⚡️ݥعڔڣٺ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے
◈-🌺◈-🌼◈-🌺◈-🌼◈🌺-◈- ❣﷽❣ 💖 #ݕانۅے_ݘشمہ 💖 #قسمت_7⃣ آن خانم
◈-🌺◈-🌼◈-🌺◈-🌼◈🌺-◈-
❣﷽❣
💖 #ݕانۅے_ݘشمہ 💖
#قسمت_8⃣
پيرمردى نورانى همراه با چند نفر به سوى خانه خديجه مى روند. بيا ما هم آنجا برويم ببينيم چه خبر است.
آن پيرمرد ابوطالب است، فرزند عبدالمطلّب. او رئيس طايفه بنى هاشم است.
آنها براى ديدار با خديجه وارد خانه او مى شوند. خديجه با آمدن آنها خوشحال مى شود.
اكنون ابوطالب چنين مى گويد:
ــ من آمده ام تا از تو خواهشى بكنم.
ــ بفرماييد. هر كارى داشته باشيد من انجام مى دهم.
ــ محمّد، پسر برادرم را حتماً مى شناسى.
ــ آرى، او را مى شناسم. در امانت دارى زبانزد همه است.
ــ تقاضاى من اين است كه به او در كاروان تجارى خود كارى بدهيد. من مى خواهم او را داماد كنم. شايد بتوانم با مزدى كه به او مى دهيد زندگى اش را سر و سامان بدهم.
ــ باشد، به او بگوييد خود را براى سفر شام آماده كند. من به ديگران يك شتر به عنوان مزد مى دهم; امّا به محمّد(ص) دو شتر خواهم داد.
ــ خيلى ممنونم. خدا به شما بركت بدهد.33
اكنون ابوطالب نزد محمّد مى رود تا به او خبر بدهد كه خديجه با پيشنهاد او موافقت كرده است. محمّد(ص) هر چه زودتر بايد براى سفر آماده شود.
به راستى آيا محمّد(ص) مى تواند به خوبى تجارت كند؟ او كه تا به حال تجربه تجارت ندارد و فقط در كوه ها و بيابان ها چوپانى كرده است.34
ابوطالب از خدا مى خواهد كه او در اين سفر موفّق شود، در اين صورت شايد در سفرهاى بعدى هم خديجه از او كمك بخواهد.
عبدالله، پدر محمّد(ص) سال ها پيش، قبل از تولّد او از دنيا رفت. آمنه، مادر او هم خيلى سال است فوت كرده است. همه دلخوشى محمّد(ص)، عمويش ابوطالب است.
ابوطالب خيلى خوشحال است. وقتى محمّد(ص) از سفر برگردد مى تواند براى او به خواستگارى برود و دخترى نجيب و خوب براى او بگيرد.
خديجه با خدمتكار خود مَيسِره سخن مى گويد:
ــ اى ميسره! محمّد را مى شناسى؟
ــ آرى، كيست كه خوبى و امانت دارى او را نشنيده باشد.
ــ قرار است كه او در اين سفر همراه شما باشد. حتماً مى دانى كه او از نسل ابراهيم(ع) است و احترامش لازم است. از تو مى خواهم تو در اين سفر همراه او باشى و او را يارى كنى.
ــ چشم، بانوى من!
چند روز مى گذرد، ديگر وقت سفر به شام است. اكنون محمّد(ص) بيست و پنج سال دارد و مى خواهد براى مدّتى از عموى خود جدا بشود
.
او براى خداحافظى به خانه عمويش، ابوطالب مى رود. ابوطالب او را در آغوش مى گيرد و برايش دعاى سفر مى خواند و از خدا مى خواهد تا او به سلامتى، اين سفر را پشت سر بگذارد.35
محمّد(ص) به سوى كعبه مى رود و گرد آن طواف مى كند و با خداى خويش سخن مى گويد و آماده حركت مى شود.
او بايد سريع خودش را به محل كاروان برساند.36
هنوز خورشيد طلوع نكرده است. مَيسِره منتظر محمّد(ص) است. او همه شتران را آماده كرده است. محمّد(ص) نزد او مى آيد. بايد همه كالاها را بار شترها كرد و حركت نمود.
كارگران مشغول بار زدن شترها هستند، تعدادشان بسيار زياد است.
محمّد(ص)بر كار آنها نظارت مى كند تا بارها به دقّت بسته شوند.
ساعتى مى گذرد، آفتاب بالا آمده است. ديگر وقت حركت است. صداى زنگ شترها به گوش مى رسد. كاروان به سوى شام حركت مى كند.
📚 #نویسنده:دکتر مهدی خدامیان
#ادامه_دارد...
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
@entezaar313
⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩـ❣️.ڋڱے إښـݪأݥے🌈
◈-🌺◈-🌼◈-🌺◈-🌼◈🌺-◈-
⚡️ݥعڔڣٺ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے
◈-🌺◈-🌼◈-🌺◈-🌼◈🌺-◈- ❣﷽❣ 💖 #ݕانۅے_ݘشمہ 💖 #قسمت_7⃣1⃣ من با
◈-🌺◈-🌼◈-🌺◈-🌼◈🌺-◈-
❣﷽❣
💖 #ݕانۅے_ݘشمہ 💖
#قسمت_8⃣1⃣
اكنون ديگر وقت آن است تا محمّد(ص) نزد خديجه برود، خديجه و صَفيّه و ديگر زنان در پشت پرده نشسته اند. محمّد(ص)از جا برمى خيزد و نزد خديجه مى رود.
صَفيّه و ديگر زنان از آنجا مى روند تا اين عروس و داماد تنها باشند.
قلب خديجه به تندى مى تپد، چگونه باور كند، همان كسى كه سال ها در انتظارش بود، اكنون همسر اوست و كنارش نشسته است.
اشك شوق در چشمان خديجه حلقه مى زند. او نمى داند چه بگويد، صدايش مى لرزد و مى گويد:
آقاى من!
مرا به كنيزى خودت قبول كن!
خديجه از مَيسِره مى خواهد تا خدمتگزاران هر چه زودتر بر دايره عروسى بزنند. بعد از لحظاتى، عدّه اى دايره را در دست گرفته و شروع به زدن آن مى كنند.57
آيا دوست دارى بدانى چرا خديجه اين دستور را داد؟
در اين روزگار، دفتر ثبت ازدواج كه وجود ندارد. هرگاه عقدى در خانه اى صورت مى گيرد، اهل آن خانه دايره مى زنند. دايره، طبل كوچكى است كه با انگشتان به روى آن مى زنند و به آن "دَف" هم مى گويند.
آنها با اين كار به همه اعلام مى كنند كه در اين خانه ازدواجى صورت گرفته است.
اى مردم! بدانيد از اين لحظه به بعد، محمّد(ص) و خديجه، زن و شوهر هستند!
در فرهنگ اين مردم، ازدواج اين گونه اعلامِ عمومى مى شود.
نگاه كن! زنان مكّه از خانه ها بيرون آمده اند و مى خواهند بدانند كه صدا از كجا مى آيد. جلو مى آيند تا به خانه خديجه مى رسند. آنها با خود مى گويند كه سرانجام خديجه شوهر كرد.
شوهر او كيست؟
آيا با ابوسفيان ازدواج كرد يا با شاه يمن؟
نه، او با محمّد ازدواج كرده است!
همه، انگشت تعجّب به دهان مى گيرند، آخر چگونه چنين چيزى ممكن است!
نكند اين خبر دروغ باشد؟
نه، مگر صداى دايره ها را نمى شنوى؟
خبر به گوش ابوسفيان مى رسد. او يكى از خواستگاران خديجه بود و اكنون از شنيدن اين خبر ناراحت شده است. آتش كينه و حسادت در دل او مى نشيند. او فقط به دشمنى مى انديشد.58
او با خود مى گويد: آخر چگونه ممكن است خديجه به من جواب رد بدهد و با محمّد ازدواج كند؟ محمّد كه تا ديروز كارگر او بود. او چرا اين كار را كرد؟
ابوسفيان يكى را مى فرستد تا از خانه خديجه خبر بياورد. او مى خواهد بداند كه چه كسى واسطه اين ازدواج بوده و مهريّه خديجه چقدر بوده است.
ساعتى بعد به او خبر مى دهند كه مهريّه خديجه بيش از هزار سكّه طلا بوده است و محمّد(ص) همه آن را نقداً پرداخت كرده است.
به راستى او اين همه پول را از كجا آورده است؟
او هر چه فكر مى كند به نتيجه اى نمى رسد. نكند ابوطالب گنجى پيدا كرده و آن را به محمّد(ص) داده است؟
ابوسفيان با خود فكر مى كند خوب است نزد ابوجهل بروم، حتماً او از اين ماجرا خبر دارد.
وقتى ابوسفيان با ابوجهل سخن مى گويد، او هم تعجّب مى كند. آخر محمّد(ص) اين همه پول را از كجا آورده است؟
ابوجهل به ابوسفيان مى گويد: حوصله كن! من به زودى از ماجرا با خبر مى شوم.
سرانجام ابوجهل مى فهمد پول مهريّه را خود خديجه داده است. او نزد ابوطالب مى آيد و مى گويد: ما تا به حال نديده بوديم كه عروس براى داماد مهريّه پرداخت كند.59
ابوطالب از اين سخن ابوجهل ناراحت مى شود و مى گويد: اگر شما هم به درستكارى محمّد بوديد، هيچ مهريّه اى از شما نمى گرفتند.60
مردم دسته دسته به خانه خديجه مى آيند، تا ساعتى ديگر جشن بزرگى برپا خواهد شد.61
ابوطالب هم براى محمّد(ص) لباسى زيبا و نو تهيّه مى كند. وقتى او اين لباس را به تن مى كند زيباتر به نظر مى آيد.62
همه مهمانان آمده اند. آنها با انواع ميوه ها پذيرايى مى شوند. در ميان اين جمعيّت، ابن غَنْم را مى بينم. او يكى از شاعران معروف است.
او همانطور كه مشغول خوردن ميوه و شيرينى است با خود مى گويد: خوشا به حال تو اى خديجه كه همسر بهترين مرد روزگار شده اى!
بعد از لحظه اى او حس زيبايى را در خود مى يابد و مى خواهد شعرى بسرايد.
او از ابوطالب اجازه مى گيرد و سپس از جا برمى خيزد و چنين مى گويد:
هَنيئاً مَريئاً يا خَديجَةُ قَدْ جَرَتْ *لَكِ الطَّيْرُ في ما كانَ مِنْكَ بِأَسْعَدِ
تَزَوِّجْتِهُ خَيْرَ الْبَرِيّةِ كُلَّها*وَمَنْ ذَا الَّذي في النّاسِ مِثْلُ مُحَّمَدِ اى خديجه! خوشا به حال تو كه امروز پرنده خوشبختى بالاى سر تو پرواز مى كند.
تو با خوب ترين مرد روزگار ازدواج كرده اى. همه مى دانند كه هيچ كس در خوبى و كمال به محمّد نمى رسد.
اين شعر براى هميشه در تاريخ خواهد ماند و رازِ انتخاب خديجه را براى همه بيان خواهد كرد.63
📚 #نویسنده:دکتر مهدی خدامیان
#ادامه_دارد...
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
@entezaar313
⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣️ـ.ڋڱے إښــݪأݥے
◈-🌺◈-🌼◈-🌺◈-🌼◈🌺-◈-
⚡️ݥعڔڣٺ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے
◈-🌺◈-🌼◈-🌺◈-🌼◈🌺-◈- ❣﷽❣ 💖 #ݕانۅے_ݘشمہ 💖 #قسمت_7⃣2⃣ خبر ش
◈-🌺◈-🌼◈-🌺◈-🌼◈🌺-◈-
❣﷽❣
💖 #ݕانۅے_ݘشمہ 💖
#قسمت_8⃣2⃣
صبح زود به سوى خانه خديجه مى روى. شنيده اى كه محمّد(ص) آنجاست. درِ خانه را مى زنى و وارد خانه مى شوى.
نمى دانى چه مى شود كه در اين خانه آرامش عجيبى را تجربه مى كنى. در و ديوارِ اين خانه با تو سخن مى گويد.
اينجا خانه خديجه است، محمّد(ص) هم در اين خانه آرامشى زيبا دارد.
محمّد(ص) با تو سخن مى گويد و اين سؤال مهم را از تو مى پرسد: چرا بت هايى را كه با دست خود ساخته ايد مى پرستيد؟
تو گذر زمان را نمى فهمى، مجذوب سخنان محمّد(ص) شده اى و سرانجام مسلمان مى شوى.
وقت خداحافظى فرا مى رسد و تو رو به پيامبر مى كنى و مى گويى: من در قبيله خود نفوذ زيادى دارم. من دين اسلام را در آنجا تبليغ خواهم كرد!
و تو مى روى تا هشتاد مسلمان تربيت كنى!
خبر مسلمان شدن تو به گوش رهبران مكّه مى رسد، آنها پى مى برند كه سياست پنبه هم ديگر فايده ندارد!
اين سياست، نتيجه عكس داشت. تو خودت را مى شناسى، اگر آنها به تو پنبه نمى دادند، هرگز به اين موضوع اين قدر حساس نمى شدى!
اصلاً همين پنبه باعث شد كه تو مسلمان شوى!
اگر من جاى تو بودم اين پنبه را براى هميشه نگه مى داشتم!106
ــ تا دختران خدا بر ما غضب نكرده اند جلوى اين ديوانه را بگيريد!
ــ تا چه وقت مى خواهيد دست روى دست بگذاريد و به محمّد فرصت بدهيد؟
ــ همه شكنجه ها و كشتارها نتيجه عكس داد و باعث شد تا گروهى از جوانان به محمّد بپيوندند.
ــ بايد هر چه سريع تر محمّد را به قتل برسانيم. اين تنها راه ماست.
ــ تا زمانى كه ابوطالب هست نمى توانيم محمّد را به قتل برسانيم. بايد فكر ديگرى بكنيم.
اين سخنان بزرگان مكّه است كه دور هم جمع شده اند و به فكر چاره هستند.
ساعتى مى گذرد. آنها به اين نتيجه مى رسند: بايد خاندان بنى هاشم را زير فشار گرسنگى قرار بدهيم تا خودِ آنها، محمّد را تحويل بدهند; به همين دليل، از امروز هرگونه خريد و فروش با آنها جرم بوده و مجازات سنگين دارد.
يكى از ميان جمعيّت مى گويد: ما بايد هم پيمان شويم كه هر كس به محمّد دسترسى پيدا كرد، او را به قتل برساند.
همه با اين نظر هم موافقت مى كنند. قلم و كاغذى مى آورند و مصوّبات جلسه امروز را مى نويسند. سپس همه، آن را مهر كرده و آن را در كعبه قرار مى دهند.
آرى، از اين لحظه به بعد، قتل پيامبر جنبه قانونى پيدا مى كند و همه براى اجراى اين قانون با يكديگر هم پيمان شده اند.
اكنون گروهى مأمور مى شوند تا كنار دروازه شهر مكّه مستقر شوند و به همه تاجران خبر دهند كه خريد و فروش با مسلمانان جرم است. ديگر هيچ تاجرى حق ندارد با مسلمانان تجارت كند.
اكنون همه به فكر قتل پيامبر هستند، آنها مى خواهند در اوّلين فرصت زمين را به خون او رنگين كنند.107
پيامبر در خانه ابوطالب است، عدّه اى از مسلمانان هم اينجا هستند. ابوطالب به فكر دفاع از پيامبر است. او به خوبى مى داند كه الان اسلام سخت ترين مرحله را پيش رو دارد.
وقتى همه بزرگان مكّه با هم، پيمان بسته اند، ديگر به اين سادگى ها نمى توان اين پيمان را شكست. عرب سرش را مى دهد ولى زير قول خودش نمى زند!!
ابوطالب مى داند كه اين بار بزرگان مكّه با تمام توان به جنگ با پيامبر آمده اند و آنها مى خواهند هر طور شده پيامبر را به قتل برسانند.
امروز ابوطالب به عهد و پيمانى كه با پدرش عبد المطلب بسته است، عمل مى كند.
درست است كه دشمنان با تمام نيرو به ميدان آمده اند; امّا ابوطالب نيز به مقابله آنها آمده است.
آيا آن كوه بلند را در شرق كعبه مى بينى؟ كنار آن كوه، شِعْب ابوطالب است.
شِعْب به شكافِ بين دو كوه گفته مى شود. ابوطالب دستور داه تا ياران پيامبر به آنجا منتقل شوند.
حتماً مى خواهى بدانى چرا ابوطالب چنين تصميمى گرفته است؟
بت پرستان تصميم دارند تا محمّد(ص) را به قتل برسانند، تعداد نيروهاى آنها خيلى زياد است ولى تعداد مسلمانان بسيار كم!
ممكن است بت پرستان از چهار سمت به خانه پيامبر هجوم بياورند و در اين صورت مسلمانان نمى توانند به خوبى از محمّد(ص) دفاع كنند. ولى وقتى كه پيامبر در شِعْب باشد، سه طرف او را كوه فرا گرفته و بت پرستان فقط مى توانند از روبرو حمله كنند.108
شِعْب در واقع يك سنگر طبيعى است كه دشمن نمى تواند از چپ و راست و پشتِ سر حمله كند.
مسلمانان به شِعْب منتقل شده اند. هواى شِعْب در تابستان خيلى گرم است! گرما بيداد مى كند; امّا براى دفاع از پيامبر بايد همه سختى ها را تحمّل كرد.
📚 #نویسنده:دکتر مهدی خدامیان
#ادامه_دارد...
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
@entezaar313
⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩـ❣️.ڋڱے إښـݪأݥے🌈
◈-🌺◈-🌼◈-🌺◈-🌼◈🌺-◈-