در آغوشم بگیر و نجاتم بده!
قاتلی به دنبال من است که گاهبهگاه در آینهها میبینمش...
ـــ داستایفسکی
استرسی که از سهشنبه غروب تا ظهر پنجشنبه دچارش میشم ، همهٔ ابعاد زندگیمو درگیر میکنه! هرچند آرامشی که بعدش دارم تا حد زیادی اون تنش رو خنثی میکنه ولی باید یه فکری براش بکنم!
آدمایی که به همه اهمیت میدن ، حواسشون به همه هست و همیشه لبخند میزنن ، شاید به روی خودشون نیارن ، اما تهِ تهِ قلبشون یه پرنده سرمازدهای نشسته که همین عشق و توجه رو از دوستداشتنیهاش انتظار داره! پرندهٔ زخمیای که خیلی اوقات شیشهٔ دلش ترک برمیداره:)
یه روز سر کلاس یکی از بچهها خواست یهچیزی رو توضیح بده ، برگشت به معلم گفت : شما وقتی میخواین تریاک بکشید...
معلمام خیلی جدی گفت: من تریاک نمیکشم))
همیشه شیفتهٔ جزئیات بودهام. جزئیاتِ گاهاً بیاهمیتی که قطعهٔ پراهمیتی از وجودم به آنها اختصاص دارد.
خندههای امشب ، حسِ خوبی که سراسرِ امروز جاری بود ، یکی از خاطراتیه که وقتِ ناامیدی میتونم بهش چنگ بزنم.
ـــ شبی که ماه کامل بود.( روزِ پدر ـــ زمستانِ سالِ سه)