⚡️ݥعڔڣٺ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#عشــق_بـــازی ڪردی تا حالا⁉️
بچه ها سعی ڪنید #تو_جوونی_عاشق بشید❗️
حواستون جمع باشه❗️
جوونی ڪه تو #جوونــی عاشق نشه به درد لای جرز دیوار میخوره❗️
جوونی ڪه تو جوونی #عاشــق نشه ، تو پیری هیچ ڪاری ازش بر نمیاد❗️
جوونی ڪه تو جوونی عاشـق نشه ، بدون بزرگ هم بشی ، هیچ به درد نمیخوره !
اون چیزی ڪه ما از #شهـــدا دیدیم عاشقی بود❗️
عاشـق #امام_زمـــان
عاشق مسجد جمڪـران .
ظهر تولد امام زمان عج ، شهادت ...
بعد از یڪسال و نیم بعد ڪه رفقا و شهدا رو دفن ڪردند ...
به ترتیبی ڪه شهیدا دفن شدند ، دفن شدند ؛
تو قبری ڪه شب ها میخوابید ، خود من رفتم سنگ لحدش رو گذاشتم ، نوبتش شد❗️
دفنش ڪردم❗️
شهید_جعفر_احمدی ...
قشنگه❗️
حالا گور ما ڪجاست⁉️
ڪفن ما ڪجاست⁉️
اوضاع ما ڪجاست⁉️
#رفقــــا_حواستــــون_باشـــه
#دارند_برای_ظهور_امام_عصر_یارگیری
#میڪنند❗️
فرمانده گردان به خود من میگفت :
در ڪنار جزیزه مجنون
گفت فلانی خواب دیدم امام زمان رو
آقا گفت لیست گردان رو بدید به من❗️
من لیست گردان رو دادم خدمت امام زمان
آقا شروع ڪرد با خودڪار قرمز زیر بعضی از اسم ها خط ڪشید❗️
گفت فلانی زیر اسم هر ڪی خط ڪشید ، تو عملیات شهید شد ...
اسم ها را امام عصر انتخاب میڪنه برای تربیت شدن ...
یڪ بار رفتین جمڪران
برای امام زمان عج
بچه ها دلتون لڪ نزده یه جمڪران برای امام زمان عج برید⁉️
ڪه ڪاری به آقا نداشته باشید❗️
غیر از خودش ...
شخصی امام زمان عج رو در مسجد جمڪران ڪنار ڪتابفروشی دید❗️
گفت آقا ببین چقدر شب چهارشنبه زائر داری❗️
آقا یڪ دستی به چشمش ڪشید !
گفت حالا تو ببین ...
من میینم ، تو هم ببین❗️
دید دو نفر بیشتر نیست از زائرای شب چهارشنبه❗️
گفت این دو تا فقط برای من اومدن ...
برای #ظهــور من اومدن ...
برای غصه های دل من اومدن ...
بقیه غصه دارن ، اومدن❗️
برای غصه های من ، نیومدن ...
چند تامون غصه خور امام زمانیم⁉️
رفقا تو جنگ یه چیزی ڪه بین شهدا جا افتاده بود ؛
این بود ڪه می گفتن :
امام زمان ، درد و بلات به جون من❗️
درد و بلات به جون من ...
در روایتی امام عصر میگه :
من #امام_زمان
من امام شما ...
منی ڪه شما میگید ڪل یوم عاشورا و ڪل ارض ڪربلا ...
منی ڪه قبل از ڪنڪور ، همه خوب یادش میڪنیم❗️
منی ڪه شب امتحان ، شب ڪار ، شب بالا و پایین شدن آبرو میشه❗️
خوب یادش میڪنیم ...
من به سیره ی مادرم ، به سیره دختر رسول خدا دارم عمل میڪنم❗️
سیره #حضـرت_زهــرا (س) چی بود❗️
جز غربت و تنهای .
یعنی غریبی و تنهایی دارم یارگیری میڪنم ...
به غریبی دارم میگذرونم ...
دقت ڪنید رفقا ...
امام زمان ڪارشو انجام میده❗️
یاراش رو میگیره ...
#دلتـــون_رو_امـام_زمانـــی_ڪنیـد❗️
✍ راوی : حاج حسین یڪتا ...ت
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
@entezaar313
⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈
⚡️ݥعڔڣٺ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے
🌺🍃🎉🎊∝∝🎀∝∝🎊 🍃🌸 🎉 💙💍❤️ #ادامه به بیمارستان برگشتم تا از حال فاطمه باخبر شوم با اصرار من خانواد
🌺🍃🎉🎊∝∝🎀∝∝🎊
🍃🌸
🎉
💙💍❤️
#هوالعشق
#از_من_تا_فاطمه_قسمت_هشتم
#سوها_نوشت🤔
فردا شب شهادت حضرت زهرا نامی بود به این دلیل تلویزیون چیزی نداشت ٬سرور را به ماهواره وصل کردم و به تماشای فیلمی کمدی نشستم..
-مامان
-جانم
-تاکی این دستگاه های لعنتی باید باشن؟
-تاوقتی که خوب خوب بشی
-چرا من هیچی یادم نیست چرا اون پسرو..
-بسه سوها٬گفتم درموردش حرف نزن٬کیوان فرداشب میاد خواستگاریت خیلی بده اگه راجب پسری دیگه حرف بزنی.
-مامان ولی نمیدونم چرا حس خوبی نسبت به کیوان ندارم
-حستو بیخیال شو ٬وقتی باهاش ازدواج کنی میرین امریکا و عشق و حال اصلا اینا دیگه فراموشت میشه سوها
و من فکر میکردم و فکر میکردم٬اما چرا به پاسخی نمیرسیدم هرجقدر درذهنم پسری علی نام را جستجو میکردم نمیافتمش٬نگاهش خیلی اشنا بود اما حضورش درزندگی من٬آن هم با ان شکل وقیافه تعجب برانگیز بود.دراتاقم نشسته بودم٬دستگاه ها به اجبار من برداشته شده بودند و فقط کپسول اکسیژنم مانده بود٬باتلفن همراهم را بازی میکردم و زیر و رویش میکردم تا شاید نشانی از بی نشانی های ذهنم پیدا کنم که چشمم به یک شماره خورد که به این اسم سیو شده بود.
-اقا علیم
بدون وقفه شماره را گرفتم و تنها این صدارا شنیدم
-دستگاه مشترک مورد نظر خاموش میباشد .the mobail this is of
باخود گفتم اگر رابطه اش بامن نزدیک نبوده پس چرا علی من ان را نوشتم و اگر بوده حال چرا خاموش است؟پس حتما اوهم مرا فراموش کرده..نمیدانم چرا انقدر حس خوب نسبت به او دارم...
امشب قرار است کیوان برای خواستگاری به خانه ما بیاید با اصرار مادرم کت و دامنی تنگ و کوتاه پوشیدم و موهایم را باز گذاشتم.چه حال بدی داشتم انگار داشتم درون مرداب میرفتم نمیدانم چرا!!حالم بدتر و بدتر میشد نفسم سخت بالا می آمد و سرم گیج میرفت٬زنگ در فشرده شد و من تمام محتویات معده ام را بالا اوردم٬مادرم مراصدا میزد اما پاهایم توان نداشت٬ناخود آگاه به سمت در کشیده شدم و در را قفل کردم کلید راهم رویش گذاشتم٬مادرم به در میکوبید و پدرم صدایم میزد باهربار کوبیدن در نفسم تنگ تر میشد و قلبم فشرده تر ٬زانوانم خم شد و روی زمین افتادم هرچقدر بادست دنبال کپسولم میگشتم پیدایش نمیکردم و تنها صدای در را میشنیدم و سیاهی مطلق...
ساعت:سه و چهل دقیقه شب
-تو کی؟تو.. چی؟تو...
و با وحشت از خواب پریدم ٬سریع اباژور کتار تختم را روشن کردم ٬کپسول را پیدا کردم و ماسک را بردهانم گذاشتم ٬عرق سردی روی پیشانیم نشسته بود خوابم جلوی چشمانم ظاهر شد٬مردی نورانی اما غمگین جلویم امد در خواب فقط نگاه میکردم ٬گفت
-به کنار من بیا تا اشکار شود هرانچه نمیدانی به دیدنم بیا که منتظرت هستیم.فقط راه بیفت که دیر نشود٬٫#خیلی_زود_دیر_میشود
حرکاتم دست خودم نبود سریع لباسی پوشیدم موهایم را جمع کردم و شالی روی سرم انداختم٬سوئیچ ماشینم را از روی پاتختی برداشتم ٬ارام در را باز کردم و پله هارا ارام پایین امدم سریعا به پارکینگ رفتم و ریموت رافشردم ٬پا روی گاز گذاشتم و لاستیک ها از جا کنده شد٬نمیدانستم به کجا میروم شب بود جایی مشخص نبود فقط به حرف های ان مرد نورانی فکر میکردم ٬بیا٬منتطرت هستیم!چه کسی منتطرم بود؟احساس کردم نیرویی مرا هدایت میکند ٬از دور نور سبزی دیدم به ان سمت فرمان را کج کردم ٬خود را روبه روی مسجدی یافتم ٬روی تابلو راهنما نوشته بود٬#حرم_حضرت_شاه_عبدالعظیم_حسنی دست هایم سر شد نفسم بریده بریده بود٬ماشین را پارک کردم٬شلوغ بود٬انگار مراسمی برپاست٬خانمی صدایم کرد و چادری به رنگ فیروزه ای به دستم داد و گفت
-این رو بپوشید حرم حرمت خاصی داره عزیزم
با لحنش ارام شدم چادر سرکردن بلد نبودم اما روی سرم انداختم قدم هایم به سمت حرم میرفت٬انگار حمعیت کنار میکشیدند تا من رد شوم ٬چون خیلی سریع به ضریح رسیدم٬صدای مداحی می آمد تازه یادم امد امشب شب شهادت #حضرت_زهرا بود....
#نویسنده #نهال_سلطانی
#دست_از_تو_نمیکشم
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🎊•••••┅┅❅❈❅┅┅•••••
✨🌹 @entezaar313 🌹✨
⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈
🎉
🍃🌸
🌺🍃🎉🎊∝∝🎀∝∝🎊
⚡️ݥعڔڣٺ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے
🌺🍃🎉🎊∝∝🎀∝∝🎊 🍃🌸 🎉 💙💍❤️ #هوالعشق #از_من_تا_فاطمه_قسمت_هشتم #سوها_نوشت🤔 فردا شب شهادت حضرت زهرا ن
🌺🍃🎉🎊∝∝🎀∝∝🎊
🍃🌸
🎉
💙💍❤️
#هوالعشق
#از_من_تا_فاطمه_قسمت_نهم
#حضرت_زهرا
صدای مداحی می آمد٬تازه یادم امد امشب شب شهادت #حضرت_زهرا است.جلوی ضریح زانو زدم٬درفکر بودم اما نمیدانم چه فکری!صدای مداحی می آمد٬نمیدانم چه میگفت فقط یک کلمه شنیدم و آن این بود:#مادر
و احساس کردم جمعیت کم کم پراکنده میشوند و مراسم تمام میشود٬کم کم چشم هایم سنگین شد و روی هم رفت٬دوباره خواب دیدم٬هیچ چیز نمیدیدم فقط صداهارا میشنیدم٬صدای ارامی امد٬دخترم پاشو ٬مادرت همیشه کنارت هست بلند شو پسرم منتظرته٬این هدیه من به توعه ازش مواظبت کن...و احساس کردم پارچه ای روی چشمانم امد و به کنار رفت٬عطر گل نرگس نوازش روحم شد٬دستی به شانه ام خورد که بیدار شدم.
-دخترم پاشو ٬نماز صبح نزدیکه ها خواب نمونی مادر
پیرزن مهربانی بود که مرا از خواب بیدار کرد٬خوابم را به یاد اوردم ٫#دخترم٬#مادرت؟مادر من؟او که بود؟هنوز نوای دلنشینش در ذهنم چرخ میزد٬هدیه؟چه هدیه ای؟به نماز ایستادم تعجب کردم که چه روان خواندم !اخر من نماز خواندن بلد نبودم٬دست هایم را به حالت قنوت گرفتم و از خدایی که تنها نامش را میدانستم کمک خواستم٬از او خواستم مرا در آغوش بگیرد٬نوازشم کند تا ارام بگیرم٬نمیدانم این راز و نیازها چگونه برزبانم می آمد..
بعد از اتمام نمازم به سرجایم برگشتم که از دور چشمم به پارچه مشکی که کنار کیفم بود افتاد٬سریع به سمتش دویدم ٬نه ممکن نیست٬از کجا امده بود؟من چادر مشکی نداشتم٬#هدیه٬اری هدیه!روبه روی صورتم گرفتم عطر نرگس میداد تا اعماق وجودم را با ان عطر پر کردم٬هربار اطرافم را نگاه کردم چیزی ندیدم٬فقط٬فقط یک خانم چادری دیدم که از سمت من درحال بازگشت بود٬سریع صدایش زدم و به سمتش دویدم.
-خانم٬خانم صبر کنید
-جانم؟
چقدر چهره اش زیبا و دلنشین بود لحظه ای محوش شدم انگار فرشته بود٬
-شما این چادرو برام گذاشتید؟فکر کنم به خاطر این بوده که حجابم مناسب نبوده درسته؟خیلی ببخشید الان درستش میکنم اما نیازی به چادر نیست ممنو..
-دختر گل٬یه خانومی این چادر رو به من دادن و گفتن به شما بدم و #هدیه است ٬گفت حتما بهش برسون خودش میدونه٬هدیه رو که پس نمیدن.
از کلماتش دلم ریخت زانوهایم خم شد و روی زمین افتادم٬به پهنای صورتم اشک میریختم نمیدانم برای چه؟
-خانوم بهت نظر کرده گلم٬خوش به سعادتت
دیگر چیزی نفهمیدم و از اعماق وجودم گریه کردم وچادر را ناخودآگاه در اغوش گرفته بودم و میگریستم٬بوی گل نرگس میداد چه هدیه ای بود چه ساده اما دلربا ٬این چه بود؟آن خانم چه کسی بود؟
چادر را روی سرم انداختم لطیف بود٬مانند برگ گل٬تا روی سرم امد سرتاسر وجودم غرق لذت شد منشأ این حس را نمیدانستم ٬دوباره سوال ها به سمت مغزم هجوم اورد٬#پسرم منتظرت هست!!!پسرش کیست؟قدم هایم به حیاط کشیده شد در هوای بی هوایی به سر میبردم به سمت انسوی خیابان قدم برمیداشتم و درفکر اتفاقات بودم که کامیونی به سمتم میامد چراغش را چندبار روشن و خاموش کرد از ترس درجایم میخکوب شده بودم و چشم هایم را که بستم تمامم اتفاقات جلوی چشمانم رژه رفت٬صدای من بود که با جیغ علی را صدازدم...
-علییییییییی
ماشین ترمز شدیدی زد اما به من برخورد نکرد که دست هایم داغ شد٬
-جانم فاطمه
وسط خیابان راه را سد کرده بودیم٬دست هایم در دست های علی بود و چشم هایمان تنها هم را میدید٬همه چیز را به یاد اوردم ٬علی٬علی٬علی و از حجوم افکار و خاطرات قبل مغزم فشرده شد و بیهوش شدم....
#نویسنده #نهال_سلطانی
#فطمه_فاطمه_است😭✋🏻💠💟
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🎊•••••┅┅❅❈❅┅┅•••••
✨🌹 @entezaar313 🌹✨
⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈
🎉
🍃🌸
🌺🍃🎉🎊∝∝🎀∝∝🎊
#جالبه_که_بدونید !!
💖🕊سوره ی مبارکه #کوثر به تعداد عمر #حضرت_زهرا,18نقطه دارد .شاعر عجب شعری گفته .
إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ ﴿1﴾
فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ ﴿2﴾
إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ ﴿3﴾
چہ تعبیـری خـدا در نقطہ دارد
کہ تفسیری جـدا هر نقطہ دارد
بہ تعداد بهـار عمر #زهـرا_س
همین اندازه ڪوثر نقطہ دارد
@entezaar313
⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈
#فاطمیه
#حضرت_زهرا
#ایام_فاطمیه
#نور_در_کلام_نور
🔅قالَتْ علیها السلام: لاتُصَلّی عَلَیَّ اُمَّةٌ نَقَضَتْ عَهْدَ اللّهِ وَ عَهْدَ ابی رَسُولِ اللّهِ فی امیرالْمُؤمنینَ عَلیّ، وَ ظَلَمُوا لی حَقیّ، وَأخَذُوا إرْثی ، وَخَرقُوا صَحیفَتی اللّتی کَتَبها لی ابی بِمُلْکِ فَدَک.
🌷حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام:
کسانی که عهد خدا و پیامبر را درباره امیرالمؤمنین علیّ علیه السلام شکستند، و در حقّ من ظلم کرده و ارثم را گرفتند و نامه پدرم نسبت به فدک را پاره کردند، نباید بر جنازه من نماز بگذارند.
📚کشف الغمّة :ج 2، ص 494
🌹 @entezaar313 🌹