eitaa logo
هشتادیای انقلابی😎
1.1هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
2.8هزار ویدیو
15 فایل
♥️❁⇜دشمنـٰان‌انقلـٰاب‌بدانند،وقتۍمــٰا ازجانمــان‌گذشٺیم؛ دیگـࢪهیچ‌ࢪاھـۍبࢪاۍٺسلط‌بـࢪمـانداࢪند! -شہیدآوینۍ! +کپی با ذکر صلواتی برای سلامتی و ظهور امام زمان آزاده🌳💚☘ ❌تبادل نداریم...
مشاهده در ایتا
دانلود
هشتادیای انقلابی😎
❤️قسمت سی‌وشش: ایوب فقط گفت: "چشمم روشن...." و هدی را صدا زد: "برایت می خرم بابا ولی دوتا شرط دارد.
❤️قسمت سی‌وهفت: مریض شما فوت شد. عصبانی شدم: "چی داری می گویی؟ همین الآن پرستارش گفت این را بدهم به شما" سرش را از روی برگه بلند کرد: "همین الآن هم تلفن کردند و گفتند مریض شما فوت شده" لوله ی آزمایش را فشردم توی سینه ی پرستار و از پله ها دویدم بالا... از پشت سرم صدای زنی را که با پرستار بحث می کرد، شنیدم. "حواست بود با کی حرف میزدی؟ این چه طرز خبر دادن است؟ زنش بود!" در اتاق را با فشار تنم باز کردم. دور تخت ایوب خلوت بود. پرستار داشت پارچه ی سفیدی را روی صورت ایوب می کشید. با بهت به صورت ایوب نگاه کردم. پرسید: "چند تا بچه داری؟" چشمم به ایوب بود. "سه تا" پرستار روی صورت ایوب را نپوشاند. با مهربانی گفت: "آخی، جوان هم هستی، بیا جلو باهاش خداحافظی کن" حرفش را گوش دادم. نشستم روی صندلی و دست ایوب را گرفتم. دستش سرد بود. گردنم را کج کردم و زل زدم به صورت ایوب دکتر کنارم ایستاد و گفت: "تسلیت می گویم" مات و مبهوت نگاهش کردم. لباس های ایوب را که قبل از بردنش به اتاق در آورده بودند توی بغلم فشردم. 😢😢😢 چند لحظه بعد دکتر روی بدن ایوب خم شده بود و با مشت به سینه ایوب می کوبید. نگاهش کردم اشک می ریخت و به ایوب ماساژ قلبی می داد. سوت ممتد دستگاه قطع و وصل شد و پرستار ها دویدند سمت تخت دکتر می گفت: "مظلومیت شما ایوب را نجات داد" ❤️ آمدم توی راهرو نشستم. انگار کتک مفصلی خورده باشم، دیگر نتوانستم از جایم بلند شوم. بی توجه به آدم های توی راهرو که رفت و آمد می کردند، روی صندلی های کنارم دراز کشیدم و چند ساعتی خوابیدم. فردا صبح که هنوز تمام بدنم درد می کرد، فراموشی هم به کوفتگی اضافه شد. حرف هایی ، دنبال هر چیزی چندین بار می گشتم. نگران شدم، برای خودم از دکتر ایوب وقت گرفتم. گفت آن کوفتگی و این فراموشی عوارض شوکی است ک آن شب به من وارد شده. 😢 ایوب داشت به خرده کارهای خانه می رسید. تعمیر پریز برق و شیر آب را خودش انجام می داد و این کارها را دوست داشت. گفتم: "حاجی، من درسم تمام شد دوست دارم بروم سر کار" _ مثلا چه جور کاری؟ + مهم نیست، هر جور کاری باشد. سرش را انداخت بالا و محکم گفت: "نُچ، خانم ها یا باید شوند، یا و استاد، باقی کارها یک قِران هم نمی ارزد." ناراحت شدم:😞 "چرا حاجی؟" چرخید طرف من"ببین شهلا، خودم توی اداره کار می کنم، میبینم که با خانم ها چطور رفتار می شود. هیچ کس ملاحظه ی روحیه لطیف آن ها را نمی کند. حتی اگر مسئولیتی به عهده ی زن هست نباید مثل یک مرد از او بازخواست کرد. او باید برای خانه هم توان و انرژی داشته باشد. اصلا میدانی شهلا، باید ناز زن را کشید، نه اینکه او ناز رئیس و کارمند و باقی آدم ها را بکشد. ☺️ چقدر ناز آدم های مختلف را سر بستری کردن های ایوب کشیده بودم و نگذاشته بودم متوجه شود. هر مسئولی را گیر می آوردم برایش توضیح می دادم که نوع بیماری ایوب با بیماران روانی متفاوت است. مراقبت های خاص خودش را می خواهد. به روان درمانی و گفتار درمانی احتیاج دارد، نه اینکه فقط دوز قرص هایش کم و زیاد شود. این تنها کاری بود که مدد کارها می کردند. وقتی اعتراض می کردم، می گفتند: "به ما همین قدر حقوق می دهند" اینطوری ایوب به ماه نرسیده بود دوباره بستری می شد. 😔 اگر آن روز دکتر اعصاب و روان مرا از اتاقش بیرون نمی کرد، هیچ وقت نه من و نه ایوب برای بستری شدن هایش زجر نمی کشیدیم. وضعیت عصبی ایوب به هم ریخته بود، راضی نمی شد با من به دکتر بیاید. خودم وقت گرفتم تا حالت هایش را برای دکتر شرح دهم و ببینم قبول می کند در بیمارستان بستریش کنم یا نه. نوبت من شد، وارد اتاق دکتر شدم. دکتر گفت پس مریض کجاست؟ گفتم: "توضیح می دهم همسر من..." با صدای بلند وسط حرفم پرید: "بفرمایید بیرون خانم...اینجا فقط برای است نه همسرهایشان. گفتم: "من هم برای خودم نیامدم، همسرم جانباز است. آمده ام وضعیتش را برایتان....." از جایش بلند شد و به در اشاره کرد و داد کشید: "برو بیرون خانم با مریضت بیا..." با اشاره اش از جایم پریدم. در را باز کردم. همه بیماران و همراهانشان نگاهم می کردند. رو به دکتر گفتم: "فکر می کنم همسر من به دکتر نیازی ندارد، شما انگار بیشتر نیاز دارید. در را محکم بستم و بغضم ترکید. با صدای بلند زدم زیر گریه و از مطب بیرون آمدم. 😢 @noore_quran
میگه بچه که بودم، تو امتحان ، یه سوال اومده بود که نام قمر زمین چیست؟ منم نوشتم قمر بنی‌هاشم!! وقتی جواب امتحان اومد، دیدم جغرافیا زیرش نوشته به احترام قمر بنی هاشم (۲۰) چند روز بعد ایشون بر اثر یک سانحه تصادف از دنیا رفت و من خوابشو دیدم، پرسیدم چه خبر؟ ایشون گفت: تا نامه اعمالمو دادن دستم، دیدم زیرش نوشته بود به احترام (۲۰) عباس که در عشق دلی یکدله داشت در دشت جهاد پرچم قافله داشت یک روز پس از برادر آمد به جهان یعنی زحسین یکقدم فاصله داشت 👤علیرضام به کانال هشتادیای انقلابی بپیوندید🇮🇷 @enghelabii_80✌🏻😎✌🏻
_برگه تصحیح کردنم دو ساعت طول میکشه..‌ +مگه چیکار میکنی؟ _من: 👤 no one;) به کانال هشتادیای انقلابی بپیوندید🇮🇷 @enghelabii_80✌🏻😎✌🏻
#‏کلاس_اول یه معلمی داشتم خیلی بداخلاق و غر غرو بود خیلی ام جیغ میزد. مامانم معتقد بود خیلی خوبیه و خودش هم وقت نداشت باهام کار کنه پس با همون آدم برا من کلاس خصوصی گرفت ایشون منو میبرد خونشون تو یک اتاق سرد ‌نمور روی یه تکه چادر به من درس میداد.‏‌ همیشه مثل حیوون باهام رفتار میکرد سرم داد میزد و این حسو میداد که من واقعا خنگم. و از ته مونده غذاهای یک هفته پیشش داخل یه کاسه روحی بهم غذا میداد. خلاصه یه روز گفتم دیگه نمیرم مامانم قبول کرد و من بشدت میترسیدم ازمعلمه‌ یه بار دیر رسیدم سر کلاسش ‌موهامو گرفت و از زمین بلندم کرد.‏ سال بعد خواهرم امد کلاس اول همون مدرسه یه معلم گوگولی و ترتمیز داشت و همچنان مادرم میگفت باید براش خصوصی بگیره با معلم خودش. یه باری رفتم باهاش انقده معلمش بود غذا برامون ماکارونی با قارچ اورد رومیز، تازه فهمیدم اون معلم من چقد بدتر از چیزی بود که من تصور میکردم.‏ یه دونه تراش رومیزی داشت که مدادمو باهاش تراشیدم دیدم بهههه خطم چقد قشنگ شده. وقتی چند تا سوال ازم کرد گفت چقد باهوشم. داشتم از ذوق میمردم راستشم که بگم کلاس اولو از ترس اون معلمه درس خوندم. ولی دوم که بودم به شوق این معلم کلاس اول آبجیم که تشویقم میکرد، درس خوندم. ‏خلاصه که معلم نعمتیه که من غالبا از داشتنش محروم بودم و اگر هم‌ درس خوندم فقط به خاطر دل خودم بود چون خوشم میومد چیزاییکه بلد نیستم یاد بگیرم. اگه معلمی توییت منو میخونه برای همتون احترام قایلم فقط یادتون نره بچه ها تا آخر عمرشون یاد شما هستند. 👤faryad به کانال هشتادیای انقلابی بپیوندید🇮🇷 @enghelabii_80✌🏻😎✌🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ این باحال و با حوصله به کانال هشتادیای انقلابی بپیوندید🇮🇷 @enghelabii_80✌🏻😎✌🏻
۹۰ هزار جدید، اول مهر به مدارس می‌روند 🔹وزیر آموزش‌وپرورش: امسال بزرگ‌ترین استخدام تاریخ کشور رخ خواهد داد. بیش از ۷۲ هزار و ۱۹ معلم جدید در ۳ گروه مربیان پرورشی، معلمان ابتدایی و دبیران و هنرآموزان استخدام می‌شوند. همچنین حدود ۲۰ هزار فارغ‌التحصیل دانشگاه فرهنگیان و شهید رجایی جذب می‌شوند. به کانال هشتادیای انقلابی بپیوندید🇮🇷 @enghelabii_80✌🏻😎✌🏻
بچه ها بخاطر روز یه همچین کیکی رو آودرن گذاشتن رو میز😂😂 منم بخاطر این خلاقیتشون امتحان رو لغو کردم:))) ✍وعشی تر از بافقی به کانال هشتادیای انقلابی بپیوندید🇮🇷 @enghelabii_80✌🏻😎✌🏻
Moalem Ey Forooghe Javedani - Bakalam (128).mp3
4.19M
ای بهار آفرینش تو هستی افتخار آفرینش به کانال هشتادیای انقلابی بپیوندید🇮🇷 @enghelabii_80✌🏻😎✌🏻
یه مهربونی هست❣ که ۳۵ ساله مراقب۸۰میلیون دانش آموز و از دل و جون براشون مایه گذاشته تو کلاسش همه قبولن🌸 به غیر ..... !!! 🌹روز معلم مبارک🌹 ✍تقی پور سلامتیش صلوات به کانال هشتادیای انقلابی بپیوندید🇮🇷 @enghelabii_80✌🏻😎✌🏻
بدون شک تنها الگو و بهترین من و‌ تمام مردم آزادی خواه جهان ایشان هستن! هر موقع جایی کم آوردین این جمله را به خاطر بیاورید که: به قله‌ها نزدیک شده‌ایم، امروز روز خسته شدن و ناامیدی نیست! مبارک 🇮🇷 ✍ Lilly Fozouni به کانال هشتادیای انقلابی بپیوندید🇮🇷 @enghelabii_80✌🏻😎✌🏻
خلاقیت به با حوصله 👤 ام البنین به کانال هشتادیای انقلابی بپیوندید🇮🇷 @enghelabii_80✌🏻😎✌🏻