❣
✍ﺣﺴﺎﺳﯿﺖ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﻪ ﺑﻮﯼ ﮐﺒﺎﺏ... ﺣﺎﻟﺶ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺪ ﻣﯽ ﺷﺪ! ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺑﻪ ﺑﻮﯼ ﮐﺒﺎب ﺣﺴﺎﺳﯽ؟ ﮔﻔﺖ: ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﻣﯿﻦ ﺑﻮﺩﯼ ﻭ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﯾﻪ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ چاشنی ﻣﯿﻦ ﻓﺴﻔرﯼ ﻋﻤﻞ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ ﻟﻮ ﻧﺮﻩ ﻣﯿﻦ ﺭﻭ ﻣﯿﮕﺮﻓﺖ ﺯﯾﺮ ﺷﮑمش ﻭ ﺫﺭﻩ ﺫﺭه کباب ﻣﯿﺸﺪ ﻭ ﺣﺘﯽ ﺩﺍﺩﯼ ﻧﻤﯽ ﺯﺩ و ﻓﻘﻂ ﺑﻮﯼ گوﺷﺖ ﮐﺒﺎﺏ ﺷﺪﻩ به مشامت میرسید؛ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﻮ ﺣﺴﺎﺱ نمیشدی؟؟
"❣شهید مهدی زین الدین❣"
#پنج_شنبه_ها_با_شهدا
شادی روح همه ی شهدا #صلوات
@entezar_ma313
#انتظار
- میآید
- نمیآید
- میآید
- نمیآید
تا تسبیـح به دست می گیرد شروع می کند میآید ، نمیآید و ...
و این آمدن و نیآمدنهای هر روزۀ پدر و مادر "شهید گمنــام" است
#پنج_شنبه_ها_با_شهدا
شادی روح همه ی #شهدا #صلوات
@entezar_ma313
کجایند "مردان بی ادعا" ⁉️
وقتی شهید مهدی باکری شهردار ارومیه بود، یک شب باران شدیدی بارید و سیل آمد، ایشان پا به پای دیگران در میان گل و لای کوچه ها که تا زیر زانو می رسید به کمک مردم سیل زده شتافت. در این بین آقا مهدی متوجه پیرزنی شد که با شیون و فریاد از مردم کمک میخواست...
تمام اسباب و اثاثیه پیرزن در داخل زیر زمین خانه آب گرفته بود. آقا مهدی بی درنگ به داخل زیرزمین رفت و مشغول کمک به او شد. پیرزن به مهدی که مرتب در حال فعالیت بود نزدیک شد و گفت: خدا عوضت بده مادر، خیر ببینی. نمیدانم این شهردار فلان فلان شده کجاست تا شما رو ببینه و یکم از غیرت و شرف شما یاد بگیره. آقا مهدی خنده ای کرد و گفت: راست میگی مادر، کاش یاد میگرفت!
شهید باکری کجا و امثال استاندار کجا! کسی که بودن کنار خانواده اش تو خارج رو به بودن کنار مردم سیل زده ترجیح میده، فردا روزی جنگ هم بشه زودتر از هرکسی پا به فرار میگذاره ...
شهردار بود، سیل آمد، خودش دست به کار شد
و آب داخل خانه پیرزن را خالی کرد ...
#پنج_شنبه_ها_با_شهدا
شادی روح همه_شهدا #صلوات
@entezar_ma313
📃فــــرازی از #وصیتنامه✍
#شهید_داریوش_ریزوندی🌹
اگر جسمم برگشت، در قبـر، #چشمانم را باز بگذارید تا ڪوردلان بدانند ڪه ڪورڪورانه به این راه نرفتم❌
#دستانم را باز بگذارید تا راحتطلبان و دنیاپرستان ببینند ڪه چیزی با خود به آن دنیا نمیبرم❗️ و
#مشتانم ✊را گره ڪنید، تا ملحدان و منافقان بدانند ڪه حتی جسم بیجانم نیز نخواهد گذاشت، حتی لحظهای آرامش به خود ببینند.
🌱کشتی گیر معروف کرمانشاه
🌱محل شهادت:سومار
#پنج_شنبه_ها_با_شهدا
شادی روح همه ی #شهدا #صلوات
🌷اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم🌷
@entezar_ma313
#پنج_شنبه_ها_با_شهدا
#شهید_مهدی_باکری در مرحله مقدمات عملیات بدر، رزمندگان را برای نبردی مردانه و عارفانه دعوت میکند این شهید در شب عملیات #وضو میگیرد و همه گردانها را یک یک از زیر قرآن عبور میدهد و توصیه میکند: «برادران! خدا را از یاد نبرید #نام_امامزمان (عج) را زمزمه کنید. #دعا کنید که کار ما برای خدا باشد. از پشت بیسیم نیز همه را به ذکر «لاحول و لاقوه الا بالله» تشویق میکند»...
در اولین شب عملیات بدر موفق به شکستن خط دشمن میشود، در مرحله دوم عملیات هم خسارات و شکست سنگینی به دشمن بعثی وارد میکنند.
.
.
#یاد_امام_زمان(عج)
#شهیدمهندس_مهدیباکری
#جاویدالاثر
#فرماندهعاشورایی
شادی روح همه ی #شهدا #صلوات
@entezar_ma313
✨ خاطرات شهید
سهشنبه بود ،ساعت دو و بیست دقیقه، یک کوله داشت که هر وقت میخواست برود سفر از آن استفاده میکرد، آن سال از من خواسته بود که شال عزایی که دو ماه محرم و صفر روی شانهاش بود را نشویم، آن را همانطور همراه با چفیه در ساکش گذاشت، دو دست لباس هم بیشتر از من نخواست، برادر کوچکترش هم بود، موقع خداحافظی احساسی داشتم، میدانستم که دارد به جنگ میرود، سرش را انداخت پایین و از در خارج شد دیگر نتوانستم تحمل کنم یکباره به او گفتم: بایست تا با هم خداحافظی کنیم، دستش را گذاشت روی در و نگاهی عمیق به من کرد، دویدم به سمتش آینه قرآن را برداشتم و از زیر آن که ردش کردم به سمت ماشین رفت، وقتی رفت به سمت ماشین طاقت نیاوردم و با تشر گفتم: حسن برگرد من با تو روبوسی نکردم، برگشت، خواستم صورتش را ببوسم اجازه نداد، دستهایم را گذاشت روی صورتش و بعد روی سینهاش کشید و عقب رفت.
اتفاقا همرزمش بعد از شهادت به من گفت: که از حسن پرسیده: چطور با مادرت خداحافظی کردی؟ که جواب داده است: نگذاشتم صورتم را ببوسد، ترسیدم پاهایم برای رفتن سست شود.
#شهیدحسن_قاسمی_دانا🌹
راوی: مادر بزرگوار شهید
#پنج_شنبه_ها_با_شهدا
شادی روح همه ی #شهدا #صلوات
@entezar_ma313