امام زمان سلام الله علیه ✨
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄ 🌹 #داستانهایبحارالانوار 💚 #داستانامروز 💌امام زین العابدین علیه السلام از عبادت
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄
🌹 #داستانهایبحارالانوار
💚 #داستانامروز
💌ازدواج امام صادق علیه السلام
🍃ابن عکاشه به محضر امام باقر علیه السلام آمد و عرض کرد: چرا زمینه ازدواج امام صادق علیه السلام را فراهم نمی سازید، با آنکه زمان این کار فرا رسیده؟ (موقع ازدواج اوست). در مقابل امام باقر علیه السلام کیسه مهر شده ای بود. فرمود: به زودی برده فروشی از اهل بربر میآید و در سرای میمون منزل میکند و با این کیسه پول از او دختری برای ابو عبدالله امام صادق میخریم. مدتی گذشت. روزی خدمت امام باقر علیه السلام رفتیم. فرمود: آن برده فروشی که گفته بودم آمده، اکنون این کیسه پول را بردارید و بروید از او دختری را خریداری کنید.
🍃ابن عکاشه میگوید: ما نزد آن برده فروش رفتیم و درخواست نمودیم یکی از کنیزان را به ما بفروشد. او گفت: هر چه کنیز داشتم فروختم. فقط دو کنیز مانده که هر دو مریض هستند، ولی حال یکی از آنها رو به بهبودی است. گفتم: آنها را بیاور تا ببینم و او هر دو کنیز را آورد. گفتیم این کنیز حالش بهتر است. چند میفروشی؟ گفت: به هفتاد دینار. گفتم: تخفیف بده. گفت: از هفتاد دینار کمتر نمی فروشم. گفتیم: ما او را به همین کیسه پول میخریم. هر چه بود بی آن که بدانیم در کیسه چقدر پول است. نزد برده فروش شخصی محاسن سفید بود. به ما گفت: سر کیسه را باز کنید و پولهایش را بشمارید. برده فروش گفت: نه! باز نکنید. اگر مقدار خیلی کمتری از هفتاد دینار هم کمتر باشد، نمی فروشم. پیرمرد گفت: نزدیک بیایید. ما نزدیکش رفتیم و سر کیسه را باز کردیم و شمردیم. دیدیم درست هفتاد دینار است. پولها را دادیم و آن کنیز را خریدیم و به خدمت امام باقر علیه السلام آوردیم و امام صادق علیه السلام در کنارش ایستاده بود.
🍃جریان خرید کنیز را برای امام محمد باقر علیه السلام عرض کردیم. امام شکر خدا را به جا آورد. سپس به کنیز فرمود: اسمت چیست؟ گفت: اسمم حمیده است. فرمود: ستوده باشی در دنیا و پسندیده باشی در آخرت. سپس امام علیه السلام از او پرسش هایی کرد و او جواب داد. آن گاه امام باقر علیه السلام به فرزندش امام صادق علیه السلام رو کرد و گفت: این کنیز را با خود ببر. و بدین ترتیب حمیده همسر امام صادق علیه السلام گردید و بهترین انسانها، حضرت موسی بن جعفر علیه السلام از او متولد شد.
📘بحار: ج ۴۸، ص ۵
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄
امام زمان سلام الله علیه ✨
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄ 🌹 #داستانهایبحارالانوار 💚 #داستانامروز 💌ازدواج امام صادق علیه السلام 🍃ابن عکاش
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄
🌹 #داستانهایبحارالانوار
💚 #داستانامروز
💌بزرگترین گناه
🌺حضرت امام باقر علیه السلام وارد مسجد الحرام شد. گروهی از قریش که آنجا بودند، چون آن حضرت را دیدند پرسیدند: این شخص کیست؟ گفتند: پیشوای عراقیها (شیعیان) است. یکی از آنان گفت: خوب است کسی را بفرستیم تا از ایشان سؤالی بکند. سپس جوانی از آنان خدمت امام علیه السلام آمد و پرسید: آقا! کدام گناه از همه بزرگتر است؟ امام علیه السلام فرمود: شرابخواری. جوان برگشت و پاسخ حضرت را به رفقای خود گزارش داد. بار دیگر او را فرستادند. جوان همین سوال را تکرار کرد. حضرت فرمود: مگر به تو نگفتم شرابخواری! زیرا شراب، شرابخوار را به زنا، دزدی و آدم کشی وادار میکند و باعث شرک و کفر به خدا میگردد. شرابخوار کارهایی را انجام میدهد که از همه گناهان بزرگتر است.
📘بحار: ج ۴۹، ص ۳۵۸.
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄
امام زمان سلام الله علیه ✨
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄ 🌹 #داستانهایبحارالانوار 💚 #داستانامروز 💌بزرگترین گناه 🌺حضرت امام باقر علیه ال
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄
🌹 #داستانهایبحارالانوار
💚 #داستانامروز
💌تضییع جوانی
💐امام صادق علیه السلام فرمود: دوست ندارم جوانی از شما را ببینم مگر آنکه روز او به یکی از دو حالت آغاز گردد. یا عالم باشد یا متعلم و دانشجو. اگر نه عالم باشد و نه متعلم، در انجام وظیفه کوتاهی کرده و کوتاهی در انجام وظیفه تضییع جوانی است و تضییع جوانی گناه است و سوگند به خدای محمد صلی الله علیه و آله جایگاه گناهکار در آتش خواهد بود.
📘بحار: ج ۱، ص ۵۵.
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄
امام زمان سلام الله علیه ✨
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄ 🌹 #داستانهایبحارالانوار 💚 #داستانامروز 💌تضییع جوانی 💐امام صادق علیه السلام فرم
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄
🌹 #داستانهایبحارالانوار
💚 #داستانامروز
💌ذلت درخواست کردن از مردم
🌼امام صادق علیه السلام میفرماید: عده ای مسلمانان انصار محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله آمدند و سلام دادند. پیامبر صلی الله علیه و آله جواب سلام را دادند. عرض کردند: یا رسول الله! ما حاجتی به تو داریم. حضرت فرمود: حاجتتان چیست؟ بگویید. گفتند: حاجتمان خیلی بزرگ است. حضرت فرمود: هر قدر هم بزرگ باشد، بگویید. گفتند: از جانب خداوند بهشت را برای ما ضمانت کن تا اهل بهشت باشیم. پیامبر صلی الله علیه و آله سرش را پایین انداخت و در حال تفکر کمی خاک را زیر و رو کرد سپس سرش را بلند کرد و فرمود: من بهشت را برای شما ضمانت میکنم، به شرط اینکه هرگز چیزی از کسی نخواهید.
🌼سپس امام علیه السلام فرمود: در گذشته مسلمانان چنین بودند. هر گاه در سفر، شلاق یکی از آنان از دستش به زمین میافتاد، خوش نداشت به کسی بگوید شلاق را بردار و به من بده. به خاطر اینکه میخواست گرفتار ذلت سؤال نگردد. لذا خودش از مرکب پیاده میشد و شلاق را از زمین برمی داشت و یا در کنار سفره با اینکه بعضی از حاضرین به آب نزدیکتر بودند، به او نمی گفت آب را به من بده. خودش بلند میشد و آب را برمی داشت و میل میکرد. چون میخواست حتی در آب خوردن نیز از کسی سؤال نکند.
📘بحار: ج ۲۲، ص ۱۲۹
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄
امام زمان سلام الله علیه ✨
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄ 🌹 #داستانهایبحارالانوار 💚 #داستانامروز 💌ذلت درخواست کردن از مردم 🌼امام صادق عل
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄
🌹 #داستانهایبحارالانوار
💚 #داستانامروز
💌راهنمایی به پروردگار
🌷عبد الله دیصانی که منکر خدا بود خدمت امام صادق علیه السلام رسید و عرض کرد: مرا به پروردگارم راهنمایی کن. امام علیه السلام فرمود: نامت چیست؟ دیصانی بدون آنکه اسمش را بگوید برخاست و بیرون رفت. دوستانش گفتند: چرا نامت را نگفتی؟ عبدالله گفت: اگر اسمم را میگفتم که عبدالله است، حتما میگفت آنکس که تو عبدالله و بنده او هستی کیست؟ و من محکوم میشدم. به او گفتند: نزد امام علیه السلام برو و از وی بخواه تو را به خدا راهنمایی کند و از نامت نیز نپرسد.
🌷عبدالله برگشت و گفت: مرا به آفریدگارم هدایت کن و نام مرا هم نپرس. امام علیه السلام فرمود: بنشین. ناگهان پسر بچه ای وارد شد و در دستش تخم مرغی داشت که با آن بازی میکرد. امام صادق علیه السلام به آن پسر بچه فرمود: تخم مرغ را به من بده پسرک تخم مرغ را به حضرت داد. امام علیه السلام فرمود: ای دیصانی! این قلعه ای که پوست ضخیم دور او را فرا گرفته است و زیر آن پوست ضخیم، پوست نازکی قرار دارد و زیر آن پوست نازک، طلای روان و نقره روان (زرده - سفیدی) میباشد که نه طلای روان به آن نقره روان آمیخته میگردد. بدین حال است و کسی هم از درون آن خبری نیاورده و کسی نمی داند که برای نر آفریده یا برای ماده. وقتی که شکسته میشود پرندگانی مانند طاووسهای رنگارنگ به آن همه زیبایی و خوش خط و خال از آن بیرون میآید، آیا برای آن آفریننده نمی دانی؟دیصانی مدتی سر به زیر انداخت. سپس سر برداشته و شهادت بر یکتایی خداوند و رسالت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله داده و گفت: شهادت میدهم که تویی رهبر و حجت خدا بر خلق او و اینک از عقیده ای که داشتم، توبه میکنم.
📘بحار: ج ۳، ۳۱-۳۲ و ۱۴۱. تلفیق از دو روایت ۶-۵
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄
امام زمان سلام الله علیه ✨
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄ 🌹 #داستانهایبحارالانوار 💚 #داستانامروز 💌راهنمایی به پروردگار 🌷عبد الله دیصانی
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄
🌹 #داستانهایبحارالانوار
💚 #داستانامروز
💌خداوند، پناه بی پناهان
🌺شخصی محضر امام صادق علیه السلام آمد و درباره وجود خداوند پرسش نمود. حضرت فرمود: ای بنده خدا! تا بحال سوار کشتی شده ای؟ گفت: آری! فرمود: آیا کشتی تو هیچ شکسته است بطوریکه گرفتار امواج خروشان دریا شوی و در آن نزدیکی نه کشتی دیگری باشد که تو را نجات دهد و نه شناگر توانایی که تو را برهاند و امید نجات به رویت، کاملا بسته گردد؟ گفت: آری! چنین صحنه ای برایم پیش آمده است. فرمود: در آن لحظه خطرناک آیا دلت متوجه به چیز حقیقی شد که بتواند تو را از آن ورطه هولناک نجات بخشد؟ گفت: بلی! فرمود: همانا چیز حقیقت خدای قادر است و او آنجا که نجات دهنده ای نیست، تنها نجات دهنده به نظر میآید و پناه بی پناهان است.
📘بحار: ج ۳، ص ۴۱، ج ۶۷، ص ۱۳۷ و ج ۹۲، ص ۲۳۲ و ۲۴ با کمی تفاوت
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄
امام زمان سلام الله علیه ✨
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄ 🌹 #داستانهایبحارالانوار 💚 #داستانامروز 💌خداوند، پناه بی پناهان 🌺شخصی محضر اما
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄
🌹 #داستانهایبحارالانوار
💚 #داستانامروز
💌ابوحنیفه و حضرت امام صادق علیه السلام
🍃ابوحنیفه پیشوای فرقه حنفی میگوید: روزی به خانه امام صادق علیه السلام رفتم که آن حضرت را ملاقات کنم. اجازه ملاقات خواستم، امام علیه السلام اجازه نداد. در این وقت عده ای از مردم کوفه آمدند. امام علیه السلام به آنها اجازه ملاقات داد. من هم با آنها داخل خانه شدم. چون به محضرش رسیدم، گفتم: فرزند رسول خدا! بهتر است کسی را به کوفه بفرستید تا مردم را از دشنام اصحاب حضرت محمد صلی الله علیه و آله باز دارید. من بیش از ده هزار نفر را میدانم که به یاران و اصحاب پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله دشنام میدهند. حضرت فرمود: مردم از من قبول نمی کنند. گفتم: چه کسی از شما نمی پذیرد، شما فرزند پیامبر خدا صلی الله علیه و آله هستید. امام علیه السلام فرمود: تو یکی از آنها هستی که حرفهای مرا نمی پذیری. اکنون بدون اجازه داخل خانه من شدی و بدون اجازه من نشستی و بدون اجازه من شروع به سخن نمودی.
🍃سپس فرمود: شنیدم تو بر مبنای قیاس فتوا میدهی؟ گفتم: آری! حضرت فرمود: وای بر تو! نخستین کسی که در مقابل فرمان خداوند به قیاس گرفتار شد، شیطان بود. آن گاه که خداوند به او دستور داد به آدم سجده کند. گفت: من سجده نمی کنم. زیرا که مرا از آتش آفریدی و آدم را از گل و آتش برتر است. بنابراین با قیاس نمی توان حق را پیدا کرد. برای اینکه مطلب را خوب بفهمی از تو میپرسم: ای ابوحنیفه! به نظر شما کشتن کسی به ناحق مهمتر است یا زنا؟گفتم: کشتن کسی به ناحق، فرمود: پس چرا برای اثبات قتل، خداوند دو شاهد قرار داده و در زنا چهار شاهد؟ آیا این دو تا را به یکدیگر میتوان قیاس نمود؟گفتم: نه! فرمود: بول کثیف تر است یا منی؟ گفتم: بول. فرمود: پس چرا خداوند در بول دستور میدهد وضو بگیرید و در منی غسل کنید؟ آیا این دو را میتوان به یکدیگر قیاس کرد؟ گفتم: نه! فرمود: آیا نماز مهمتر است یا روزه؟گفتم: نماز. فرمود: پس چرا بر زن حائض قضای روزه واجب است ولی قضای نماز واجب نیست؟ آیا اینها را به یکدیگر میتوان قیاس نمود؟ گفتم: نه! فرمود: آیا زن ضعیف تر است یا مرد؟ گفتم: زن. فرمود: پس چرا خداوند در ارث برای مرد دو سهم قرار داده و برای زن یک سهم؟ آیا این حکم با قیاس درست میشود؟گفتم: نه!
🍃فرمود: شنیدهام در تفسیر این آیه که خداوند میفرماید: (ثم لتسئلن یومئذ عن النعیم)، یعنی روز قیامت درباره نعمتها از شما پرسیده خواهد شد. گفته اید منظور از نعمتها، غذاهای لذیذ و آبهای خنک در تابستان میخورند، میباشد. گفتم: آری! من اینطور معنی کرده ام. فرمود: اگر کسی تو را دعوت کند و غذای لذیذ و گوارا در اختیار تو بگذارد، پس از آن بر تو منت گذارد، درباره چنین آدمی چگونه قضاوت میکنی؟ گفتم: میگویم آدم بخیلی است. فرمود: آیا خداوند بخیل است (در روز قیامت راجع به غذاها و آبهایی که به ما داده، مورد سوال قرار دهد؟ ). گفتم: پس مقصود از نعمتهایی که خداوند میفرماید انسان درباره آن مورد سؤال قرار میگیرد چیست؟ فرمود: مقصود نعمت دوستی و محبت ما خاندان پیامبر است.
📘بحار: ج ۱۰، ص ۲۲۰
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄
امام زمان سلام الله علیه ✨
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄ 🌹 #داستانهایبحارالانوار 💚 #داستانامروز 💌ابوحنیفه و حضرت امام صادق علیه السلام
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄
🌹 #داستانهایبحارالانوار
💚 #داستانامروز
💌راز صله رحم و طول عمر
🌷شعیب عقر قوفی میگوید: من با یعقوب (اهل مغرب) که برای زیارت به مکه آمده بود، محضر امام کاظم علیه السلام رسیدیم. امام نگاهش که به یعقوب افتاد، فرمود: ای یعقوب! تو دیروز به اینجا وارد شدی و میان تو و برادرت اسحاق در فلان محل درگیری پیش آمد و کار به جایی رسید که همدیگر را دشنام دادید. شما نباید مرتکب کار زشت و قبیحی شوید. فحش دادن و ناسزا گفتن به برادران دینی، از آیین ما و پدران و نیاکان ما بدور است و ما به هیچ یک از شیعیان خود اجازه نمی دهیم که چنین رفتاری را داشته باشند. از خدای یگانه بپرهیز و تقوا داشته باش. ای یعقوب! به زودی مرگ بین تو و برادرت (به خاطر قطع رحم)، جدایی خواهد افکند. برادرت اسحاق در همین سفر پیش از آنکه به نزد خانواده خود برگردد خواهد مرد و تو نیز از رفتارت پشیمان خواهی شد. شما قطع رحم کردید و نسبت به یکدیگر قهر هستید، بدین جهت خداوند عمر شما را کوتاه نمود.
🌷یعقوب گفت: فدایت شوم! اجل من کی خواهد رسید؟ امام فرمود: اجل تو نیز رسیده بود ولی چون تو در فلان منزل به عمه ات خدمت کردی و بواسطه هدیه او را خوشحال نمودی، بخاطر این صله رحم خداوند بیست سال بر عمر تو افزود. شعیب میگوید: پس از مدتی یعقوب را در مکه دیدم. احوالش را پرسیدم. او گفت: برادرم، همانطور که امام علیه السلام گفته بود، پیش از آنکه به خانه خود برسد وفات یافت و در همین راه به خاک سپرده شد.
📘بحار: ج ۴۸، ص ۳۹
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄
امام زمان سلام الله علیه ✨
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄ 🌹 #داستانهایبحارالانوار 💚 #داستانامروز 💌راز صله رحم و طول عمر 🌷شعیب عقر قوفی
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄
🌹 #داستانهایبحارالانوار
💚 #داستانامروز
💌مناظره امام کاظم علیه السلام با هارون
🍃روزی هارون(خلیفه عباسی) به امام کاظم علیه السلام گفت: چرا اجازه میدهید مردم شما را به پیغمبر صلی الله علیه و آله نسبت بدهند؟ به شما بگویند فرزندان پیغمبر، با اینکه فرزندان علی علیه السلام هستید، نه فرزندان پیغمبر؟ البته مسلم است شخص را به پدرش نسبت میدهند و مادر به منزله ظرف است و نسل را پدر تولید میکند نه مادر. امام کاظم علیه السلام در پاسخ فرمود: خلیفه! اگر پیامبر صلی الله علیه و آله زنده شود و دختر تو را خواستگاری کند، به او میدهی؟ گفت: سبحان الله! چرا ندهم؟ البته که میدهم و بدینوسیله بر عرب و عجم افتخار میکنم. امام علیه السلام فرمود: پیغمبر هرگز از من خواستگاری نمی کند و من نیز دخترم را به او تجویز نمی کنم. هارون گفت: چرا؟ امام علیه السلام فرمود: چون پیامبر صلی الله علیه و آله پدر بزرگ من است. هارون گفت: احسنت! آفرین! پس چگونه خود را فرزند پیغمبر صلی الله علیه و آله میدانید با اینکه پیغمبر صلی الله علیه و آله فرزند پسری نداشت؟ و نسل از پسر است نه از دختر.
🍃امام علیه السلام فرمود: تو را به حق قبر پیامبر صلی الله علیه و آله و کسی که در آن مدفون است سوگند، مرا از پاسخ این سؤال معذور بدار. هارون گفت: غیر ممکن است. باید بر گفتار خود دلیل بیاوری و اثبات کنی که شما فرزندان رسول خدا صلی الله علیه و آله هستید. تا از قرآن دلیل بیان نکنید، عذرتان پذیرفته نیست و شما به همه علوم قرآن آشنایید. امام علیه السلام فرمود: حاضری پاسخ این پرسش تو را بدهم؟ هارون گفت: بگو. امام علیه السلام فرمود: (بسم الله الرحمن الرحیم؛ و من ذریته داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون و کذلک نجزی المحسنین و زکریا و یحیی و عیسی). [یعنی: و از فرزندان او (ابراهیم) داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون و این چنین نیکوکاران را پاداش میدهیم و همچنین زکریا و عیسی] آن گاه امام علیه السلام پرسید: پدر عیسی کیست؟ هارون گفت: عیسی پدر نداشت. امام علیه السلام فرمود: در این آیه خداوند از طرف مادر عیسی، مریم، که فاطمه زیاد با حضرت ابراهیم دارد، در عین حال عیسی را از فرزندان ابراهیم شمرده است. همچنین ما نیز از طرف مادرمان، فاطمه، فرزند پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله هستیم.
🔖متأسفانه هنوز هم این طرز تفکر غلط در بعضی مردم و در فرهنگ برخی جوامع حکم فرماست و نسل پیغمبر (صلی الله علیه و آله) را منحصر در نسل پسری میدانند! و سلسله نسل دختری را نسل رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) نمی دانند و منشأ اصلی موضوع آن بوده است که مادر را در تولید فرزند سهیم نمی دانستند. در صورتی که این تفکر نادرست از نظر حدیث و علم روز و همچنین از لحاظ قضاوت عرف مردود است زیرا که پدر و مادر در تولید نسل سهیم هستند. فرزندان دختر و پسر از لحاظ نسل بودن یکسانند. بنابراین کسانی که نسبتشان از جانب مادر، حتی مادران بزرگ به پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) میرسند همگی از فرزندان آن حضرت بوده و با نسل پسری فرقی ندارند و مسئله خمس که یک قانون الهی است مورد توجه فقهای اسلام بوده و در جای خود در پیرامون آن بحث و گفتگو شده است. به طوری که بعضی از بزرگان فقها معتقدند، نسل دختری نیز همانند نسل پسری، میتوانند از خمس (سهم سادات) استفاده کنند.
📘بحار: ج ۴۸، ص ۱۲۷ و ج ۱۶، ص ۲۴۰.
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄
امام زمان سلام الله علیه ✨
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄ 🌹 #داستانهایبحارالانوار 💚 #داستانامروز 💌مناظره امام کاظم علیه السلام با هارون
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄
🌹 #داستانهایبحارالانوار
💚 #داستانامروز
💌جادوگری که طعمه شیر شد
🌿هارون از جادوگری خواست که در مجلس کاری کند که حضرت موسی بن جعفر علیه السلام از عهده اش بر نیامده و در میان مردم شرمنده و سرافکنده گردد. جادوگر پذیرفت. هنگامی که سفره انداخته شد، جادوگر حیله ای بکار برد که هر وقت امام موسی بن جعفر علیه السلام میخواست نانی بردارد، نان از جلو حضرت میپرید. هارون بخاطر اینکه خواسته ناپاکش تأمین شده بود سخت خوشحال بوده و به شدت میخندید.
🌿حضرت امام موسی بن جعفر علیه السلام سربرداشت. نگاهی به عکس شیری که در پرده نقش شده بود نمود و فرمود: ای شیر خدا! این دشمن خدا را بگیر. ناگهان همان شکل به شکل شیری بسیار بزرگ درآمده، جست و جادوگر را پاره پاره کرد. هارون و خدمت گزارانش از مشاهده این قضیه مهم، از ترس بیهوش شدند. پس از آنکه به هوش آمدند. هارون به امام علیه السلام گفت: خواهش میکنم از این شیر بخواه که پیکر آن مرد را به صورت اول برگرداند. امام موسی بن جعفر علیه السلام فرمود: اگر عصای موسی آنچه را که از ریسمانها و عصاهای جادوگران بلعیده بود، برمی گرداند، این عکس شیر هم آن مرد را بر میگرداند.
📘بحار: ج ۴۸، ص ۴۱.
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄
امام زمان سلام الله علیه ✨
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄ 🌹 #داستانهایبحارالانوار 💚 #داستانامروز 💌جادوگری که طعمه شیر شد 🌿هارون از جادو
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄
🌹 #داستانهایبحارالانوار
💚 #داستانامروز
💌هرگز کسی را کوچک نشماریم
💐علی بن یقطین از صحابه امام موسی بن جعفر علیه السلام و وزیر هارون بود. روزی ابراهیم جمال (ساربان) خواست به حضور وی برسد. علی بن یقطین اجازه نداد. در همان سال علی بن یقطین برای زیارت خانه خدا به سوی مکه حرکت کرد و خواست در مدینه خدمت موسی بن جعفر علیه السلام برسد. حضرت روز اول به او اجازه ملاقات نداد. روز دوم محضر امام علیه السلام رسید. عرض کرد: آقا! تقصیر من چیست که اجازه دیدار نمی دهی؟ حضرت فرمود: به تو اجازه ملاقات ندادم، به خاطر اینکه تو برادرت ابراهیم جمال را که به درگاه تو آمده و تو به عنوان اینکه او ساربان و تو وزیر هستی اجازه ملاقات ندادی. خداوند حج تو را قبول نمی کند مگر اینکه ابراهیم را از خود، راضی کنی. می گوید عرض کردم: مولای من! ابراهیم را چگونه ملاقات کنم در حالیکه من در مدینهام و او در کوفه است. امام علیه السلام فرمود: هنگامی که شب فرا رسید، تنها به قبرستان بقیع برو، بدون اینکه کسی از غلامان و اطرافیان بفهمد. در آنجا شتری زین کرده و آماده خواهی دید. سوار بر آن میشوی و تو را به کوفه میرساند.
💐علی بن یقطین به قبرستان بقیع رفت. سوار بر آن شتر شد. طولی نکشید در کوفه مقابل در خانه ابراهیم پیاده شد. درب خانه را کوبیده و گفت: من علی بن یقطین هستم. ابراهیم از درون خانه صدا زد: علی بن یقطین، وزیر هارون، در خانه من چه کار دارد؟ علی گفت: مشکل مهمی دارم. ابراهیم در را باز نمی کرد. او را قسم داد در را باز کند. همین که در باز شد، داخل اتاق شد. به التماس افتاد و گفت: ابراهیم! مولایم امام موسی بن جعفر مرا نمی پذیرد، مگر اینکه تو از تقصیر من بگذری و مرا ببخشی. ابراهیم گفت: خدا تو را ببخشد. وزیر به این رضایت قانع نشد. صورت بر زمین گذاشت. ابراهیم را قسم داد تا قدم روی صورت او بگذارد؛ ولی ابراهیم به این عمل حاضر نشد. مرتبه دوم او را قسم داد. وی قبول نمود، پا به صورت وزیر گذاشت. در آن لحظه ای که ابراهیم پای خود را روی صورت علی بن یقطین گذاشته بود، علی میگفت: (اللهم أشهد). خدایا! شاهد باش. سپس از منزل بیرون آمد. سوار بر شتر شد و در همان شب، شتر را بر در خانه امام در مدینه خواباند و اجازه خواست وارد شود. امام این دفعه اجازه داد و او را پذیرفت.
📘بحار: ج ۴۸، ص ۸۵.
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄
امام زمان سلام الله علیه ✨
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄ 🌹 #داستانهایبحارالانوار 💚 #داستانامروز 💌هرگز کسی را کوچک نشماریم 💐علی بن یقطی
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄
🌹 #داستانهایبحارالانوار
💚 #داستانامروز
💌آهوی پناهنده!
🌼پسر سلطان سنجر (پادشاه ایران) یا پسر یکی از وزیرانش به تب شدید مبتلا شد. پزشکان نظر دادند که باید به تفریح رفته، خود را به شکار مشغول نماید. از آن وقت کارش این بود که هر روز با بعضی از نوکران و خدمت کارانش به گردش و شکار برود. در یکی از روزها با بعضی از نوکران و خدمت کارانش به گردش و شکار برود. در یکی از روزها آهویی از مقابلش گذشت. او با اسب آهو را به سرعت دنبال میکرد. حیوان به بارگاه حضرت امام رضا علیه السلام پناه برد. شاهزاده نیز خود را به آن پناهگاه با عظمت امام علیه السلام رسانید. دستور داد آهو را شکار کنند. ولی سپاهیانش جرأت نکردند به این کار اقدام نمایند و از این پیشامد سخت در تعجب بودند. سپس به نوکران و خدمتکاران دستور داد از اسب پیاده شوند. خودش نیز پیاده شد. با پای برهنه و با کمال ادب به سوی مرقد شریف امام علیه السلام قدم برداشت و خود را روی قبر حضرت انداخت و با ناله و گریه رو به درگاه خداوند نموده و شفای مریضی خویش را از امام علیه السلام خواست و همان لحظه دعایش مستجاب شد و شفا یافت. همه اطرافیان خوشحال شدند و این مژده را به سلطان رساندند که فرزندش به برکت قبر امام رضا علیه السلام شفا یافته و گفتند: شاهزاده در کنار قبر امام علیه السلام بماند و برنگردد تا بناها و کارگران بیایند بر روی قبر امام بارگاهی بسازند و در آنجا شهری زیبا شود و یادگاری از او بماند. پادشاه از شنیدن این مژده شاد گشت و سجده شکر به جای آورد. فورا معماران و بناها را فرستاد و روی قبر مبارک آن حضرت گنبد و بارگاهی ساختند و اطراف شهر را دیوار کشی کردند.
📘بحار: ج ۴۸، ص ۲۲۸
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄