eitaa logo
⭐️هشتادیای انقلابی⭐️
1.2هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
4.8هزار ویدیو
17 فایل
دشمنان انقلاب بدانند وقتی ما از جانمان گذشتیم دیگر هیچ راهی برای تسلط بر ما ندارند🇮🇷شهیدآوینی☆ این رسانه مردمیه متعلق به هیچ نهادی نیست🚀 ❌تبادل فعلا نداریم... @Marg_bar_esrail
مشاهده در ایتا
دانلود
💠شهید محمدعلی رجایی: 🔹" ضعف مرا بہ حساب انقلاب و مـڪــتب مــن نگــذاریــد " 🔹اين جملہ را نصب كردہ بود پشت ميزش! 🔹از انقلاب برای خودش مايہ نمی‌گذاشت... 🔹هيچ وقت... 🌹 🌹 🌹جهت تعجیل در فرج و سلامتی امام زمان @ya_aba_saleh_al_mahdi
🔸 "در محضـــر شهیـــــد"... اندازه پسر خودم بود؛ سيزده چهارده ساله. وسط عمليات يك دفعه نشست.  گفتم: «حالا چه وقت استراحته بچه؟» گفت: «بند پوتينم شل شده می‌بندم راه می‌افتم.»  نشست ولی بلند نشد. هر دو پايش تير خورده بود. برای روحيه ما چيزی نگفته بود. قصه های مینی مالیستی جنگ (برگرفته از کتاب : امتحان نهایی ) 🌹 🤝 ✌️ @ya_aba_saleh_al_mahdi
با احمدآقا و بچه هارفتیم جمکران. پس از نماز راننده گفت: اگر میخواهید سوهان بخرید یه ساعت وقت دارید. ما هم راه افتادیم سمت مغازه ها. دیدم احمدآقا از پشت مسجد به سمت بیابان شروع به حرکت کرد! با دوستم اورا تعقیب کردیم. یک دفعه احمدآقا برگشت و گفت: چرا دنبال من می آیید؟ _شما پشت سرت را میبینی؟  _کار خوبی نکردید. برگردید. _نمیشه ما رفیقیم. هرجا بری ما هم میاییم. اینجا تاریک و خطرناکه، یک وقت حیوانی به شما حمله میکنه... _خواهش می کنم برگردید. _نه،تا نگی کجا میری ما برنمیگردیم! دوباره اصرار کرد و ما هم جواب قبلی. _سرش را انداخت پایین. طاقتش رو دارید؟میتونید با من بیایید؟ _مگه کجا میخوای بری؟ _دارم میرم دست بوسی مولا. ترسیده بودیم. من بدنم میلرزید. احمد به راهش ادامه داد و گفت: اگه دوست دارید بیایید بسم الله. شاید الان با خودم میگویم ای کاش می‌رفتی اما آن لحظه وحشت وجود ما را گرفته بود. ساعتی بعد احمد آقا آمد. چهره اش برافروخته بود. با کسی حرف نزد و سرجایش نشست. از آن روز سعی می کردم بیشتر مراقب اعمالم باشم. بار دیگر شبیه این ماجرا در حرم حضرت عبدالعظیم پیش آمد. 📚کتاب عارفانه؛ص۸۸ تعجیل در فرج و سلامتی امام زمان مزارشهید: بهشت زهرا؛ قطعه۲۴، ردیف۲۶ @ya_aba_saleh_al_mahdi
🔸 " در محضـــر شهیـــــد "... همه زندگی اش با حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) پیوند خورده بود... وقتی ازدواج کرد مهریه زنش شد مهریه حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها)... دو تا آرزو توی زندگی داشت... اول اینکه خدا بهش یه دختر بده تا اسمش رو بذاره "فاطمه" دوم اینکه وقتی شهید شد گمنام بمونه مثل حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها)... جفت آرزوهاش مستجاب شد و بابای فاطمه گمنام موند‌... 🌹شهید حمزه علی احسانی 🌹باز پنجشنبه‌و #یاد_شهدا_باصلوات 🤝 #هفته_وحدت 🌷تعجیل در فرج و سلامتی امام زمان #صلوات @ya_aba_saleh_al_mahdi
🔹همسایه شهید: 🌷چهره‌ای که از شهید در ذهنمان مانده، با لبخند همیشگی، با لباس و تیپ ساده، آرام و سر به زیر از کوچه رد میشد و به بزرگ و کوچک سلام میکرد. 🔹پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه و آله): نزدیکترین مردم به خدا و رسول او، کسی‌ است که آغازگر سلام باشد. 🌹شهید مدافع حرم ایمان خزایی‌نژاد 🌹سالروز شهادت 🔸 #یاد_شهدا_باصلوات 🤝 #هفته_وحدت ✌️ #وحدت 🔸تعجیل در فرج و سلامتی امام زمان #صلوات @ya_aba_saleh_al_mahdi
🌷پدر شهید امیرحسام ذوالعلی: وقتی بعد از شهادت امیرحسام، بر پیکر او حاضر شدم؛ 🌹ابتدا سرش را بوسیدم، چون تفکرش الهی بود و در سرش به فکر ولایت بود. 🌹لبش را بوسیدم؛ چون همیشه ذکر خدا میگفت. 🌹سینه‌اش را بوسیدم؛ چون پر از محبت بود. 🌹پایش را بوسیدم؛ چون در جایی که گناه بود، پا نمی‌گذاشت. 🌷شهید امیرحسام ذوالعلی؛ شهید فتنه۸۸ 🌷 🔹ولادت: ۶۵/۱۰/۱ 🔹شهادت: ۸۸/۱۰/۱۰ سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان @ya_aba_saleh_al_mahdi
شهید غفور جدی متولد اردبیل بود. به نیروی هوایی ایران پیوست و برای دوره های ارشد جنگنده F-4به آمریکا اعزام شد. در سال ۱۳۵۱ با خانم مرین نامیور که دختر یکی از خانوادهای سرشناس سناتورهای آمریکایی بود ازدواج کرد در روز نیروی هوایی آمریکا در حضور زبده ترین خلبانان جهان در نیویورک، داوطلبانه در خطرناکترین مانور هوایی جهان، با نام چهارراه مرگ به نمایندگی از ایران شرکت کرد. برج مراقبت بدلیل جوانی او خطرناک بودن این عملیات را اعلام کرد  اما تجربه وی در سطوح مختلف آموزشی در آمریکا موفقیت عملیات را در حضور نمایندگان مختلف دنیا تضمین کرد. پس از اجرای موفقیت آمیز عملیات، تماشاگران به احترام او از جا بلند شدند و او را تشویق کردند و در پاسخ آنهایی که پرسیدند این مرد کیست؟ همه ‌گفتند: خلبان غفور جدی اردبیلی، نماینده نیروی هوایی ایران است او بعد از انقلاب، به علت داشتن همسر آمریکایی از پایگاه هوایی بوشهر و نیروی هوایی اخراج شد در روز سوم حمله صدام به ایران، خود را به در پایگاه رساند. او را به پایگاه راه ندادند فریاد زد: من با پول و سرمایه این آب و خاک خلبان شده ام و اکنون به من نیاز است. همسر و خانواده ام را گرو یک F-4میگذارم. با او موافقت کردند و چندی بعد، پس از شکار چندین هواپیمای عراقی، در یک عملیات برون مرزی در خاک عراق به آسمانها پر کشید و جاودانه شد. وقتی در آمریکا دوره خلبانی را می گذراند، در پاسخ به یکی از استادانش که از او خواست شهروندی آمریکا را بپذیرد و در نیروی هوایی امریکا خدمت کند پاسخ داد: "دوست دارم کفنم پرچم ایران باشد" @ya_aba_saleh_al_mahdi
🔅نگاه خدا: 🌹چند خانم رفتند جلو سوالاتشان را از نماینده مجلس خود بپرسند در تمام مدت سرش بالا نیامد... 🌹نگاهش هم به زمین دوخته بود... 🌹خانم ها که رفتند، رفتم جلو گفتم: تو انقدر سرت پایینه نگاهم نمیندازی به طرف که داره حرف میزنه باهات، اینا فکر نکنن تو خشک ومتعصبی و اثر حرفات کم شه... 👌گفت: من نگاه نمیکنم تا خدا مرا نگاه کند!! ❤️شهید عبدالحمید دیالمه ❤️ @ya_aba_saleh_al_mahdi
🔸 " در محضـــر شهیـــــد "... 🔻می خواست برگرده جبهه بهش گفتم: پسرم! تو به اندازه ی سنّت خدمت کردی بذار اونایی برن جبهه که نرفته‌اند. 🔹چیزی نگفت و ساکت یه گوشه نشست… 🤲وقت نماز که شد ، جانمازم رو انداختم که نماز بخونم دیدم اومد و جانمازم رو جمع کرد...! ☝️خواستم بهش اعتراض کنم که گفت: این همه بی نماز هست! اجازه بدید کمی هم بی نمازا ، بخونند! 👌دیگه حرفی برا گفتن نداشتم خیلی زیبا ، بجا و سنجیده جواب حرف بی منطق من رو داد. ❤️ @ya_aba_saleh_al_mahdi
🍃انسان یک تذکر در هر۴ ساعت به خودش بدهد، بد نیست. 🍃بهترین موقع بعد از پایان #نماز است، 🍃وقتی سر به سجده میگذارید، مروری بر اعمال از صبح تا شب خود بیندازید... 🍃که آیا کارمان برای "رضای خدا" بود؟! 📝قسمتی از وصیت نامه 🌷 #شهید محمدابراهیم همت 🌷 #یاد_شهدا_باصلوات @ya_aba_saleh_al_mahdi
💠در مصطفی شدن مصطفی، مال حلال خیلی موثر بود. یک روز با بابای مصطفی داشتیم با هم می رفتیم. بعد از شهادتش بود. حاج آقا رحیم به شوخی به من گفت: مصطفی را تو شهیـد کردی. گفتم: چرا؟ گفت: دوره بلوغ مصطفی تحت تاثیر تو شکل گرفت. گفتم: حاج آقا آن نان حلالی که شما در کیسه داشتید مصطفی را شهید کرد. 💠 خیلی حاج رحیم ناراحت شد، ناراحت که نه امّا رفت توی فکر، سکوتی کرد و بعد به حرف آمد. خبر عجیبی از یک زاویه پنهان زندگی مصطفی به من داد. گفت: فلانی حالا که این موضوع را گفتی چیزی به تو بگویم که شاید هیچ کس نداند. 💠 بعد گفت: توی مینی بوس دوتا دخل داشتم. همدان یک شهر کوچک است، خیلی ها همدیگر را می شناسند. گفت: آن موقعی که من توی شهر کار می کردم یعنی مسافر جابجا می کردم، کرایه ها را توی دوتا دخل می ریختم. 💠 از آن آدمهایی که می شناختم آدم های چندان مقیدی نیستند، کرایه که می گرفتم جداگانه می گذاشتم توی یک دخل. کرایه آدم های متشرع را توی یک دخل دیگر می ریختم، دخل اولی را همیشه صدقه می دادم، دخل دوم را برای رزق خانه خرج می کردم. 🍃به نقل از دوست شهید 🌹دانشمند هسته‌ای، شهید مصطفی احمدی روشن 🌹 @ya_aba_saleh_al_mahdi
🔹همسر شهید: 🌷ایام انقلاب، باهم می‌رفتیم شهر برای تظاهرات. او با دمپایی می‌آمد. عادتِ ساده لباس پوشیدن را از دوران دانشجویی داشت. 🌷می‌گفتم: "تو دیگه مجرد نیستی. مردم می‌گویند این چه زنی است که گرفته. حداقل دکمه‌های آستینت را ببند." می‌گفت: "ول کن بابا." 🌷در یکی از راهپیمایی‌ها، دمپایی‌اش در شلوغی جمعیت گم شد. گفتم: "دیدی حالا؟" با پای بی‌جوراب، رو آسفالت داغ راه می‌رفت. می‌گفت: "اصلاً کِیفش به همین است که تاول بزند." 🌷لباس پوشیدنش اصلاً به خلبان‌ها نمی‌ماند. بعضی وقت ها به شوخی می‌گفتم: "اصلاً تو با من راه نیا. به من نمی‌آیی." می‌خواستم اذیتش کنم. می‌گفت: "تو جلو جلو برو، من پشت سرت می‌آیم، مثل نوکرها." شرمنده می‌شدم. فکر می‌کردم مگر این دنیا چه ارزشی دارد. حالا که او می‌تواند اینقدر به دنیا بی‌اعتنا باشد، من هم میتوانم. می‌گفتم: "تو اگر کور و شل و کچل هم باشی، باز مرد مورد علاقه‌ی من هستی." 🌹خلبان شهید عباس بابایی 🌹 🍃تولد: ۲۹/۹/۱۴ 🍃شهادت: ۶۶/۵/۱۵ جهت سلامتی و تعجیل در فرج صلوات سلام‌الله‌علیها @ya_aba_saleh_al_mahdi