eitaa logo
امام زمان سلام الله علیه ✨
485 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
405 ویدیو
59 فایل
💠ترویج معارف اهل بیت سلام الله علیهم اجمعین ..بیان قران کریم و روایات ..پخش زنده توسط اساتید برجسته در مناسبت های مذهبی و دوشنبه شب ها و جمعه بعدازظهرها به نیت تعجیل در فرج و خشنودی امام زمان سلام الله علیه کپی ازاد خادم کانال @Ya_mahde_adrekni
مشاهده در ایتا
دانلود
امام زمان سلام الله علیه ✨
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄ 🌹 #داستانهای‌بحارالانوار 💚 #‌داستان‌امروز 💌در بستر بیماری 💐یکی از مسلمانان در بس
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄ 🌹 💚 💌مبارزه با خرافات 🌻هنگامی که حضرت ابراهیم پسر رسول خدا صلی الله علیه و آله چشم از جهان فرو بست. در همان روز خورشید گرفت. عده ای گفتند: خورشید نیز به خاطر مرگ ابراهیم غمگین است (و این علامت عظمت رسول خداست). پیامبر صلی الله علیه و آله فورا پیش از دفن جنازه ابراهیم، مردم را به مسجد دعوت کرد و بالای منبر رفت و فرمود: ای مردم! خورشید و ماه دو نشانه از نشانه‌های خداست و به دستور او در سیر و حرکتند و به فرمان خدا مطیع می‌باشند، هرگز به خاطر مرگ و زندگی کسی گرفته نمی شوند! هرگاه خورشید و ماه گرفت، نماز آیات بخوانید! سپس از منبر پایین آمدند و نماز آیات را با جماعت خواندند آنگاه به علی علیه السلام فرمود: پیکر فرزندم ابراهیم را برای دفن آماده کن! امیرالمومنین علی علیه السلام جنازه ابراهیم را غسل داد و کفن کرد پس از آن مردم دفنش کردند. 📘بحار: ج ۲۲، ص ۱۵۵ ┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄
امام زمان سلام الله علیه ✨
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄ 🌹 #داستانهای‌بحارالانوار 💚 #‌داستان‌امروز 💌مبارزه با خرافات 🌻هنگامی که حضرت ابرا
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄ 🌹 💚 💌درس محکم کاری 🌸وقتی که رسول خدا صلی الله علیه و آله پیکر فرزندش، ابراهیم، را به خاک سپرد چشمانش پر از اشک شد و فرمود: دل غمگین است و چشم اشک می‌ریزد، ولی سخنی که سبب خشم خدا شود نمی گویم. آنگاه فرمود: ابراهیم! ما، در مرگ تو غمگینیم. سپس حضرت گوشه قبر را دید که به طور کامل درست نشده، با دست مبارکش آن را صاف کرد، پس از آن فرمود: هرگاه یکی از شما کاری را انجام داد، حتما آن را محکم و استوار انجام دهد. 📘بحار: ج ۲۲، ص ۱۵۷ ┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄
امام زمان سلام الله علیه ✨
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄ 🌹 #داستانهای‌بحارالانوار 💚 #‌داستان‌امروز 💌درس محکم کاری 🌸وقتی که رسول خدا صلی ا
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄ 🌹 💚 💌محبوب ترین اسم ها 🌼جابر انصاری می‌گوید: به پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم عرض کردم: در شأن علی بن ابی طالب علیه السلام چه می‌فرمایید؟ فرمود: او جان من است! عرض کردم: در شأن حسن و حسین علیه السلام چه می‌فرمایید؟ حضرت پاسخ داد: آن دو، روح منند و فاطمه سلام الله علیها، مادر ایشان، دختر من است. هر که او را غمگین کند مرا غمگین کرده است و هر که او را شاد کند، مرا شاد گردانیده است و خدا را گواه می‌گیرم، من در جنگم با هر کس که با ایشان در جنگ است و در صلحم با هر کس که با ایشان در صلح است. ای جابر! هرگاه خواستی دعا کنی و مستجاب گردد، خدا را به اسم‌های ایشان بخوان، زیرا که اسم‌های آنان نزد خداوند محبوب ترین اسم‌ها است. 📘بحار: ج ۹۴، ص ۲۱ ┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄
امام زمان سلام الله علیه ✨
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄ 🌹 #داستانهای‌بحارالانوار 💚 #‌داستان‌امروز 💌محبوب ترین اسم ها 🌼جابر انصاری می‌گوی
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄ 🌹 💚 💌حدود همسایه 🍂مردی از انصار خدمت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آمد و عرض کرد: من خانه ای در فلان محل خریده‌ام و نزدیکترین همسایه‌ام آدمی است که امید خیری از او ندارم و از شرش نیز خاطر جمع نیستم. رسول خدا صلی الله علیه و آله به امیرالمومنین علی علیه السلام، سلمان، اباذر و (راوی می‌گوید: چهارمی شاید مقداد باشد) دستور فرمود که با صدای بلند در مسجد فریاد زنند که هرکس همسایه اش از آزار او آسوده نباشد، ایمان ندارد، آنان نیز در مسجد سه بار فرمایش حضرت را با صدای بلند به مردم اعلان کردند. سپس حضرت با دست اشاره کرد و فرمود: چهل خانه از چپ و راست و جلو و عقب همسایه محسوب می‌شود. 📘بحار: ج ۷۴، ص ۱۵۲ ┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄
امام زمان سلام الله علیه ✨
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄ 🌹 #داستانهای‌بحارالانوار 💚 #‌داستان‌امروز 💌حدود همسایه 🍂مردی از انصار خدمت پیامب
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄ 🌹 💚 💌پرهیز از غضب 🌼مردی خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله رسید و عرض کرد: یا رسول الله! مرا چیزی بیاموز که باعث سعادت و خوشبختی من باشد. حضرت فرمود: برو و غضب و خشم نکن! مرد گفت: این نصیحت برایم کافی است. سپس نزد خانواده و قبیله اش بازگشت. دید پس از او حادثه ناگواری رخ داده است، قبیله او با قبیله دیگر اختلاف پیدا کرده، مقدمه جنگ میان آن دو آماده است و کار به جایی رسیده که هر دو قبیله در برابر یکدیگر صف آرایی کرده، اسلحه به دست گرفته اند و آماده یک جنگ خونین هستند. در این حال، مرد برانگیخته شد و بی درنگ لباس جنگی پوشید و در صف بستگان خود قرار گرفت. 🌼ناگاه! اندرز پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم که فرموده بود (غضب نکن) به خاطرش آمد. فوری سلاح جنگ را بر زمین گذاشت و به سوی قبیله ای که با خویشان او آماده به جنگ بودند، شتافت و به آنان گفت: مردم! هرگونه (ضرر و زیان) مثل زخم و قتل... از جانب ما به شما وارد شده و علامت ندارد (ضارب و قاتلی معلوم نیست) به عهده من است و من آن را به طور کامل از مال خود می‌پردازم و هرگونه زخم و قتل که ضارب و قاتلش معلوم است از آنها بگیرید. بزرگان قبیله پیشنهاد عاقلانه او را شنیدند، دلشان نرم شده و شعله غضبشان فرو نشست و از او تشکر کردند و گفتند: ما هیچ گونه نیازی به این چیزها نداریم و خودمان به پرداخت جریمه و عفو و گذشت سزاوار هستیم. بدین گونه با ترک غضب هر دو قبیله با یکدیگر صلح و آشتی کرده، آتش کینه و عدوات در میانشان خاموش گردید. 📘بحار: ج ۷۳، ص ۲۷۷ ┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄
امام زمان سلام الله علیه ✨
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄ 🌹 #داستانهای‌بحارالانوار 💚 #‌داستان‌امروز 💌پرهیز از غضب 🌼مردی خدمت پیامبر صلی ال
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄ 🌹 💚 💌چاره فراق 🍁مردی از انصار خدمت پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله آمد و عرض کرد: یا رسول الله! من طاقت فراق شما را ندارم. هنگامی که به خانه می‌روم به یاد شما می‌افتم، از روی محبت و علاقه ای که به شما دارم، دست از کار و زندگی برداشته، به دیدارتان می‌آیم، تا شما را از نزدیک ببینم، آن گاه به یاد روز قیامت می‌افتم که شما وارد بهشت می‌شوید در والاترین جایگاه آن قرار می‌گیرید و من آن روز از جدایی شما ای رسول خدا چه کنم؟ بعد از صحبت‌های مرد انصاری، این آیه شریفه نازل شد: آنان که از خدا و رسولش اطاعت کنند، در زمره کسانی هستند که خدا برایشان نعمتها عنایت کرده: از پیغمبران، راستگویان، صادقان، شهیدان و صالحان و اینان خوب رفیقانی هستند. [سوره نسأ: آیه ۶۹] رسول خدا صلی الله علیه و آله آن مرد را خواست و این آیه را برایش خواند و این مژده را به او داد که پیروان راستین پیامبر صلی الله علیه و آله در بهشت، کنار آن حضرت خواهند بود. 📘بحار: ج ۱۷، ص ۱۴ ┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄
امام زمان سلام الله علیه ✨
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄ 🌹 #داستانهای‌بحارالانوار 💚 #‌داستان‌امروز 💌پرهیز از غضب 🌼مردی خدمت پیامبر صلی ال
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄ 🌹 💚 💌امیرالمومنین علی (علیه السلام) در اوج عطوفت و بزرگواری 🌸امیر المؤمنین علی علیه السلام پس از آن که به دست ابن ملجم ضربت خورد، از شدت زخم بی حال شده بود. وقتی که به حال آمد، امام حسن علیه السلام در ظرفی، شیر به حضرت داد. امام علیه السلام کمی از شیر خورد بقیه را به حسن داد و فرمود: این شیر را به اسیرتان (ابن ملجم) بدهید! 🌸سپس فرمود: فرزندم! به آن حقی که در گردن تو دارم، بهترین خوردنی‌ها و نوشیدنی‌ها را به او بدهید و تا هنگام مرگم با ایشان مدارا کنید و از آنچه می‌خورید به او بخورانید و از آنچه می‌نوشید به ایشان بنوشانید تا نزد شما گرامی شود! 📘بحار: ج ۴۲، ص ۲۸۹ ┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄
امام زمان سلام الله علیه ✨
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄ 🌹 #داستانهای‌بحارالانوار 💚 #‌داستان‌امروز 💌امیرالمومنین علی (علیه السلام) در اوج ع
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄ 🌹 💚 💌رعایت آداب اسلامی در اوج قدرت 🌼روزی امیر المؤمنین علی علیه السلام در دوران خلافتش در خارج کوفه با یک نفر ذمی (یهودی یا مسیحی) که در پناه اسلام بود، همراه شدند. مرد ذمی گفت: بنده خدا کجا می‌روی؟ امام علیه السلام فرمود: به کوفه. هر دو ره راه ادامه دادند تا سر دو راهی رسیدند، هنگامی که ذمی جدا شد و راه خود را پیش گرفت برود، دید که رفیق مسلمانش از راه کوفه نرفت، همراه او می‌آید. مرد ذمی گفت: مگر شما نفرمودی به کوفه می‌روم؟فرمود: چرا. شما از راه کوفه نرفتی، راه کوفه آن یکی است. می دانم ولی پایان خوش رفاقتی آنست که مرد، رفیق راهش را در هنگام جدایی چند قدم بدرقه کند ودستور پیغمبر ما همین است، بدین جهت می‌خواهم چند گام تو را بدرقه کنم آنگاه به راه خود بر می‌گردم. ذمی گفت: پیغمبر شما چنین دستور داده؟ امام علیه السلام فرمود: بلی. این که آیین پیغمبر شما با سرعت در جهان پیش رفت کرد و چنین پیروان زیاد پیدا نمود، حتما به خاطر همین اخلاق بزرگوارانه او بوده است. مرد ذمی با امیر المومنین سوی کوفه برگشت هنگامی که شناخت همراه او خلیفه مسلمانان بوده است، مسلمان شد و اظهار داشت: من شما را گواه می‌گیرم که پیرو دین و آیین شما می‌باشم. 📘بحار، ج ۴۱، ص ۵۳ و ج ۷۴، ص ۱۵۷ ┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄
امام زمان سلام الله علیه ✨
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄ 🌹 #داستانهای‌بحارالانوار 💚 #‌داستان‌امروز 💌رعایت آداب اسلامی در اوج قدرت 🌼روزی ا
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄ 🌹 💚 💌حکومتی بی ارزش تر از کفش وصله دار 🌻امیرالمومنین علی علیه السلام با سپاهیان اسلام برای سرکوبی پیمان شکنان به سوی بصره حرکت می‌کردند. در نزدیکی بصره به محل (ذی قار) رسیدند. در آنجا برای رفع خستگی و آماده سازی سپاه توقف نمودند. عبد الله بن عباس می‌گوید: من در آنجا به حضور امیر المومنین علی علیه السلام رسیدم، دیدم (رئیس مسلمانان، فرمانده کل قوا) خود کفش خویش را وصله می‌زند. 🌻حضرت روی به من کرد و فرمود: ابن عباس! این کفش چه قدر می‌ارزد؟ قیمت آن چه قدر است؟ گفتم: ارزشی ندارد. فرمود: سوگند به خدا! همین کفش بی ارزش از ریاست و حکومت بر شما برای من محبوب تر است. مگر این که بتوانم با این حکومت و ریاست حق را زنده کنم و باطل را براندازم. 📘بحار: ج ۳۲، ص ۷۶ ┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄
امام زمان سلام الله علیه ✨
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄ 🌹 #داستانهای‌بحارالانوار 💚 #‌داستان‌امروز 💌حکومتی بی ارزش تر از کفش وصله دار 🌻ام
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄ 🌹 💚 💌از من بپرسید 🌺امیر المومنین علیه السلام برای مردم سخنرانی می‌کرد، در ضمن سخنرانی فرمود: مردم از من بپرسید پیش از آن که در بین شما نباشم، به خدا سوگند! از هر چیز بپرسید پاسخ خواهم گفت. سعد بن وقاص به پا خاست و گفت: ای امیر المؤمنین! چند تار مو در سر و ریش من است! حضرت فرمود: به خدا قسم! دوستم رسول خدا به من فرموده بود تو همین سوال را از من خواهی کرد! آنگاه فرمود: اگر حقیقت را بگویم از من نمی پذیری، همین قدر بدان در بن هر موی سر و ریش تو شیطانی لانه کرده و در خانه تو گوساله ای (عمر بن سعد) است که فرزندم حسین را می‌کشد. عمر سعد در آن وقت کودکی بود که بر سر چهار دست و پا راه می‌رفت. 📘بحار: ج ۱۰، ص ۱۲۵ ┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄
امام زمان سلام الله علیه ✨
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄ 🌹 #داستانهای‌بحارالانوار 💚 #‌داستان‌امروز 💌از من بپرسید 🌺امیر المومنین علیه السل
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄ 🌹 💚 💌میانه روی در زندگی 🍃علا ابن زیاد یکی از ارادتمندان ثروتمند امیرالمومنین علی علیه السلام در بصره، بیمار بود امیر المؤمنین علیه السلام به عیادت او رفت، زندگی وسیع و اتاق‌های مجلل و بزرگ توجه امام علیه السلام را به خود جلب کرد، معلوم بود علا در زندگی زیاده روی کرده است. فرمود: ای علا! تو خانه ای به این بزرگی را در دنیا برای چه می‌خواهی در صورتی که تو در آخرت به چنین خانه ای محتاج تری (زیرا که در این خانه بیش از چند روز نمی مانی ولی در آن خانه همیشه خواهی بود. ) آری! اگر بخواهی در آخرت نیز چنین خانه وسیع داشته باشی در این خانه مهمان نوازی کن، صله رحم بجا آور و حقوق الهی و برادران دینی را بپرداز! اگر این کارها را انجام دهی خداوند به شما در جهان دیگر مانند همین خانه را می‌دهد. علا گفت: دستور شما را اطاعت خواهم کرد. 🍃سپس عاصم عرض کرد: یا امیر المؤمنین! من از برادرم عاصم شکایت دارم! حضرت فرمود: برای چه؟ مگر چه کرده است؟ علا در پاسخ گفت: لباس خشن پوشیده، از دنیا کناره گیری نموده است. به طوری که زندگی را بر خود و خانواده اش تلخ کرده. فرمود: او را نزد من بیاورید! عاصم را آورند. امیر المؤمنین چون او را دید چهره در هم کشید و فرمود: ای دشمن جان خویشتن! شیطان عقلت را برده و تو را به این راه کشانده است، از اهل و عیالت خجالت نمی کشی؟ چرا به فرزندت رحم نمی کنی؟ گمان می‌کنی خدایی که نعمت‌های پاکیزه را بر تو حلال کرده نمی خواهد از آن‌ها استفاده کنی؟ تو در پیشگاه خداوند کوچک تر از آنی که چنین اندیشه را داشته باشی. عاصم گفت: یا امیر المؤمنین! چرا شما به خوراک سخت و لباس خشن اکتفا نموده ای؟ من از تو پیروی می‌کنم. فرمود: وای بر تو! من مانند تو نیستم، من وظیفه دیگر دارم، زیرا من پیشوای مسلمانان هستم، من باید خوراک و پوشاک خود را تا آن حد پایین بیاورم که فقیرترین مردم در دورترین نقاط حکومت اسلامی تلخی زندگی را تحمل کند. با این اندیشه که بگوید: رهبر و پیشوای من هم مانند من می‌خورد و مانند من می‌پوشد، این وظیفه زمامداری من است تو هرگز چنین تکلیفی نداری. پس از سخنان حضرت، عاصم لباس معمولی پوشید و به کار و زندگی پرداخت. 📘بحار: ج ۴۰، ص ۳۳۶ و ج ۴۱، ص ۱۲۱ ┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄
امام زمان سلام الله علیه ✨
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄ 🌹 #داستانهای‌بحارالانوار 💚 #‌داستان‌امروز 💌میانه روی در زندگی 🍃علا ابن زیاد یکی
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄ 🌹 💚 💌جمجمه انوشیروان سخن می‌گوید 🌸به امیرالمومنین علی علیه السلام خبر رسید معاویه تصمیم دارد با لشکر مجهز به سرزمین‌های اسلامی حمله کند. علی علیه السلام برای سرکوبی دشمنان از کوفه بیرون آمد و با سپاه مجهز به سوی صفین حرکت کردند در سر راه به شهر مدائن (پایتخت پادشاهان ساسانی) رسیدند و وارد کاخ کسری شدند. حضرت پس از ادای نماز با گروهی از یارانش مشغول گشت ویرانه‌های کاخ انوشیروان شدند و به هر قسمت کاخ که می‌رسیدند کارهایی را که در آنجا انجام شده بود به یارانش توضیح می‌دادند به طوری که باعث تعجب اصحاب می‌شد و عاقبت یکی از آنان گفت: یا امیر المؤمنین! آنچنان وضع کاخ را توضیح می‌دهید گویا شما مدتها اینجا زندگی کرده اید! در آن لحظات که ویرانه‌های کاخها و تالارها را تماشا می‌کردند، ناگاه علی علیه السلام جمجمه ای پوسیده را در گوشه خرابه دید، به یکی از یارانش فرمود: او را برداشته همراه من بیا! 🌸سپس امام علی علیه السلام بر ایوان کاخ مدائن آمد و در آنجا نشست و دستور داد طشتی آوردند و مقداری آب در طشت ریختند و به آوردند جمجمه فرمود: آن را در طشت بگذار. وی هم جمجمه را در میان طشت گذاشت. آنگاه علی علیه السلام خطاب به جمجمه فرمود: ای جمجمه! تو را قسم می‌دهم! بگو من کیستم تو کیستی؟ جمجمه با بیان رسا گفت: تو امیر المؤمنین، سرور جانشینان و رهبر پرهیزگاران هستی و من بنده ای از بندگان خدا هستم. علی علیه السلام پرسید: حالت چگونه است؟ جواب داد: یا امیر المومنین! من پادشاه عادل بودم، نسبت به زیردستان مهر و محبت داشتم، راضی نبودم کسی در حکومت من ستم ببیند. ولی در دین مجوسی (آتش پرست) به سر می‌بردم. هنگامی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به دنیا آمد کاخ من شکافی برداشت. آنگاه به رسالت مبعوث شد من خواستم اسلام را بپذیرم ویل زرق و برق سلطنت مرا از ایمان و اسلام باز داشت و اکنون پشیمانم. ای کاش که من هم ایمان می‌آوردم و اینک از بهشت محروم هستم و در عین حال به خاطر عدالت از آتش دوزخ هم در امانم. وای به حالم! اگر ایمان می‌آوردم من هم با تو بودم. ای امیر المؤمنین و ای بزرگ خاندان پیغمبر! سخنان جمجمه پوسیده انوشیروان به قدری دل سوز بود که همه حاضران تحت تأثیر قرار گرفته با صدای بلند گریستند. 📘بحار: ج ۴۱، ص ۲۴ ┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄