#داستانک
#قضاوت
#محبت
♨️کدام حرف را قبول می کنی؟
- آقا. آقا.. پسرتون دزدی کرده.
- چی؟ پسر من؟ چطور؟ چی دزدیده؟
🔻رگ گردنش بیرون زده بود. همان رگی که وقتی می خوابید هم آرامش نداشت و با ضربی قوی، بالا و پایین می پرید. همان که هر وقت سرش را بالا می برد و قهقه سر می داد، برجسته می شد و حتی یک گره هی هم در آن دیده می شد. حالا همان رگ، به جای اینکه از قهقه و آرامش ضرب بزند، از خشم و عصبانیت، ضربان گرفته بود
- کجاست این پسره؟ یعنی .. بر سر تو و .. یعنی خدا بگم..
- چی شده آخه؟ چی کارش داری؟
- برو کنار درسی بهش بدم که تا عمر داره فراموش نکنه
- ئه خب بگو ببینم چی شده؟
- آقا رفته دزدی. آخه کودن، ی چیپس هم چیزیه که دزدی کنی؟
🔸دست در جیبش کرد و اسکناس های پنج هزار تومانی و ده هزارتومانی اش را روی زمین پرت کرد و گفت:
- گدازاده ای مگه؟ این همه پول.. دزدی چرا؟
🔸مادر انگشت تعجب به دهان، جلوی ورود پدر را به اتاق پسرشان گرفته بود. پسر، از اتاق بیرون نمی آمد. ساکت بود و چیزی نمی گفت. بعد از ربع ساعتی که پدر هر چه از دهانش در آمد نثارش کرد، گوشه ای نشست و شروع کرد به غر زدن سر همسرش. لیوان آب را همان وسط غرزدن هایش از زنش گرفت و یک نفس خورد. کمی آرام گرفت. زن، به اتاق پسرش رفت و در را پشت سرش بست:
- چی شده مجید؟ بابات چی می گه؟
- نمی دونم. من دزدی نکردم. من اصلا چیپس نخوردم.
- بچه های محل به بابات گفته اند که شما دزدی کردی.
- مامان باور کن من این کار رو نکردم
و می زند زیر گریه.
🔹مادر، به چهره معصوم و گریان پسر 13 ساله اش نگاه می کند. تا به حال بی اجازه لب به غذا نزده است. هر وقت چیزی را مادر برای امتحان کردنش جلوی دستش می گذاشت و می گفت به این ها دست نزن، نشده بود که سرک بکشد یا ناخنک بزند. سرش را نوازش کرد و به نرمی گفت:
- حتما سر به سرت گذاشته اند. غصه نخور.
و از اتاق بیرون رفت. دل پسر با حرف مادر، قرص شد و گریه اش آرام گرفت. مادر از اتاق
بیرون رفت و به چهره شوهرش که بیرون از اتاق، منتظر ایستاده بود نگاه کرد. دستش را گرفت و به اتاق دیگر برد:
- مطمئنی دزدی کرده؟ این پسر از این کارها نمی کنه ها
- مطمئن که نه. بچه های محله گفتند
- شاید اونا دروغ گفته باشن. یا خواسته ان سر به سرش بزارن.
- نمی دونم
- در هر صورت، تا ثابت نشده که نمی شه به این بچه تهمت زد. من حرف بچه خودمو بیشتر قبول دارم تا بچه های محل. این پسر رو من تربیت کردم. پول هم در اختیارش بوده اگه می خواسته چیپس بخوره.
🔸پدر، آرام در اتاق را تقه ای زد و با صدای بفرماییدِ غمگین پسر مواجه شد. در باز شد و پدر در آستانه در، قد کشید. پسر، از جا برخاست و سرش را زیر انداخت. چند دقیقه ای در سکوت، گذشت. پدر آرام و کمی با محبت گفت:
- مادرت می گوید کار تو نیست.
- باور کنین من دزدی نکردم. نمی دونم چرا بچه ها اون حرف رو زدن.
- من بهت ایمان دارم. حرف تو رو قبول می کنم. ببخش عصبانی شدم و حرفهای بدی زدم. ببخش.
🔹دست روی شانه پسرش گذاشت و کمی فشرد. سرش را بوسه ای زد و از اتاق بیرون رفت. مادر دمِ در ایستاده بود و بیرون رفتن پدر را نگاه کرد. به اشاره ای به پسر فهماند که دنبال پدر برود و ..
🔹پسر از اتاق بیرون آمد. نگاه قدرشناسانه ای به مادر کرد و به سمت پدر رفت. دستش را گرفت و بوسید. پدر، شرمگین شد و باز هم بوسه ای، هدیه ی پسرنوجوانش داد و او را در آغوشش، فشرد.
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
مطالب ما را در کانال زیر دنبال کنید👇
#کانال_مرکز_ملی_خراسان_رضوی
┏━━━🍃🍂━━━┓
https://eitaa.com/eporsesh
┗━━━🍂🍃━━━┛
#داستانک
#والدین
#محبت
#رشد
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
💎دارد اما، نمی بیند
🔸دوباره روز از نو، روزی از نو. بی حال و دمغ، گوشه ای نشسته بود. شاید البته بگویم دراز کشیده بود بهتر باشد یا همان لم داده بود. آخر بعد از چند دقیقه، هی سُر می خورد و بیشتر شبیه دراز کشیده ها می شد. خلاصه که در نهایت کاملا خوابید. بی هیچ کار خاصی. افکارش آنقدر مغشوش بود که مجال برای پرداختن به فکر دیگر و شروع حرکتی دیگر به او نمی داد
- خدایا پس چرا این خواستگاری ها درست نمی شه؟ این یکی هم که می شه سوهان روحم. یک همراه یک هم نفس یک یار فقط می خواهم خدایا چیز زیادی است. من که فقط برای رشد او را می خواهم چرا آخر..
🔻نمی دانستم باید به او تلنگر بزنم یا نه که عزیز من، رشد در همان سوهان روح شدن است ها. چرا رد کردی خب.. یک کمی هم روبناهایش مشکل دار باشد. بالاخره معصوم گیر نمی آوری. دارای مکارم اخلاق هم گیر نمی آوری. اما خب، دلم نیامد. خودش به اندازه کافی، خود خوری می کرد.
🔹صدای ضعیف پدرش را شنید. آنقدر خانه ساکت بود که همان صدای ضعیف را لابلای آن همه شلوغی افکارش شنید. خود را از زمین کند. چقدر سنگین وزن شده بود. لیوان آب خنکی پر کرد و نزدیک دهان پدر برد. می دانست که این صدا، همان طلب آب است. این پدر چقدر مظلوم شده بود. یاد روزهای اقتدارش افتاد که یک بازار را روی سرانگشتانش می چرخاند و مغازه ها داشت و حالا، سالها بود گوشه ای افتاده بود و کاری از او برنمی آمد.
🌸کنار تخت پدر، روی زمین نشست. دست پدر را روی سرش گذاشت تا بلکه آن درد میگرنی که به سراغش آمده بود، خوب شود. پدر، کمی دستش را حرکت داد. قلبش از محبت، غلیان کرد. نگاه پر مهری به پدر انداخت و دستش را بوسید.
✍️چقدر دلم می خواست به گوشش می رساندم که عزیزم، رشد تو همین جاست. کنار همین پدر و مادر پیرت. اگر واقعا طالب رشدی و ازدواج را یک مهمل رشد برای خود می بینی، نه فرار از مشکلاتی که همان ها برایت بهترین اند اما خب، راوی داستان بودن این بدی را هم دارد دیگر. صدایت به گوش شخصیت داستانت نمی رسد مگر اینکه داستانت را بخواند و بفهمد که شده است، مخاطب خاص این داستان.
و این داستانک، چند مخاطب خاص دارد؟ به تعداد افرادی که ازدواج نکرده اند؟ یا حتی آنانی که ازدواج کرده اند؟ یا آنانی که بیوه شده اند و شوهر از دست داده اند؟
🌺رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید: نظر الولد الی والدیه حباً لهما عبادة (تحف العقول، ص 44)
🍀نگاه دوستانه به پدر و مادر، عبادت است.
🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾
مطالب ما را در کانال زیر دنبال کنید👇
#کانال_مرکز_ملی_خراسان_رضوی
┏━━━🍃🍂━━━┓
https://eitaa.com/eporsesh
┗━━━🍂🍃━━━┛
13.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥🎥🎥🎥🎥🎥🎥🎥
#خطا
#تربیتی
#شهید #مطهری رضوان الله علیه
♨️خطای پدر و مادر و بدبختی فرزند♨️
#دلسوزی یا #محبت
#رنج یا #لذت
#عشق یا #نفرت
#آسایش یا #سختی
کدامیک از اینها و نظایر آن باید در تربیت فرزند باشد
تا باعث خوشبختی او شود.
🦋🌴🦋🌴🦋🌴🦋#کانال_مرکز_ملی_خراسان_رضوی
https://eitaa.com/eporsesh
ارسال سوالات از طریق "وب پاسخگو"
User.pasokhgoo.ir
🌸اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم🌸
نامه ای به مولایم صاحب الزمان
🌺سلام آقاجانم.. صبحتان بخیر 🌺
#آقاجان .. #اجازه می دهید هر بار که با شما #حرف می زنم، خیلی زیاد از شما چیز بخواهم؟ می دانید آقاجان، #فقیر وقتی بزرگ و کریمی را می بیند از او می خواهد دیگر.. #خدا بزرگ ترین است و تمام دارایی ها مال اوست و من فقیرم و اگر #تفضل نکند هیچ ندارم. #واسطه این #فیض الهی هم شما هستید. پس به من حق بدهید که هر بار با شما حرف می زنم، صدها چیز بخواهم. خواسته هایم که تمامی ندارد...
🌹اول چیزی که ازتان می خواهم این است که تمامی خواسته هایم را بدهید .. #امضا کنید که بدهند..
🌹دومین خواسته ام این است که خودتان به دلم بیاندازید که چه چیزهایی را بخواهم.
🌹و سومین خواسته ام این است که خودتان را به ما بدهید.. یعنی خودتان را برای ما ، از #خدا بخواهید ..
خواستن شما را به ما بدهد.. شما را به ما بدهد.. #معرفت تان را. #محبت تان . نورتان را. رضایتتان را.
🌹چهارمین خواسته ام این است که #اخلاص در لحظه لحظه زندگی مان و کارهایمان را به ما بدهد. آن طور که نامه اعمالمان پر باشد از اعمال خالصانه و بواسطه #استجابت این #دعا و #هدیه ای که شما به ما داده اید، روز حسابرسی اعمالمان ، جلوی عالم سربلند باشیم که ببینید مولایم چه به من هدیه داده است.
🌹پنجمین خواسته ام این است که خواستن و #طلب را به ما بدهید.. مدام بخواهیم ازتان. دلمان بخواهد با شما باشیم و بخواهیم از کریم.از #رحمت خدا بخواهیم. از فضلش بخواهیم. بخواهیم و بخواهیم و بدانیم که هیچ لایق نیستیم اما بخواهیم.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#تولیدی
#نامه_به_مولا
🦋🌴🦋🌴🦋🌴🦋#کانال_مرکز_ملی_خراسان_رضوی
https://eitaa.com/eporsesh
ارسال سوالات از طریق "وب پاسخگو"
User.pasokhg
oo.ir