🔰 زنان محمدرضا پهلوی(۱)
🔸مدرسه له روزه در سوئیس یکی از برترین آموزشگاه های جهان بود که سال هاست از سرشناس ترین چهره های جهان میزبانی کرده است. این مدرسه شبانه روزی، قدیمی ترین مدرسه بین المللی سوئیس است.
🔺حسین فردوست که به عنوان دوست و همکلاس محمدرضا با او راهی سوئیس شده بود، در خاطراتش می نویسد:
در مدرسه له روزه، حدود چهل کلفت کار میکردند. البته کلفت به معنای ایرانی کلمه نه، بلکه مستخدمه های خیلی زیبا و تمیز و شیک و جوان.
در میان آن ها یکی از همه زیباتر و جذاب تر بود و حدود ۲۲-۲۳ سال داشت و توجه محمدرضا را جلب کرده بود. او به پرون گفت: «من هم از این مستخدمه خوشم می آید. او را به اتاقم بیاور!
پرون هم که مستخدم بود، راحت توانست مسأله را با مستخدمه حل کند و او را با خودش به اتاق ولیعهد بیاورد. این جریان ادامه داشت تا روزی که محمدرضا مرا به اتاقش خواست.
اتاق من کنار اتاق محمدرضا بود. خودش آمد و در زد و گفت: «بیا اتاق من، کارت دارم» رفتم و دیدم که همان مستخدمه در اتاق محمدرضا است و پرون هم نیست. دخترک دستمالی جلوی چشمش گرفته بود، یعنی ناراحت است و گریه می کند!
🔸اگر پدرم بفهمد پوستم را می کند !!
محمدرضا که دستپاچه بود به من گفت: «حسین! به مشکل برخورده ام» گفتم: «مشکلت چیست؟» گفت: «ایشان می گوید که آبستن شده است. تکلیفم چیست؟
اگر پدرم بفهمد پوستم را می کند.کافی است که نفیسی مسأله را بفهمد و به او بنویسد. کمکم کن! چگونه می توانم نجات پیدا کنم؟!»
#حرمسرای_پهلوی
#زلت_زنان_در_دوران_پهلوی
🆔@banoyeensansaz
🔸هوس بازی ۵ هزار فرانکی محمدرضا در سوئیس
🔺من پاسخ دادم که بهترین راه پول است و جلوی دخترک گفتم: «ایشان می گویند که از شما بچه ای دارند. خوب باید حرفشان را قبول کرد، دروغ که نمی گوید!» البته معتقد نبودم که چنین مسأله ای باشد، سپس رو به آن زن کردم و گفتم: «شما حالا می گویید که محمدرضا را دوست دارید، خودتان باید کمک کنید تا مسأله حل شود و باید شما حلّال مشکلات باشید!»
دختر گفت: «مشکل من دوتاست. اول این که اگر مدیر مدرسه بفهمد، مرا اخراج می کند و بیکار می مانم. دوم این که باید سقط جنین کنم!» گفتم: «بسیار خوب، شما هر مبلغی که فکر می کنید لازم است، حساب کنید و در عدد ۳ ضرب کنید و بگویید چقدر می شود؟» کمی فکر کرد و گفت: «۵ هزار فرانک!» البته امروزه ۵ هزار فرانک پول زیادی نیست، ولی در آن زمان خیلی زیاد بود. حقوق ماهیانه دخترک شاید ۱۵۰ فرانک بیشتر نبود.
🔻به محمدرضا گفتم: «بسیار خوب ۵۰۰۰ فرانک به ایشان بدهید تا برود!» محمدرضا گفت: «این پول را از کجا تهیه کنم؟!
پول ها که همه نزد نفیسی است!» گفتم: «به او بگویید که حسین (یعنی خودم) گرفتاری خانوادگی شدید در تهران پیدا کرده است و احتیاج فوری به پول دارد. شما می توانید و توجیهش را دارید که از من به شدت دفاع کنید. این را به نفیسی بگویید و بخواهید که به پدرتان بنویسد.»
محمدرضا همین سخنان را به نفیسی گفت و او هم که به قول معروف ملانقطی بود، گفت به شاه می نویسم و اگر تصویب شد، می دهم.
محمدرضا اصرار کرد که خیر، همین حالا می خواهم. شما پول را بدهید و اگر تصویب نشد، پس می دهم یا از مخارج کسر کنید. به هر حال، پول را گرفت و فردای آن روز دخترک را به اتاق خواستیم. ۵۰۰۰ فرانک را شمردم و به دستش دادم و گفتم: «تشریف ببرید سر کارتان، اگر اخراجتان کردند که کردند، اگر نکردند که هیچ!» اتفاقا او را اخراج نکردند و خودش تقاضا کرد که از مدرسه برود. علت آن را نمی دانم. شاید با این پول می توانست در جای دیگری وضع بهتری داشته داشته باشد.
🔸رضاشاه پس از بازگشت محمدرضا از سوئیس به ملکه مادر سفارش کرد که برای جلوگیری از رابطه محمدرضا با زنان ناباب، یک خانمی برای او به دربار بیاورند. درباریان برادرزاده ساعد مراغهای را که زن مطلقهای به نام فیروزه بود با پرادخت ماهیانه سیصد تومان به دربار آوردند و تا ازدواج محمدرضا و فوزیه با او بود.
#حرمسرای_پهلوی
📚 کتاب ظهور وسقوط سلطنت پهلوی ، خاطرات حسین فردوست
🆔@banoyeensansaz