eitaa logo
کانال انقلابی مدیا
3.7هزار دنبال‌کننده
17.1هزار عکس
20.3هزار ویدیو
51 فایل
﷽ کانال خبری تحلیلی انقلابی کانالی متفاوت و به‌روز برای حمایت از ما مطالب را برای گروه ها و مخاطبین خود فوروارد کنید تبلیغات : https://eitaa.com/joinchat/3014066770Caf064355cb
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴هزینهٔ سنگین انسانیت ✍کسی که برای حل مشکلات دیگران به آن‌ها پول قرض می‌دهد یا ضامن وام آن‌ها می‌شود و به‌دروغ نمی‌گوید «ندارم!»، «گرفتارم!» و...، احمق نیست، کریم و جوانمرد است. کسی که از معایب و کاستی‌های دیگران، درمی‌گذرد و بدی‌ها را نادیده می‌گیرد، احمق نیست، شریف است. كسی كه در مقابل بی‌ادبی و بی‌شخصيتی ديگران با تواضع و محترمانه حرف می‌زند و مانند آن‌ها توهين و بددهنی نمی‌كند، احمق نيست، مؤدب و باشخصيت است. کسی که به حرف‌هایی که پشت‌سرش زده می‌شود، اهمیت نمی‌دهد، بی‌خبر نیست، صبور و باگذشت است. 🔺انسان بودن، هزينهٔ سنگينی دارد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‎‌‎‌‎‌‎‌ 🍁🍂 📚@dastan_mazhabe✍️
🔅 ✍ کارت را هوشمندانه انجام بده و به قضاوت مردم اهمیت نده 🔹ملانصرالدین هر روز در بازار گدایی می‌کرد و مردم با نیرنگ، حماقت او را دست می‌انداختند. 🔸دو سکه به او نشان می‌دادند که یکی طلا بود و دیگری از نقره. اما ملانصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می‌کرد. 🔹اين داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهی زن و مرد می‌آمدند و دو سکه به او نشان می‌دادند و ملانصرالدين هميشه سکه نقره را انتخاب می‌کرد. 🔸تا اينکه مرد مهربانی از راه رسيد و از اينکه ملانصرالدين را آن‌طور دست می‌انداختند، ناراحت شد. 🔹در گوشه ميدان به سراغش رفت و گفت: هر وقت دو سکه به تو نشان دادند، سکه طلا را بردار. اين‌طوری هم پول بيشتری گيرت می‌آيد و هم ديگر دستت نمی‌اندازند. 🔸ملانصرالدين پاسخ داد: ظاهراً حق با شماست، اما اگر سکه طلا را بردارم، ديگر مردم به من پول نمی‌دهند تا ثابت کنند که من احمق‌تر از آن‌هايم. شما نمی‌دانيد تا حالا با اين ترفند چقدر پول گير آورده‌ام. 🔹اگر کاری که می‌کنی، هوشمندانه باشد، هيچ اشکالی ندارد که تو را احمق بدانند. 🍁🍂 📚@dastan_mazhabe✍️
✨﷽✨ ✨ 👀چشمی که دائم عيب‌های ديگران را ببيند، آن عيب را به ذهن منتقل ميکند. و ذهنی که دائما با عيب‌های ديگران درگير است، آرامش ندارد، درونش متلاطم و آشفته است. در عوض چشمی که ياد گرفته است هميشه زیبایی‌ها را ببيند، اول از همه خودش آرامش پيدا می کند. چون چشم زيبا بين عيب‌های ديگران را نمی بيند و دنيای درونش دنيای قشنگی‌هاست... ❣گرت عیب‌جویی بود در سرشت نبینی ز طاووس جز پای زشت🦚 ❣ ‎ 🍁🍂 📚@dastan_mazhabe✍️
✍ بستگی به نگاه شما دارد! 🔹روزی مردی ثروتمند، پسر کوچکش را به روستا برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می‌کنند، چقدر فقير هستند. 🔸آن دو، يک شبانه‌روز در خانه محقر يک روستايی مهمان بودند. 🔹در راه بازگشت و در پايان سفر، مرد از پسرش پرسيد: نظرت درمورد مسافرتمان چه بود؟ 🔸پسر پاسخ داد: عالی بود پدر! 🔹پدر پرسيد: آيا به زندگی آن‌ها توجه کردی؟ 🔸پسر پاسخ داد: بله پدر! 🔹و پدر پرسيد: چه چيزی از اين سفر ياد گرفتی؟ 🔸پسر کمی انديشيد و بعد به آرامی گفت: فهميدم که ما در خانه يک گربه گران‌قيمت داريم و آن‌ها ۶ تا، ما در حياطمان يک فواره داريم و آن‌ها رودخانه‌ای دارند که نهايت ندارد. 🔹ما در حياطمان فانوس‌های تزيينی داريم و آن‌ها ستارگان را دارند. حياط ما به ديوارهايش محدود می‌شود، اما باغ آن‌ها بی‌انتهاست! 🔸من چند مربی خصوصی دارم اما بچه‌های آن‌ها در مسير زندگی و مواجهه با مشکلات چيزهايی ياد می‌گيرند و...» 🔹با شنيدن حرف‌های پسر، زبان مرد بند آمده بود. 🔸پسربچه اضافه کرد: متشکرم پدر، تو به من نشان دادی که ما چقدر فقير هستيم! 🍁🍂 📚@dastan_mazhabe✍️
مردی مادر پیری داشت که همیشه از دست مادرش می‌نالید و مادرش به دلیل کهولت سن در بینایی و شنوایی و راه رفتن ضعف داشت. مرد که از زندگی کردن با او خسته شده بود به نزد شیخی رفت و به او گفت تا راه چاره‌ای به او نشان دهد. شیخ به او گفت: مادر توست و مراقبت از او وظیفه توست، او تو را بزرگ کرده و از تو مراقبت کرده. الان وظیفه توست که از او مراقبت کنی. مرد گفت: ده‌ها برابر زحمتی که برای بزرگ کردن من کشیده برای نگهداری او کشیده‌ام، هیچ منتی برای بزرگ کردن من ندارد که هرچه کرده بیشتر از آن برایش کرده‌ام و دیگر نمی‌توانم او را تحمل کنم مگر برای او پرستاری بگیرم. شیخ بعد از شنیدن سخنان فرزند مدعی به او گفت: تفاوتی مهم بین مراقبت‌ کردن تو و مراقبت کردن مادرت وجود دارد و آن این است که مادرت تو را برای ادامه زندگی بزرگ و مراقبت کرده و تو از او مراقبت می‌کنی به امید روزی که بمیرد. پس تا عمر داری هر کاری برایش کنی نمی‌توانی زحمات او را جبران کنی. قدر پدر و مادرمان را تا زنده هستند بدانیم و از آنها با حس محبت نگهداری کنیم نه با حس اجبار. راستی! اگر آنها زنده هستند همین الان فرصت خوبی است که حتی با یک تماس هم که شده جویای احوال آنها شویم. 🍁🍂 📚@dastan_mazhabe✍️
🔅 ✍ بستگی به نگاه شما دارد! 🔹روزی مردی ثروتمند، پسر کوچکش را به روستا برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می‌کنند، چقدر فقير هستند. 🔸آن دو، يک شبانه‌روز در خانه محقر يک روستايی مهمان بودند. 🔹در راه بازگشت و در پايان سفر، مرد از پسرش پرسيد: نظرت درمورد مسافرتمان چه بود؟ 🔸پسر پاسخ داد: عالی بود پدر! 🔹پدر پرسيد: آيا به زندگی آن‌ها توجه کردی؟ 🔸پسر پاسخ داد: بله پدر! 🔹و پدر پرسيد: چه چيزی از اين سفر ياد گرفتی؟ 🔸پسر کمی انديشيد و بعد به آرامی گفت: فهميدم که ما در خانه يک گربه گران‌قيمت داريم و آن‌ها ۶ تا، ما در حياطمان يک فواره داريم و آن‌ها رودخانه‌ای دارند که نهايت ندارد. 🔹ما در حياطمان فانوس‌های تزيينی داريم و آن‌ها ستارگان را دارند. حياط ما به ديوارهايش محدود می‌شود، اما باغ آن‌ها بی‌انتهاست! 🔸من چند مربی خصوصی دارم اما بچه‌های آن‌ها در مسير زندگی و مواجهه با مشکلات چيزهايی ياد می‌گيرند و...» 🔹با شنيدن حرف‌های پسر، زبان مرد بند آمده بود. 🔸پسربچه اضافه کرد: متشکرم پدر، تو به من نشان دادی که ما چقدر فقير هستيم! 🍁🍂 📚@dastan_mazhabe✍️
🔅 ✍ ‏اگر تیغ عالم بجنبد ز جای نبرّد رگی تا نخواهد خدای 🔹بعضی چکﻫﺎ ﺩﻭ ﺍﻣﻀﺎ ﺩﺍﺭﻧﺪ؛ ﺗﺎ ﺍﻣﻀﺎی ﺩﻭﻡ ﻧﺒﺎﺷﺪ نقد نمی‌ﺷﻮﻧﺪ، ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﺑﻪ‌ﺟﺎی ﺍﻣﻀﺎﯼ ﺩﻭﻡ، ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻫﻞ ﺑﺎﺯﺍﺭ هم ﺍﻣﻀﺎ ﻛﻨﻨﺪ، ﻫﻴﭻ ﻓﺎﻳﺪﻩﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ! ﺑﺎنک ﻓﻘﻂ ﺻﺎﺣﺐ ﺍﻣﻀﺎ ﺭﺍ می‌ﺷﻨﺎﺳﺪ. 🔸ﺍﺗﻔﺎﻗﺎﺗﯽ ﻛﻪ ﺑﺮﺍی ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﺑﻴﻔﺘﺪ، ﻣﺜﻞ چک دﻭ ﺍﻣﻀﺎ ﻣﯽﻣﺎﻧﺪ! 🔹یک ﺍﻣﻀﺎﯼ ﺁﻥ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﺎﺳﺖ ﻭ ﺍﻣﻀﺎﯼ ﺩﻳﮕﺮﺵ ﺧﻮﺍﺳﺖ خدﺍﺳﺖ. 🔸ﺗﺎ ﺍﻭ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﻫﻴﭻ ﺍﻣﻜﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﻫﺮﭼﻨﺪ ﻫﻤﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ. 🔹ﭘﺲ ﺍﮔﺮ کسی ﺗﻮ ﺭﺍ ﺗﻬﺪﻳﺪ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺁﺑﺮﻭﻳﺖ ﺭﺍ می‌ﺭﻳﺰﻡ، سکه یک ﭘﻮﻟﺖ میﻛﻨﻢ، ﻛﺎﺭﯼ میﻛﻨﻢ ﻛﻪ ﺳﻨﮓ ﺭﻭی ﻳﺦ ﺷﻮﯼ، ﺑﻼﻳﯽ ﺳﺮﺕ میﺁﻭﺭﻡ ﻛﻪ ﻣﺮﻍﻫﺎﯼ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ ﮔﺮﻳﻪ ﻛﻨﻨﺪ؛ ﻫﻴﭻ ﻧﺘﺮﺱ! 🔸ﭼﻮﻥ ﺍﻳﻦ چک ﺩﻭ ﺍﻣﻀﺎ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺍﻣﻀﺎی ﺩﻭﻡ ﻣﺎﻝ ﺧﺪﺍﺳﺖ. 🔹ﻳﻌﻨﯽ ﺍﻭ ﻫﻢ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺗﺎ ﺁﺑﺮﻭﯼ ﺗﻮ ﺭﻳﺨﺘﻪ ﺷﻮﺩ، ﻭ ﺍﻭ ﻳﺎ نمیﺧﻮﺍﻫﺪ، ﻳﺎ ﺍﮔﺮ ﻫﻢ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ، ﻫﺮﭼﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﻪ ﺳﻮﺩ ﺗﻮﺳﺖ. 🔸امضای خدا پای تمام آرزوهایتان. 🍁🍂 📚@dastan_mazhabe✍️
🔴زاویه دیدت رو عوض کن ✍روزی هیزم‌شکنی در یک شرکت چوب‌بری دنبال کار می‌گشت و نهایتا توانست برای خودش کاری پیدا کند. 🔸حقوق و مزایا و شرایط کار بسیار خوب بود، به همین خاطر هیزم‌شکن تصمیم گرفت نهایت سعی خودش را برای خدمت به شرکت به کار گیرد. 🔹رئیسش به او یک تبر داد و او را به‌سمت محلی که باید در آن مشغول می‌شد، راهنمایی کرد. 🔸روز اول هیزم‌شکن ۱۸ درخت را قطع کرد. رئیس او را تشویق کرد و گفت همین طور به کارش ادامه دهد. 🔹تشویق رئیس انگیزه بیشتری در هیزم‌شکن ایجاد کرد و تصمیم گرفت روز بعد بیشتر تلاش کند. اما تنها توانست ۱۵ درخت را قطع کند. 🔸روز سوم از آن هم بیشتر تلاش کرد ولی فقط ۱۰ درخت را قطع کرد. 🔹هر روز که می‌گذشت تعداد درخت‌هایی که قطع می‌کرد، کمتر و کمتر می‌شد. پیش خودش فکر کرد احتمالا بنیه‌اش کم شده است. 🔸پیش رئیس رفت و پس از معذرت‌خواهی گفت خودش هم از این جریان سر درنمی‌آورد. 🔹رئیس پرسید: آخرین باری که تبرت را تیز کردی، کی بود؟ 🔸هیزم‌شکن گفت: تیزکردن؟ من فرصتی برای تیزکردن تبرم نداشتم. تمام وقتم را صرف قطع‌کردن درختان می‌کردم! 🍁🍂 📚@dastan_mazhabe✍️
✨﷽✨ 🔥 آتش انتقام 🔥 ✍کشاورزی يک مزرعه بزرگ گندم داشت. زمين حاصلخيزی که گندم آن زبانزد خاص و عام بود. هنگام برداشت محصول بود. شبی از شب‌ها روباهی وارد گندم‌زار شد و بخش کوچکی از مزرعه را لگدمال کرد و به پيرمرد کمی ضرر زد. پيرمرد کينه روباه را به دل گرفت. بعد از چند روز روباه را به دام انداخت و تصميم گرفت از حيوان انتقام بگيرد. مقداری پوشال را به روغن آغشته کرده، به دم روباه بست و آتش زد. روباه شعله‌ور در مزرعه به اين‌طرف و آن‌طرف می‌دويد و کشاورز بخت برگشته هم به دنبالش. در اين تعقيب و گريز، گندم‌زار به خاکستر تبديل شد. وقتی کينه به دل گرفته و به دنبال انتقام هستيم، بايد بدانيم آتش اين انتقام، دامن خودمان را هم خواهد گرفت! 🔺بهتر است ببخشيم و بگذريم ... 🍁🍂 📚@dastan_mazhabe✍️
🔅 ✍ مال هیچ بنده‌ای با دادن صدقه کاهش نمی‌یابد جوانی از یکی از پیشرفته‌ترین دانشکده‌های اقتصادی و تجاری آمریکایی فارغ‌التحصیل شد و برگشت تا در کسب‌وکار و فروش لوازم خانگی به پدرش کمک کند. او متوجه شد که پدرش هر ماه یک دستگاه لباسشویی یا یخچال یا اجاق گازی را در راه خدا به مستمندان (فقرا، بی‌سرپرستان و بیوه‌زنان) کمک می‌کند. پسر به‌شدت در برابر این کار پدرش ایستاد و آن را تلف‌کردن مال قلمداد می‌کرد و شروع کرد به حساب و کتاب که هزینه هر ماه و هر سال چنین و چنان می‌شود و بعد از ۱۰ سال چه مبلغ هنگفتی جمع می‌شود که اگر این مبلغ را در سرمایه‌گذاری به راه اندازد چه سودی خواهد داشت. سرانجام به نتیجه‌ای دست یافت که به‌آسانی نمی‌توانست از آن بگذرد! آمار و ارقامی که به آن دست یافته بود به‌سادگی قابل چشم‌پوشی نبود، لذا با پدرش شروع به مجادله کرد تا او را قانع کند که چگونه در اشتباه است و این کار او کاملا مخالف قوانین و اصول تجارتی است که او در دانشگاه‌های آمریکایی خوانده است. پدر ساده‌اش از او پرسید: تعداد گوسفندان بیشتر است یا سگ‌ها؟ پسر گفت: گوسفند. سپس پدر پرسید: سگ‌ها در سال بیشتر تولیدمثل می‌کنند یا گوسفندان؟ جوان جواب داد: سگ‌ها بیشتر از یک بار در سال تولیدمثل می‌کنند و هر بار نیز پنج یا شش یا بیشتر از این‌ها توله به دنیا می‌آورند. اما میش کاملا برعکس؛ سالی یک یا دو بره می‌زاید. سپس پدر ادامه داد و پرسید: مردم سگ می‌خورند یا گوسفند و میش؟ جوان جواب داد: معلوم است گوسفند. پدر گفت: سگ‌ها بیشتر از گوسفندان زاد و ولد می‌کنند و مردم بیشتر گوسفندان را ذبح می‌کنند و می‌خورند و سگ‌ها اصلا خوردنی نیستند. پس چرا تعداد گوسفندان چندین برابر سگ‌ها است؟ جوان ساکت ماند و جوابی نداشت. پدر به او گفت: این معادله در دانشگاه‌های آمریکایی و غرب قابل تعلیم نیست. پسر دلبندم، این یعنی برکت. دادن صدقه و بخشیدن مال باعث افزایش ثروت می‌شود و هرگز از آن نمی‌کاهد و این موضوع به خدا ارتباط دارد. مال هیچ بنده‌ای با دادن صدقه کاهش نمی‌یابد. 🍁🍂 📚@dastan_mazhabe✍️
✍ به خدا تکیه کن 🔹مردی در میانسالی روی به پسر خود کرد و گفت: پسرم! حسرتی در دل دارم و ترسی از آینده! 🔸پسر پرسید: آن چیست؟ 🔹پدر گفت: ترس دارم آیا وقتی من به سن پیری رسیدم تو نیز مرا مراقب خواهی بود؟ 🔸پسر سکوت کرد. 🔹مادر در این هنگام روی به پدر کرد و گفت: تو را چه سِزد به عمر پسر خود چنین امیدوار شوی؟ 🔸به کسی تکیه کن که یقین داری هرگز نخواهد مُرد و اگر تو پیر و ناتوان شوی در او پیری و ناتوانی برای مراقبت از تو راهی ندارد. https://eitaa.com/joinchat/366018772Ccf7d153bfe
🔴 آدم‌های متفاوتی که کنارمان هستند من برای خودم خط‌هایی دارم. دور بعضی چیزها، زیر بعضی چیزها و روی بعضی چیزها، گاهی خط قرمز، گاهی خط زرد و گاهی خط سبز می‌کشم. روی بعضی آدم‌ها را خط قرمز کشیده‌ام؛ آن‌ها که همیشه سهمی از حس خوبم را به تاراج می‌برند. حسودها، خودبین‌ها و مهم‌تر از همه آن‌ها که همیشه به من دروغ گفته‌اند. زیر بعضی‌ها را خط زرد می‌کشم؛ آدم‌هایی که تکلیفت را با آن‌ها نمی‌دانی. مثل فصل‌ها رنگ عوض می‌کنند و اعتباری نیست، نه به تحسین و نه به تکذیبشان. و دور بعضی‌ها را خط سبز می‌کشم؛ سبز سبز تا یادم بمانند و یادگار همیشگی ذهنم باشند. آدم‌هایی که شاید همه فرق و خاص‌بودنشان در نگاه و کلامشان باشد. آدم‌هایی سادهٔ ساده. این آدم‌ها را باید قاب گرفت تا جلوی چشمت باشند، تا وجب‌به‌وجب نگاهت را شکرگزار بودنشان باشی. https://eitaa.com/joinchat/366018772Ccf7d153bfe