هدایت شده از کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
📚|#ابووصال
ڪتاب طلبه دانشجو،
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیرے🕊
آماده شدن براے سربازے امامزمان(عج)
ساعت هشـت شـ🌙ـب از دانشـگاه مے آمد
و سریع لباسش را عوض میڪرد تـا خودش
را به باشـگاه بـرسـاند و سـاعت دوازده شـب
به خـانه باز میگشت.آن قدر خسته بود ڪه
ڪوله پشتـیاش را روے زمیـن میکشانـد و
همانجا روی زمین دراز میکشید ومیخوابید،
تا برای فردا آمادگی داشته باشد که به باشگاه
برود.براے ڪارهایش برنامه ریزے داشت ڪه
هدفش را تعریف کرده بود.دو سال سختیهای
دوره آموزشی و باشگاه رفتن را به جان خریده
بود تا خودش را براے سربازے امام زمان (عج)
آماده ڪند،مےگفت سرباز آقا باید سالم باشد و
بدنے قوے داشته باشد💪🏻.وقتی آقا ظهور کند
براے سپاهش بهترین ها را انتخاب میڪند.من
هم باید به آن درجه برسم،اعتقادش این بود...🌷
نقل از :مادرشهید
💌|• @shahid_dehghan
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🔸بازیگوش
در مسیر خانه تا مدرسه، کیفش رو به هوا پرت میکرد، این کار برایش نوعی
تفریح محسوب میشد.
دوم ابتدایی بود که در مسیر برگشت به خانه به خاطر حواس پرتی اش
تصادف کرد و پایش شکست.
چند روزی در خانه بستری شد اما هیچ وقت دست از #بازیگوشی هایش بر نداشت.
#ابووصال
#مادر_شهید
•┄═•◈🌹◈•═┄•
🆔@enghelabbii
•┄═•◈🌹◈•═┄•
❤️🍃|✨بـــسم رب الـشهدا و صـدیقین✨
#شفاعت_کننده
بعداز شهادتش حسرت به دل ماندم که به خوابم بیاید. بلاخره آمد. نزدیک های صبح بود. خواب دیدم که پشت یک میز ایستاده ام و شخصی پشت آن نشسته و به امور دانشجویی رسیدگی می کند. کارت دانشجویی ام را می خواستم که ناگهان صدایی را شنیدم. به من گفت: برای من هم کارت میگیری؟! رویم را برگرداندم و #محمدرضا را دیدم. لباس سفیدی تنش بود و انگار قدش بلند تر شده بود. در خواب می دانستم که #شهید شده است. گفتم تو جان بخواه و بغلش کردم. محکم گرفتمش و شروع کردم به گریه کردن و حرف زدن. پرسیدم که مرا شفاعت می کنی؟! لبخندی زد و گفت: این حرف ها چیست، معلوم است. مطمئن باش!!
این بار محکم تر بغلش کردم و گریه هایم بیشتر شد.
#ابووصال
#نقل_شده_از_دوست_شهید
•═•🍃🌹🍃•═•
🆔@enghelabbii
•═•🍃🌹🍃•═•