eitaa logo
نحوه آشنایےو عنایات شهیدهمت
625 دنبال‌کننده
69 عکس
1 ویدیو
0 فایل
خادم‌الشهــدا👈 @shahidhematt کانال نحوه آشنایے و عنایات شهیدهمت👇 @enayate_shahidhemat کانال اولمون👇 از ابراهیم‌همت تاخدا😍✌ @kheiybar
مشاهده در ایتا
دانلود
👇 بسم حبیب سلام و عرض تسلیت ایام محرم خدمت تمامی عزیزان کانال که با لطف میخونید اجرتون با صاحب این ماه داستان زندگی و عنایات حاج داداش به بنده بسیار هست و در چند پست خدمتتون ارائه میدم 🌸آغاز سخن بر میگرده به زمانی که دانشجو بودم و توی حال و هوای خودم یه دختر که عشق مد روز و شیطنت و... البته اهل نماز روزه بودم اما اینکه با شهدا آشنا باشم و بشناسم نه☺️ تا اینکه دانشگاه برنامه راهیان نور گذاشت اسفند ماه با دوستام گفتیم میریم اردو حالا با بچه بسیجی ها چه ایرادی داره کاریشون نداریم توی مسیر کلی شلوغ کردیم گفتیم و خندیدیم تا رسیدیم بیمارستان صحرائی امام حسن مجتبی (ع) ورودی اونجا یه بنر بزرگ از یک اقایی زده بودن با چشمان نافذ و لبخندی محو نگاهم که بهش افتاد مثل برق گرفته ها بودم اونم برق سه فاز بی اختیار میخکوب اون تصویر شدم نمیدونم چرا ولی دلم لرزید به شوخی گفتم السلام علیکم و رحمه الله دوستام خندیدن گفتم بچه ها حاجیمون انگار اومده استقبال 😁 همون موقع یکی از بچه های بسیجی اومد گفت حاج همت رو میشناسی؟ گفتم نه چطور گفت مگه الان نگفتی حاجی اومده استقبال؟ گفتم شهید همت که میگن ایشونه؟ تایید کرد و من اینبار عمیق تر نگاش کردم. اسمش رو شنیده بودم ولی تصویرش رو تاحالا ندیده بودم تو جمع بچه ها می‌گفتن میخندیدن ولی من یه جوری شده بودم بقول بچه ها اصلا تو باغ نبودم همش تصویر اون شهید جلو چشام بود بین بچه ها همون خانم رو پیدا کردم گفتم این شهید همت کجا شهید شده گفت جزیره مجنون گفتم اونجا هم میریم؟ گفت نه ولی طلائیه به اونجا نزدیکه. گفتم اونجا چی میریم گفت جز برنامه نیست نمیبرن پنچر شدم... 😔 نمیدونم چرا نمیدونم این حس چی بود بجونم اومده بود وقتی سوار اوتوبوس شدیم به راننده گفتم آقا طلائیه نمیرین؟ گفت سری های قبل بوده الان نمیرن گفتم نمیشه برین به بقیه نگیم نمیدونم راننده چی حس کرد شایدم براش این درخواست از دختر شیطون ماشین عجیب اومد با مسئول صحبتی کرد و گفت میبرمتون طلائیه😍 بلوایی تو دلم شد وقتی رسیدیم حال و هوام عجیب بود بی اختیار مثل کسی که چیزی رو گم کرده اشک میریختم و دنبال شهید همت می‌گشتم دوستام متحیر بودن و براشون عجیب بود چی شده که گریه میکنم از جمع شدم و یه گوشه تنها نشستم و با شهیدی حرف زدم که اصلا نمیدونستم کیه که دیدن یه چهره ازش دوروزه دلم رو متلاطم کرده دلتنگ بودم اما... انگار گم شده بودم تو دنیای جدید برگشتیم و تمام دغدغه ی من شد شناخت این شهید با نگاه خاص ... @Enayate_shahidhemat