریم تصویر نداریم!" ...اما کم کم عادی شد و زنان سرخوش مجلس با همان بشکن هم میرقصیدند. چندبار که امیراحسان به زنانه آمد؛همان نگرانی وشرمندگی را بازهم دیدم.دایم گوشی اش را چک میکرد وفقط جسمش در مجلس بود.تماس میگرفت، تماس میگرفتند،پیام میداد.یک پایش داخل بود یک پایش بیرون. آخری کلافه گوشی را از دستش کشیدم وگفتم: _میشه تمومش کنی عزیزم؟! بابا رقص بلد نیستی،دست زدن که بلدی؟! ببین دختر بچه ها چه خوشگل میرقصن.! _بهار...مجلس تا ساعت چند بود؟ متعجب ابروهایم بالا رفت: _من چی میگم تو چی میگی؟! _از هفت تا ده؟ به نشانه ی تأئید سرتکان دادم _الان چنده؟ به ساعت موبایلش نگاه کردم وگفتم: _نه و ربع. _ببین،من باید برم.خب؟نه نه یعنی چیزه... نزدیک تر نشست ودستهایم را گرفت وعاشقانه اما شرمنده در چشمانم غرق شد. _نگاه کن..من باید برم. وقتی بعدازظهر اومدم دنبالت بهم گفتن یه پرونده ای که روش کار میکردیم امروز اجرا شده وبچه ها موفق شدن..یعنی الان امیرحسامم داره میره اداره...یعنی شانس قشنگ من درست توروز عروسیم.... با سرخوشی گفتم: _اینکه عالیه! چه عروس خوش قدمیم! بازهم غمگین وشرمنده خندید اما دوباره ادامه داد: _اما من مسئول پرونده ام. -خب باشی عزیزم.مگه چیه؟! _من نمیتونم تا آخر شب کنارت باشم خانومم. خندیدم.فکر کردم مثل قضیه کراوات دستم انداخته _شوخی نمیکنم بهار.بخدا شرمنده ی روی ماهتم.اما اگه نباشم نمیشه.میدونی ضروریه.به جان بهار درسته که کارمون قاطی وبی زمانه،اما انقدر هم مسخره نیست! شانس توءِ که هر بار قراره باهم باشیم،اتفاقات خاص می اُفته! امیرحسام که از خجالت تو کلا خودشو نشونتم نداد.ندیدی نیومد برای تبریک؟ الان تو راهه. آرام خندیدم...و خسته چشمانم را چرخاندم طرف جمعیت.دقیقا حالا که اوضاعم بهم ریخته بود؛ملودی نی به شدت سوزناک بود. _بهار...یه چیزی بگو خانومم...شرمنده ترم نکن. آرام ومحزون گفتم: _مهم نیست.میتونی بری.اصلا همین حالا برو.اصلا فردا وپس فردا هم نیومدی نیومدی. دستم را گرفت و آرام گفت: _ببین الان که آخرای مهمونیه خانومم. شمام میری خونه خودمون دیگه.. _با کی برم؟ با آژانس؟! _نه،امیرحسام یکی ازسربازای پاسگاه رو فرستاده که ببرت.خیلی مطمئنه. ازعصبانیت نفهمیدم چه میگویم: _با سرباز؟! امیراحسان تو واقعاً غیرت داری؟!؟! خجالت نمیکشی این حرفو به تازه عروست میزنی؟ دستم که در دستش بود رامحکم فشرد وگفت: _نشنیدم..! _دستمو ول کن زورتو به رخ نکش.با بابام میرفتم که سنگین تر بودی! مثلا خیلی لطف کردی؟! هیچ متوجه کارات هستی!؟ انقدر متعجبم که .... آنقدر از حرفهایم بدش آمد که دستم را به حالت پرتابی رها کرد ویک آن از مجلس خارج شد.. ... @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
همه رفتن امیر احسان را فهمیدند، فامیل های خودش کاملا عادی برخورد کردند! اما امان از اقوام خودم.عمه ها که تکّه بارانمان کردندو خاله ها غصه دارم شدند. مادرم کبود شده بود و اگر دلداری های نسیم نبود دورازجانش سکته میکرد. آنقدر حفظ ظاهر کردم که همه باورشان شده بود شرایط سخت امیراحسان را باجان ودل پذیرفته ام. لبخند هایم را که میدیدند متعجب میشدند، نمیدانستند من همیشه دلم خون است. آخرشب؛پدرم را دیدم.او که همه ی زندگی اش شده بود سیداحسانش؛ با لبخند به من گفت: _آفرین دخترم،مبادا به شوهرت اخم کنیا! خیلی آقاست. خداحفظش کنه...اگه بدونی چقدر جلوی عموهات افتخار کردم! مثل شیر میمونه. برداشت من با پدر زمین تا آسمان تفاوت داشت،من به چه فکر میکردم و پدرم چه... _باباجون امیراحسان باهام صحبت کرده گفت چطور بفرستمت. دستم را گرفت وبه سمت ماشین امیراحسان برد. با همه خداحافظی کردم ودر آخر بافرید که چشمانش غمگین بود مواجه شدم. حق هم داشت.دوسال بود که تکلیف خودش ونسیم را نمیدانست حالا ما کمتراز دوماه سرخانه زندگی امان رفتیم. درعقب ماشین عروس را باز کردم وتنها روانه ی خانه امان شدم. درهمان ناراحتی به این فکر کردم که امیراحسان اگر تنها من را با این سرباز فرستاد، حتما اعتماد زیادی به او دارند و واقعا هم درست بود.تمام مدتی را که در راه بودیم نه یک نگاه به من کرد نه یک کلام حرف زد. اما بازهم این دلیل نمیشد تنهایم بگذارد.بدون درنظر گرفتن شرایط گریه کردم.سرباز بیچاره معلوم بود آنقدر حساب میبرد که حتی جرات نداشت یک عکس العمل کوچک به "فین فین" های من نشان دهد. تنها مثل یک آدم آهنی من را به خانه ام رساند وگفت: _خانم رسیدیم.تشریف ببرید،من باید ماشینوبه آقا برسونم. _ممنون.شب بخیر! تا مطمئن نشد نگهبان آپارتمان دررا برایم بازمیکند،ازجایش تکان نخورد.درکه بازشد، برایش دست تکان دادم واو از دور چراغ داد و راه افتاد. نگهبان که پیرمردی بود بالباس آبی وشلوار سورمه ای، کلیدی را که آویز قلبی بهش آویزان بود به دستم داد وگفت: _مبارک باشه،آقا سید نیستن؟! چیزی نگفتم و تنها سری به نشانه ی تشکر تکان دادم وراه افتادم. کلید را به در انداختم و وارد شدم.خانه تاریک بود. هنوز به جای پریز وکلید ها عادت نداشتم.کمی دستم را سراندم واولین کلید را زدم. هالوژن های آشپزخانه روشن شد.با همان نور هم میشد ادامه داد.کفش هایم را همانجا درآوردم وبه سمت اتاق رفتم. لامپ را روشن کردم، سرم را به راست چرخاندم وتصویر خودم را در آینه ی بزرگ میزتوالت دیدم.چون کفش هایم را درآورده بودم؛ دامن بزرگم دست وپاگیرتر شده بود.چنگی به آن زدم وبه آینه نزدیک شدم.همچین هم بد نشده بودم.. چقدر امیراحسان بی احساس بود که راحت از من گذشت! بغض کردم.درآینه به خودم گفتم: _حق نداری گریه کنی.خود کرده را تدبیر نیست! چه توقعی داری؟؟ که خوشبخت بشی؟ همینش هم برات زیاده.لیاقت ما سه دوست پوشیدن این لباس نیست.ما باید کفن بپوشیم.مایی که فرصت پوشیدن این لباسوبرای همیشه از دختر دیگه ای گرفتیم... ... @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃 دستورالعمل مهم برای کسانی که توانایی روزه گرفتن ندارند! @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یادش بخیر! خداییش ماه رمضون بدون ماه عسل اصلا حال نمیده!😂 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
AUD-20201205-WA0010.mp3
3.62M
قرائت‌ هرشب‌ دعای‌ فرج‌ به‌ نیت ‌ظهور 🌸 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
4_5796627749766432822.mp3
7.99M
با امـام زمانت یه قـرار عـاشقانه بذارو هــر روز، بعـد نماز صبح❤️ همراه ما باشید... اینستاگرام|تلگرام|سهاگراف| مهدیاران|
دعایِ روز شانزدهم ماه مبارک رمضان🌙 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
تحدیر_+جزء+شانزدهم+قرآن+کریم+.mp3
4.14M
🌸تندخوانی؛ با تلاوت استادمعتز اقائی🌸 🕊 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
〖🌿〗 🤛🏻خفاش‌ها نمی‌توانند بر چهره خورشید خاک بپاشند... از عکس تو هنوز هم می‌ترسند... 💔 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
🌸 حــرفے نیسـٺ وقٺے از مــادر ارثۍ رسیـدهـ باۺد بہ ریحــانہ ها...☺️😉 تـــابسٺــان🍉 پــائـــیـــز🍂🍁 زمـسـٺـــان❄️ مشــهــــد💫 مـــالــــزی🌴 یا لــنـــدن🌈 و لبـنــــان🌲 فـرقے نــدارد هـر زمـانے و هـر مڪانے کہ باشـد، تـ👑ـاجـ بنــدگے بـر سـر دارنـد😌 ارث مــادریسـٺ چـــادر...😍 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
دعای‌هرروزماه‌مبارڪ‌رمضان🌙 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
⇦•دوربین خداهمیشه روشنه! 📸 ⇦•دیدین گاهی میریم عروسی یا جشن تولد🎂 دوربین داره فیلمبرداری میکنه و تا نوبت به ما میرسه؛ 📷 خودمون رو جمع و جور میکنیم😌 چرا؟ چون دوربین روی ما زوم میکنه؛📸 نکنه زشت و بد قیافه بیفتیم!😅 ⇦•اگه فقط به این فکر کنیم که دوربین خدا همیشه روشنه🤔 و روی ما هم زوم شده، شاید یه جور دیگه زندگی می کردیم!☹️ ⇦•شاید اخلاقمون یه جور دیگه بود!😔 شاید لحن صحبتمون یه جور دیگه میشد!🗣 ⇦•مطمئن باشیم که دوربین خدا همیشه روشنه 🔆 و روی تک تک ما زوم شده؛☝️ چون خودش فرمود: «ألَم یَعلَم بأنَّ اللهَ یَری» (علق/14) آیا نمی دانند خدا می بیند...🙃 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄