#میرزا_جواد_اقا_تهرانی
🔆شخصی به نام حاج محمد اخروی میگوید:
بنده مرحوم #میرزا_جواد_اقا_تهرانی_ را نمیشناختم، روز تشییع جنازه پیکر پاک و مطهر ایشان دیدم افراد بسیاری برای تشییع جنازه حاضر شدهاند، من نیز شرکت کردم و با خود گفتم حتما این شخص مهم و مومنی است.
پس از چند روز به بهشت رضا رفتم، ولی هر چه گشتم، مقبره او را پیدا نکردم، لذا ناامید و ناراحت به منزل برگشتم شب در خواب، دیدم که با ایشان در خیابانهای بهشت رضا قدم میزنم و ایشان به من میفرمایند، حاجی آمدی و قبرم را پیدا نکردی، ناراحت نشو، حالا خودم آمده ام! در همین لحظه که داشتیم با هم قدم میزدیم و از لابلای قبرها می گذشتیم، مشاهده کردم بعضی از مرده ها سر از قبر بیرون آورده اند بعضی تا گردن، یک نفر تا کمر از قبر بیرون آمده و رو کرد به من گفت :حاجی آیا این عالم را میشناسی؟ گفتم :بلی آیت الله میرزا جواد آقا تهرانی هستند، آن مرده گفت: از موقعی که این عالم را به اینجا آوردهاند و دفن کردند، عذاب از همه ما برداشته شده است.
خاطراتی از آیینه اخلاق ص72
🍁#داستانهای_مذهبی_پند_آموز🍂
📚@dastan_mazhabe✍️
🔥شيطان و امام زمان(ع)❤️
در روايت آمده که: ابليس با وجود مقدس امام زمان (عج) نيز مقابله خواهد کرد. وقتي امام زمان (روحي له الفداء) ظهور نمايند، منادي، ندا خواهد داد که: «هذا بقيه الله فاتّبعوه» يعني اين شخص، بقيه الله است از او اطاعت کنيد. در مقابل اين منادي الهي، شيطان نيز بالاي سر سفياني که از دشمنان امام زمان(عج) است ندا مي دهد که اين شخص يعني سفياني بقيه الله است و مردم را به تبعيت از او دعوت مي کند و از قدرت شيطاني خود به او هم مي دهد.
💠اسحاق بن عمّار گويد:
روزي محضر شريف امام جعفر صادق(ع) شرفياب شدم و پيرامون آيه شريفه قرآن (ربِّ فانظرني الي يوم يبعثون، قال انّک من المنظرين، الي يوم الوقت المعلوم) سؤال کردم که آخرين روز مهلت حيات شيطان چه زماني است؟
حضرت فرمود: آيا فکر مي کني تا قيامت و صحراي محشر باشد؟! خير چنين نيست، بلکه منظور روز ظهور و قيام قائم آل محمد(ص) مي باشد؛ چون امام زمان(عج) ظاهر گردد و قيام کند، وارد مسجد کوفه خواهد شد و شيطان در مقابل حضرت دو زانو مي نشيند و مي گويد: واي از اين روز که چه روز سختي است. پس از آن امام زمان(ع) از موهاي جلو سر او مي گيرد و گردنش را مي زند و او را به قتل مي رساند. بنابراين، مهلت شيطان تا آن روزي خواهد بود که به دست پر توان حضرت صاحب الزمان(عج) به هلاکت ابدي خواهد رسيد.
📚داستانهای شیطان
🍁#داستانهای_مذهبی_پند_آموز🍂
📚@dastan_mazhabe✍️
روزی مردی در بیابان در حال گذر بود که ندائی رااز عالم غیب شنید: « ای مردهرچه همین الآن آرزو کنی، به تو داده میشود.»
مرد قدری تأمل کرد، به آسمان نگاه کرد و گفت: میخواهم کوهی روبرویم قرار گرفته، به طلا تبدیل شود.
در کمتر از لحظه ای کوه به طلا تبدیل شد. ندا آمد: « آرزوی دیگرت چیست؟ »
🌺مرد گفت: کور شود هرکه آرزو و دعای کوچک داشته باشد.
بلافاصله مرد کور شد!
🌺نکته : وقتی منبع برآورده کردن آرزوهایت خداست، حتی خواستن کوهی از طلا نیز کوچک است. خدا بزرگ است، از خدای بزرگ چیزهای بزرگ بخواهید.
🍁#داستانهای_مذهبی_پند_آموز🍂
📚@dastan_mazhabe✍️
👥دو برادر مادر پير و بيماري داشتند .
با خود قرار گذاشتند که يکي خدمت خدا کند و ديگري در خدمت مادر باشد يکي به صومعه رفت و به عبادت مشغول شد و ديگري در خانه ماند و به پرستاري مادر مشغول شد .
🕍چندي نگذشت برادر صومعه نشين مشهور عام و خاص شد و به خود غره شد که خدمت من ارزشمندتر از خدمت برادرم است ، چرا که او در اختيار مخلوق است و من در خدمت خالق .
✨همان شب پروردگار را در خواب ديد که وي را خطاب کرد : به حرمت برادرت تو را بخشيدم
برادر صومعه نشين اشک در چشمانش آمد و گفت: يا رب ، من در خدمت تو بودم و او در خدمت مادر ، چگونه است مرا به حرمت او مي بخشي ، آيا آنچه کرده ام مايه رضاي تو نيست
🌤ندا رسيد : آنچه تو مي کني من از آن بي نيازم
ولي مادرت از آنچه او مي کند بي نياز نيست
🍁#داستانهای_مذهبی_پند_آموز🍂
📚@dastan_mazhabe✍️
💎یکی از جانبازان شیمیایی تعریف میکرد :
وقتی از جبهه برا مرخصی برگشتم راننده آژانس از من کرایه دو برابر گرفت چون لباسهام خاکی بود و پول کارواش رو هم ازم گرفت
یک روز هم داخل تاکسی تو اتوبان بخاطر بیماری شیمیایی
حالت تهوع داشتم راننده نگه داشت تا کنار اتوبان استفراغ کنم
و وقتی برگشتم راننده حرکت کرد
و گفت ماشینم کثیف نشه
موندم کنار اتوبان
وقتی برا درمان رفتم #ایتالیا تو بیمارستان شهر رم بستری بودم فامیل پرستار مالدینی بود اولش فکر کردم تشابه اسمی هست
ولی بعد که پرسیدم فهمیدم
واقعا خواهر #پائولو_مالدینی فوتبالیست اسطوره ای ایتالیاست
ازش خواستم که یه عکس یادگاری از برادرش بهم بده و اون قول داد که فردا صبح میده
ولی صبح که از خواب بیدار شدم دیدم پائولو مالدینی با یه دسته گل دو ساعتی میشد بالا سرم نشسته و بیدارم نکرده بود تا خودم بیدار شم
شب خواهرش بهش زنگ زده بود و گفته بود که یک جانباز ایرانی عکس یادگاری از تو میخواد و اون مسیر 600 کیلومتری میلان تا رم رو شبانه اومده بود
تا یه عکس یادگاری واقعی با یه جانباز کشور بیگانه بندازه و از اون تجلیل کنه
🍁#داستانهای_مذهبی_پند_آموز🍂
📚@dastan_mazhabe✍️
هدایت شده از کانال انقلابی مدیا
💎یکی از جانبازان شیمیایی تعریف میکرد :
وقتی از جبهه برا مرخصی برگشتم راننده آژانس از من کرایه دو برابر گرفت چون لباسهام خاکی بود و پول کارواش رو هم ازم گرفت
یک روز هم داخل تاکسی تو اتوبان بخاطر بیماری شیمیایی
حالت تهوع داشتم راننده نگه داشت تا کنار اتوبان استفراغ کنم
و وقتی برگشتم راننده حرکت کرد
و گفت ماشینم کثیف نشه
موندم کنار اتوبان
وقتی برا درمان رفتم #ایتالیا تو بیمارستان شهر رم بستری بودم فامیل پرستار مالدینی بود اولش فکر کردم تشابه اسمی هست
ولی بعد که پرسیدم فهمیدم
واقعا خواهر #پائولو_مالدینی فوتبالیست اسطوره ای ایتالیاست
ازش خواستم که یه عکس یادگاری از برادرش بهم بده و اون قول داد که فردا صبح میده
ولی صبح که از خواب بیدار شدم دیدم پائولو مالدینی با یه دسته گل دو ساعتی میشد بالا سرم نشسته و بیدارم نکرده بود تا خودم بیدار شم
شب خواهرش بهش زنگ زده بود و گفته بود که یک جانباز ایرانی عکس یادگاری از تو میخواد و اون مسیر 600 کیلومتری میلان تا رم رو شبانه اومده بود
تا یه عکس یادگاری واقعی با یه جانباز کشور بیگانه بندازه و از اون تجلیل کنه
🍁#داستانهای_مذهبی_پند_آموز🍂
📚@dastan_mazhabe✍️
💠گفتگوي الياس (ع) با امام باقر (ع)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
(الياس (ع) از پيامبراني است كه طبق بعضي از روايات، هنوز زنده است، او در يكي از ملاقاتهاي خود با امام باقر (ع)، گفتگويي دارد كه خلاصه آن چنين است: )
امام صادق (ع) مي گويد: پدرم امام باقر (ع) در مكه بود و طواف كعبه اشتغال داشت، در اين هنگام مردي نقابدار ديده شد كه هفت شوط امام (ع) را قطع كرد و آن حضرت را به سوي محل صفا آورد، مرا نيز دعوت كرد، به صفا رفتم و با هم سه نفر (امام باقر، مرد نقابدار و من) شديم.
نقابدار به من گفت: خوش آمدي اي پسر پيغمبر! سپس دستش را بر سرم نهاد و گفت: (خير و بركت خدا بر تو باد اي امين خدا، بعد از پدرانش).
سپس آن مرد نقابدار متوجه پدرم (امام باقر) شد و گفت:
اي ابا جعفر! اگر مي خواهي تو به من خبر بده و اگر مي خواهي من به تو خبر دهم، اگر مي خواهي تو از من بپرس يا من از تو بپرسم، اگر مي خواهي تو مرا تصديق كن، يا من تو را تصديق نمايم.
امام باقر: همه اينها را مي خواهم و آمادگي براي همه دارم.
مرد نقابدار: بنابراين نبادا زبانت به سؤال من، غير از آن را كه در قلبت هست به من بگويد.
امام باقر: چنين كاري را كسي مي كند كه در دلش دو علم مختلف و متضاد باشد و خداوند از علمي كه در آن دوگانگي هست، امتناع دارد (يعني منشاء علم ما از ذات پاك خدا است، از اين رودر علم دوگانگي و تضاد نيست).
مرد نقابدار: سؤال من از همين جا آغاز مي گردد كه به قسمتي از آن پاسخ دادي، اكنون بفرمائيد: (چه كسي به علمي كه در آن دوگانگي و اختلاف نيست آگاه است؟).
امام باقر: تمام اين علم نزد خدا است، ولي آنچه براي بندگان لازم است نزد (اوصياء) است.
مرد نقابدار، نقاب خود را باز كرد و با چهره بر افروخته، راست، نشست و گفت: (من براي همين مقصود به اينجا آمده ام و اين گونه علمي مي خواستم)، سپس پرسيد:
اوصياء، آن علم بي اختلاف را چگونه مي دانند و تحصيل مي كنند؟
امام باقر: همانگونه كه رسول خدا مي دانست وتحصيل مي كرد (از راه وحي والهام) با اين فوق كه پيامبر (ص) آنچه را مي ديد اوصياء نمي بينند، زيرا او پيغمبر بود ولي اينها (محدث) (دريافت كننده خبر از فرشتگان) هستند، پيامبر (ص) بر خدا (در معراجها) وارد مي شد و وحي الهي را مي شنيد، ولي اينها آن را نمي شنوند …
تا اينكه امام باقر (ع) به آن مرد نقابدار فرمود: (دلم مي خواست با چشمت مهدي اين امت (حضرت ولي عصر - عج) را مي ديدي، در حالي كه فرشتگان، روح هاي كافران مرده و با شمشير آل داود (ع)، بين زمين و آسمان، عذاب مي كنند و همچنين ارواح زندگان كافران را كه در زمين هستند به آنها ملحق مي سازند.
مرد نقابدار در همين هنگام، شمشيري برآورد و گفت:
ها ان هذا منها: (هان! اين شمشير از همان شمشيرها است).
امام باقر: (آري، سوگند به كسي كه محمد (ص) را براي هدايت بشر برگزيد، چنين است).
در اين هنگام آن نقابدار، نقاب خود را كاملا كنار زد و خود را معرفي كرد و گفت: (من الياس هستم، سؤالات من به خاطر بي اطلاعي خودم نبود، بلكه مي خواستم اين گفتگو موجب قوت قلب اصحاب ت شود …
📚داستان اصول کافی
🍁#داستانهای_مذهبی_پند_آموز🍂
📚@dastan_mazhabe✍️
🔅 #پندانه
✍ مال هیچ بندهای با دادن صدقه کاهش نمییابد
جوانی از یکی از پیشرفتهترین دانشکدههای اقتصادی و تجاری آمریکایی فارغالتحصیل شد و برگشت تا در کسبوکار و فروش لوازم خانگی به پدرش کمک کند.
او متوجه شد که پدرش هر ماه یک دستگاه لباسشویی یا یخچال یا اجاق گازی را در راه خدا به مستمندان (فقرا، بیسرپرستان و بیوهزنان) کمک میکند.
پسر بهشدت در برابر این کار پدرش ایستاد و آن را تلفکردن مال قلمداد میکرد و شروع کرد به حساب و کتاب که هزینه هر ماه و هر سال چنین و چنان میشود و بعد از ۱۰ سال چه مبلغ هنگفتی جمع میشود که اگر این مبلغ را در سرمایهگذاری به راه اندازد چه سودی خواهد داشت.
سرانجام به نتیجهای دست یافت که بهآسانی نمیتوانست از آن بگذرد!
آمار و ارقامی که به آن دست یافته بود بهسادگی قابل چشمپوشی نبود، لذا با پدرش شروع به مجادله کرد تا او را قانع کند که چگونه در اشتباه است و این کار او کاملا مخالف قوانین و اصول تجارتی است که او در دانشگاههای آمریکایی خوانده است.
پدر سادهاش از او پرسید:
تعداد گوسفندان بیشتر است یا سگها؟
پسر گفت:
گوسفند.
سپس پدر پرسید:
سگها در سال بیشتر تولیدمثل میکنند یا گوسفندان؟
جوان جواب داد:
سگها بیشتر از یک بار در سال تولیدمثل میکنند و هر بار نیز پنج یا شش یا بیشتر از اینها توله به دنیا میآورند. اما میش کاملا برعکس؛ سالی یک یا دو بره میزاید.
سپس پدر ادامه داد و پرسید:
مردم سگ میخورند یا گوسفند و میش؟
جوان جواب داد:
معلوم است گوسفند.
پدر گفت:
سگها بیشتر از گوسفندان زاد و ولد میکنند و مردم بیشتر گوسفندان را ذبح میکنند و میخورند و سگها اصلا خوردنی نیستند. پس چرا تعداد گوسفندان چندین برابر سگها است؟
جوان ساکت ماند و جوابی نداشت.
پدر به او گفت:
این معادله در دانشگاههای آمریکایی و غرب قابل تعلیم نیست.
پسر دلبندم، این یعنی برکت. دادن صدقه و بخشیدن مال باعث افزایش ثروت میشود و هرگز از آن نمیکاهد و این موضوع به خدا ارتباط دارد.
مال هیچ بندهای با دادن صدقه کاهش نمییابد.
🍁#داستانهای_مذهبی_پند_آموز🍂
📚@dastan_mazhabe✍️
5.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 حکایتی بسیار شنیدنی پیرامون رزق حلال خداوند
🎤شیخ محسن کافی
🍁#داستانهای_مذهبی_پند_آموز🍂
📚@dastan_mazhabe✍️
بسم الله الرحمن الرحیم
▫️چو نیکی کنی، نیکی آید برت
▫️بدی را بدی باشد اندرخورت
✍دو برادر به نامهای اسماعیل و ابراهیم در یکی از روستاها بودند. ارث پدرشان تپهٔ کوچکی بود که یکی در یک سمت و دیگری در سمت دیگر تپه، گندم دیم میکاشتند.
اسماعیل همیشه زمینش باران کافی داشت و محصول برداشت میکرد.
ولی ابراهیم قبل از پر شدن خوشهها، گندمهایش از تشنگی میسوختند یا دچار آفت شده و خوراک دام میشدند یا خوشههای خالی داشتند.
ابراهیم گفت:
بیا زمینهایمان را عوض کنیم. زمین تو مرغوب است.
اسماعیل قبول کرد. زمینها را عوض کردند. ولی باز محصول ابراهیم همان شد.
زمان گندمپاشی زمین در آذرماه، ابراهیم کنار اسماعیل بود و دید که اسماعیل کار خاصی نمیکند و همان کاری را میکند که او میکرد و همان بذری را میپاشد که او میپاشید. در راز این کار حیرت کرد.
اسماعیل گفت:
«اول اینکه من زمانی که گندم بر زمین میریزم، در دلم در این فصل سرما، برای پرندگان گرسنهای که چیزی نیست بخورند هم نیت میکنم و گندم بر زمین میریزم که از این گندمها بخورند. ولی تو دعا میکنی پرندهای از آن نخورد تا محصولت زیادتر شود.
دوم اینکه تو آرزو میکنی محصول من کمتر از حاصل تو شود. در حالی که من آرزو دارم محصول تو از من بیشتر شود.»
پس بدان؛
انسانها نان و میوهٔ دل خود را میخورند، نه نان بازو و قدرت فکرشان را.
برو قلب و نیت خود را درست کن و یقین بدان در این حالت، همهٔ هستی و جهان دست به دست هم خواهند داد تا کارهای تو را درست کنند.
🍁#داستانهای_مذهبی_پند_آموز🍂
📚@dastan_mazhabe✍️
5.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️شفای مرد کرو لال در حرم امام رضا علیه السلام.
🎤استاد دانشمند
#چهارشنبه های رضوی
🤲اللّهم اشف کُلَ مریض
✅کانال استاد دانشمند
🍁#داستانهای_مذهبی_پند_آموز🍂
📚@dastan_mazhabe✍️
🖇 شخصی بود که چندان مقید به احکام شرعی نبود، ولی هر وقت در مسیرش به بیرق و پرچم مجالس عزاداری امام حسین علیهالسّلام برمیخورد، به حضرت سلام میداد.
〽️ آن شخص از دنیا رفت و در قیامت پروندهی اعمالش را رسیدگی کردند و دیدند جهنّمی تمام عیار است.
◇ لذا حکم صادر شد او را به جهنّم ببرند. ملائکه پروندهی او را گرفتند و او را به سمت جهنّم بردند. در بین راه آن شخص بیرق امام حسین【ع】 را دید محکم ایستاد و به ملائکهای که او را میبردند گفت من در دنیا هیچ وقت بدون سلام کردن از این بیرقها رد نشدم و الآن هم باید بروم یک سلام بکنم، بعد با شما به جهنّم میآیم. ملائکه گفتند نمیشود، کار تو تمام است و باید به جهنّم بروی.
❗️ تا این گفتگو بین آنها در گرفت، حضرت اباعبدالله علیهالسّلام که پای آن بیرق ایستاده بودند یک نگاه به آنها کردند و با همین نگاه، آن شخص و ملائکهی همراهش، خود را در حضور حضرت مشاهده کردند. حضرت فرمودند گفتگوی شما بر سر چه بود؟ ملائکه پروندهی اعمال آن شخص را تقدیم حضرت کردند.
◇ حضرت نگاهی به آن کردند و به آن شخص فرمودند: این چیه؟ (یعنی چیز خوبی نیست) و پرونده را به ملائکه پس دادند.
ملائکه هم راه افتادند تا آن شخص را به جهنّم ببرند امّا در بین راه متوجّه شدند که به سمت بهشت میروند خیلی تعجّب کردند!
❗️ به پروندهی آن شخص نگاه کردند، دیدند حضرت با همان نگاهشان زیر نامهی اعمال آن شخص نوشتهاند: یا مُبَدِّلَ السَّیِئاتِ الحَسَناتِ ای کسی که بدیها را به خوبی تبدیل میکنی. ملائکه هم آن شخص را به بهشت بردند و تحویل دادند.
📚 مصباح الهدی تٱلیف استاد مهدی طیّب
🍁#داستانهای_مذهبی_پند_آموز🍂
📚@dastan_mazhabe✍️