eitaa logo
♡مهدیاران♡
1.6هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
4.3هزار ویدیو
16 فایل
دل💔پر زخم زمین🌍 گفته کسی می آید ... ⁦ -فعالیت تخصصی درزمینه #مهدویت درقالب ارائه متن،کلیپ،صوت،کتاب،عکس نوشته... 📞پاسخگویی : @Majnonehosain 🌐کانال مرجع: @emamzaman 📱اینستاگرام: Www.instagram.com/emamzaman.12 همراه ما باشید
مشاهده در ایتا
دانلود
بہ روے بام‌ها آیینـہ‌ها گرم تماشایند افـق‌های تباهی را بَرآ اے طلعـت موعود..🌻🍃 ✨..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅السَّلامُ عَلَيْكَ يَا خَلِيفَةَ اللّٰهِ وَناصِرَ حَقِّهِ... سلام بر تو ای خلیفه خدا و یاور حقّش... 📆 ۱۵ روز مانده تا میلاد امام زمان 🎊 【 @emamzaman_12
💠 حکمت های نهج البلاغه 📋موضوع:ترس از خدا در فزونى نعمت ها 🌸امام علی علیه السلام فرمودند: اى فرزند آدم زمانى كه خدا را مى بينى انواع نعمت ها را به تو مى رساند در حالى كه تومعصيت اورامیکنی، بترس (مبادا مجازات سنگينش در انتظار تو باشد). ۲۵ 【 @emamzaman_12
Ya.Man.Mosavi.GHahar_www.iranidata.com.mp3
3.53M
یاذَاالمَنِّ وَالطَّول؛🦋 حَرِّم شَیبَتی عَلَی النَّارِ اے داراے نیکویی وبخشش؛ حرام ڪن موے سفیدم را برآتش🤲🌱 دعای🌼 😞 @emamzaman_12
چـشمِ‌من‌خیره‌بہ‌عکسِ‌حرمت‌بنـدشده بـٰاچہ‌حالۍبـنویسم‌کہ‌دلم‌تـنگ‌شدھ ¦💔¦🥀 @emamzaman_12
وداع با😔 🌧 خداحافظ آسمان رجب😭 🤚🏻 خداحافظ یا مَن ارجوه لکل خیر😭 🌧 آنقدر بی صدا باریدی و تطهیرمان کردی؛ که خودمان هم سابقهٔ خرابمان، فراموشمان شد!😞 آنقدر دامنت را برای پروازمان باز کردی؛ که افرادی چون ما نیز، جرأت بال زدن یافتیم!🕊 دیگر سفره‌ات آهسته آهسته جمع می‌شود؛ و ما دوباره دلمان برای؛ نوای «یا من أرجوا»🌱 برای «استغفرالله و أتوب إلیه»🌿 و برای عاشقانه‌ترین ترانهٔ ؛ «لااله الا الله» تنگ می‌شود! 😭 🌟 آمدی، تطهیرمان کردی، تا در نیمهٔ شعبان برای زیباترین، جشنِ زمین آماده شویم....♥️ 🔆 تا زیر سایهٔ تنها باقیماندهٔ خدا، آشتی کنانی راه بیندازیم و در ضیافت رمضان، غریبگی نکنیم!🦋 🌧 دست مریزاد بر آسمان تـو؛ که ندیده خرید😭 😭 خداحافظ ماهِ استغفار 😭 برای دیدنِ دوباره‌ات، باز منتظر می‌مانیم! 🤲 خدایا!‌ رجب‌بگذشت، و ما‌از‌خود‌ نگذشتیم ولی تو‌ از‌ ما‌ بگذر.....😭 خدایا🌱 بنده‌های ناب تو؛ هر لحظه برای آمدن؛ حضرت ولی عصرچشم انتظاری می‌کشند؛ الهی🌱 در ماه عظیم فرج آقا جانمان را مهیا کن و چشمانمان را به جمال زیبا و نورانی‌اش منور نما🙏🌿 🤲🏻 آمین یا رب العالمین 🤲🏻 @emamzaman_12
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روز آخر ماه رجب از وجود نورانی مولایمان امام زمان♡ بخواهیم برای ما طلب مغفرت و بخشش کنند. 🌷يَآ أَبَانَا اِسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَآ إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ🌷 🥀 "استغفر الله و اسئله التوبه"🥀 🌸 【 @emamzaman_12
⭕️ موعودِ مسیحی 🔹جمله ی «عیسی دوباره باز می گردد» از مفاهیم کلیدی و پراهمیت بوده که بیش از ۳۰۰ بار در کتب مقدس به آن اشاره شده 🔹 در «عهد جدید» چندین باب کامل، به موعود مسیحی اختصاص داده شده [مَتیٰ، باب های۲۴و۲۵ ؛ مرقس، باب۱۳ ؛ لوقا باب۲۱] 🔹رساله هایی صرفا به بیان اهمیت همین مفهوم همت کرده اند، مثل رساله تسالونیکان اول و دوم 📗 کتاب «مکاشفه یوحنا» هم تماماً در رابطه با رویدادهای آخرالزمان است. 🔹بسیاری از مفاهیم کلیدی «عهد جدید» بدون درک مفهوم رجعتِ مسیح، قابل فهم نیستند... ۱۲ ♥ 【 @emamzaman_12
~id @mola113(1).mp3
10.05M
بازهواییم کن،دار وندارمو بگیر کربلاییم کن،تورو به جون مادرت نینواییم کن..😞😭 🥀 @emamzaman_12
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡مهدیاران♡
📌#رمان_ادموند 💠#پارت_دوم باد نسبتا شدیدی از یک ساعت قبل شروع به وزیدن کرده بود، زوزه وحشتناک باد در
🦋 پرستار چشم غرّه‌ای به او رفت و برای نشان دادن حسن نیتش کیف همراه دختر را در حضور آن دو مرد باز و کارت شناسایی او را پیدا کرد؛ ملیکا حسینی. قلب ادموند با شنیدن این نام فرو ریخت. رنگ صورتش سرخ شده بود و احساس گُر گرفتگی داشت، انگار از شدت هیجان در حال خفه شدن بود، ناخودآگاه روی صندلی کنار دیوار نشست و یقه لباسش را چنگ زد، شاید بتواند هوای بیشتری را ببلعد. آرتور هم به او ملحق شد و آهسته در گوشش گفت: اِد، تو چته؟ چرا امروز اینجوری شدی؟! - هیچی! چیزی نیست. - فکر کردی من احمقم؟! برای چی تو پارکینگ زُل زده بودی به دختره و چشم ازش بر نمی‌داشتی؟! نکنه می‌شناسیش؟ - نه آرتور، نه! معلومه که نمی‌شناسمش، من فقط شوکه شده بودم، همین! - به نظرت من باید حرفت رو باور کنم؟! میگم عکس دختر رو دیدی؟! تو کارت شناساییش! خیلی زیباست، از اون دسته دخترهای شرقی خاورمیانه! نمی دونم، شاید عرب باشه اما نه! فکر کنم نوشته بود ایران! ولی هر چی هست زیباست. ادموند بدون اینکه نگاهش را از زمین بردارد جواب داد: بله خیلی زیباست، نیازی نیست که این رو از روی عکسش بفهمم! و سرش را در میان دستهایش گرفت و با صدایی گرفته گفت: اما من تا حالا تو دانشگاه ندیده بودمش، اینجوری که معلومه جزء دانشجویان رشته مطالعات تاریخی باید باشه، پس حتماً تو دانشکده حقوق هم رفت و آمد داشته ولی چرا من تا حالا متوجه حضورش نشدم؟! 📚 رمان تالیف آمنه پازوکی 🌱با رُمان ادموند همراه باشید تا ابعاد جذاب این زندگی عجیب روشن‌ شود... @emamzaman_12
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃کسی با من کار نداره... 😔 انصافا چقدر ادعا کردیم امام زمان دوست داریم، اما واقعا چقدر برای برطرف کردن موانع ظهورش تلاش میکنیم.😭💔 ✨ 【 @emamzaman_12
گریز از هرآنچه غیر توست.mp3
6.8M
تنها؛ یک دعای معمولی نیست!🌱 آنقدر که • همه، ائمه اطهار علیهم‌السلام • این دعا را می‌خواندند!!!✨ این مناجات را بشناسیم♥️ @emamzaman_12
هدایت شده از 🌸یاس گراف🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چہ انتظارعجیبی نشستہ دردل ما همیشه منتظریم خدا کندکه بیایی ♥️ 🌸
دست ما بر کرم و رحمت ♥️ مهدی_عج باشد🌸 عشق ما آمدن دولت♥️ مهدی_عج باشد🌸 اول از کرمت یا سلطان♡ روزی ما فرج حضرت♥️ مهدی_عج باشد🌸 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🙏 @emamzaman_12
⭕️ به مسخره گرفتن منتظران! 🔹در رساله دوم پطرسی آمده: «در آن زمان، اعتقاد به رجعتِ مجددِ مسیح را به تمسخر خواهند گرفت!»۱ 🔹در انجیل متی می‌گوید: «هنگامی که من؛ مسیح موعود، با شکوه و جلال خود و همراه با تمام فرشتگانم بیایم، آن گاه بر تخت با شکوه خود خواهم نشست. سپس تمام ملت های روی زمین در مقابل من خواهند ایستاد و من ایشان را از هم جدا خواهم نمود، همان طور که یک چوپان، گوسفندان را از بزها جدا می کند...»۲ 📚 ۱-باب۳، آیه۳و۴ 📚 ۲-متی، باب۲۵، آیات۳۱و۳۳ ۱۳ ♥ 【 @emamzaman_12
⭕️ استغاثه ی مردی سنّی 🔹شیخ علی رشتی نقل میکرد: از راه آب فرات به سمت نجف می رفتم. در کِشتی جماعتی را دیدم اهل حلّه که مشغول لهو و لعب بودند. جز یک نفر که آثار سکینه و وقار از او ظاهر بود و آن جماعت مذهب او را مورد تمسخر قرار داده و بر او عیب می گرفتند. با آن شخص هم صحبت و دلیل را جویا شدم. 🔹گفت: آن جماعت خویشان من هستند و از اهل سنت. پدرم نیز از ایشان بود و مادرم از اهل ایمان و من نیز به برکت حضرت صاحب الزمان شیعه شدم. از کیفیت آن سوال کردم گفت: 🔹برای تجارت همراه دوستان از حلّه بیرون رفتم. در مسیر برگشت دوستان خود را گم کردم. راه ما از صحرای بی آب و علفی بود که درّندگان بسیاری داشت. متحیر ماندم و از گرسنگی و عطش ترس داشتم. پس استغاثه کردم به خُلفا و مشایخ و ایشان را شفیع کردم و تضرّع نمودم. فرجی ظاهر نشد. 🔹از مادرم شنیده بودم که میگفت: ما امام زنده ای داریم که کُنیه اش اباصالح است. گمشدگان را به راه و درماندگان را به فریاد میرسد. با خدا عهد کردم: من به آن حضرت استغاثه میکنم اگر مرا نجات داد، به دین مادرم درآیم.پس او را ندا کردم و استغاثه نمودم. 🔹ناگاه کسی را دیدم که با من راه میرود و بر سرش عمامه سبزی ست. آنگاه راه را به من نشان داد و فرمود که به دین مادرم درآیم. پس از نظرم غایب شد. پس از اندکی به حلّه رسیدم و روز بعد برای آموختن معالم دین نزد سید مهدی قزوینی رفتم. 📚 منتهی الامال، باب چهاردهم، ص۱۳۵۴ مولای من، راه را گم کرده ایم، راه را نشانمان بده و نجاتمان ده...😭 ۲۷ ♥ 【 @emamzaman_12
فرازی از امیرالمومنین علیه السلام:✨ `إِلٰهِى🌱 لَمْ يَكُنْ لِى حَوْلٌ فَأَنْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِيَتِكَ إِلّا فِى وَقْتٍ أَيْقَظْتَنِى لَِمحَبَّتِك، وَ كَما أَرَدْتَ أَنْ أَكُونَ كُنْتُ🤲 پروردگارا❣ هیچ نیرویی ندارم؛ تا خود را به‌وسیله آن از عرصه گناه بیرون ببرم، مگر آنگاه که به وسیله محبّتت از خواب غفلت بیدارم سازی. و از برکت محبت تو همانی بشوم که تو می خواهی!♥️🌿 💛 【 @emamzaman_12
♡مهدیاران♡
#رمان_ادموند #پارت_سوم🦋 پرستار چشم غرّه‌ای به او رفت و برای نشان دادن حسن نیتش کیف همراه دختر را در
🌹 دو هفته‌ای از آن حادثه غریب، سپری شده و کمی اوضاع زندگی به حالت عادی بازگشته بود. یکشنبه سرد و بارانی، کلیسای محله چندان شلوغ نبود و همین تعداد اندک هم کم کم در حال متفرق شدن بودند. ادموند در یک ردیف نیمکت تنها نشسته و به مجسمه مصلوب حضرت مسیح نگاه میکرد. حوصله رفتن به خانه‌اش را نداشت، احساس تنهایی کُشنده‌ای سراسر وجودش را در برگرفته بود، تجربه بی سابقه انزوا و دوری. اغلب اوقات روز، وقت و بی وقت به یاد آن دختر می‌افتاد. توان فکر کردن به آن روز و آن حادثه را نداشت، چهره خونین آن دختر که به یادش می‌آمد، حس ترس و وحشت حاکم در رؤیاهایش بر او غالب میشد. این دختر همان بود، همان چشمهای براق و درخشان که به او نگاه می‌کرد، حتی زمانیکه به سختی باز شده بود! خودش بود اما وجه اشتراک این دو را نمی فهمید. ادموند عزیز، حالت چطوره پسرم؟ رشته افکارش از هم پاشید، برگشت و پدر فیلیپ را بالای سرش دید که دستش را بر روی شانه او گذاشته و با صمیمیت خاصی فشار می‌داد. خواست از جایش بلند شود که کشیش اجازه نداد و در کنار او نشست... 📚 رمان تالیف آمنه پازوکی 🌱با ادموند همراه باشید تا ابعاد جدید و جذابی از این زندگی عجیب روشن‌ شود... @emamzaman_12