eitaa logo
اِࢪیحا(:
1.1هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
555 ویدیو
35 فایل
حرفی، پیشنهادی: https://harfeto.timefriend.net/16676543863446 پیامهاتون خونده میشه🚶🏽‍♂🎈
مشاهده در ایتا
دانلود
یا‌حَضرَت ِ‌حَق... 💌تنها راه جهنمی شدن! ✓•°|پِیٰامِ‌مَعْنَوی|°•✓ ✓•°|اُسْتٰادْ‌پَنٰاهٓیٰانْ|°•✓ @Shahidzadeh
یا‌حَضرَت ِ‌حَق... ..🌈✨🌱.. هروقت‌‌خواستـی‌گناه‌ڪنـے این‌‌سوال‌روازخودت‌بپرس مَّا لَڪُم لَا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقَارَا..؟ «شماراچه‌شده‌است‌ڪه‌برای‌ خـ♡ـدا شأن‌ومقام‌وارزشـے‌قائل‌نیستید..؟ @Shahidzadeh
یا‌حَضرَت ِ‌حَق... هرزماڹ‌میخواسټ‌براےدیگراڹ‌دعاڪند میگفٺ↓ {°•من‌ڪان‌للہ‌،کان‌اللہ‌له°•} هرڪہ‌باخدا‌باشد‌خدابااوسټ🌱:) ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ رسݦ‌عاشق‌نیسٺ‌بایڪ‌دل دودݪبر‌داشټن💔 @Shahidzadeh
یا‌حَضرَت ِ‌حَق... [بیا‌با‌هم‌حرف‌بزنیم مثل‌خورشیدباگل‌ِآفتاب‌گرداݩ تو‌بگویے‌ـو مݩ‌دورټ‌بگردم!...] 🌻💙 @Shahidzadeh
هرکه گوید خنده بر هر درد بی درمان دواست ماکه‌گوییم‌گریه برمولا "حسین" درمان‌ماست... @mahfelsh
اِࢪیحا(:
هرکه گوید خنده بر هر درد بی درمان دواست ماکه‌گوییم‌گریه برمولا "حسین" درمان‌ماست... #ارباب @mahfe
یا‌حَضرَت ِ‌حَق... {..🥀🍃..} اشکی‌که‌برحسین‌ریخته‌شود... به‌والله‌ذره‌ذره‌ی‌وجودِانسان‌راپاک‌میکند! واگر〖حسین〗رانداشتیم مارابه‌هیچ‌صراطی‌آبادانی‌نبود!(": @Shahidzadeh
یا‌حَضرَت ِ‌حَق... همراهش زنگ می خورد. نگاه به صفحه اش که می کند لبخندی پر صدا می زند و گوشی را مقابلم می گيرد. عکس علی است بالای کوه. می گويد: - شما جواب بده. می زنم روی بلندگو و علی بلافاصله می گويد: - مصطفی! خودتی! زنده ای؟ می خندد. لبم را می گزم. می گويم: - علی تو داداش منی يا آقا مصطفی. کم نمی آورد و می گويد: - اِ اِ هنوز هيچی نشده مفتّش شدی؟ مصطفی بلند می گويد: - آی آی برادر زن با خانمم درست صحبت کن. عی می گويد: - اِ؟ روی بلندگوئه؟ هيچی ديگه می خواستم ببينم زنده ای که می بينم حالا که با هم کنار اومديد. من برم کنار ديگه. بلندگو را قطع می کنم و می گذارم کنار گوش مصطفی. با دست چپش می گيرد و می گذارد کنار گوشش و می گويد: - علی تو الآن حافظ صلحی يا قاتل خوشی؟ بلندگو نيست راحت باش. چه می گويد علی که مصطفی فقط می خندد و تک کلمه جواب می دهد: - باشه. به هم می رسيم. درست صحبت کن. علی ميکشمت. ساقدوش خائن. و خنده ای که بند نمی آيد. کلا چيزی دستگيرم نمی شود از حرف هايشان. صحبتشان که تمام می شود می گويد: - بايد برادران زنم را عوض کنم. - هنوز هيچی نشده؟ - ای خانمم، اگه می دونستی که چه قطعنامه ای عليه من صادر کرده ن. برادر يعنی همين علی و سعيد و مسعود. تمام سلول های بدنم احساس شادی می کنند. کارخانه قند دايی ام تغيير مکان می دهد و در وجود من راه اندازی می شود. اين حالتم از حس قوی مصطفی پنهان نمی ماند. - البته من خودم هم درخدمتم. دربست. تو راهی هم سوار نمی کنم. می ايستد کناری و مهمان می کند به بستنی. بعد ليستی در می آورد که: - حالا بريم سراغ کدامشون؟ سرم را می چرخانم به سمتش: - کدام چی؟ ليست را نشانم می دهد و می گويد: - کدام يک از اين گزينه ها. ورقه را تا می زنم و می گويم: - ليست رو مادر دادن؟ - مادر و خواهرای بزرگوار و عمه و خاله. ديشب توی خانه ما بحث داغ خريد بود. اين را پنج به علاوه يک نوشته! لازم الِاجراس. می خندم. همه کارهای جدّی را با شيرينی و لطايف الحيل آسان می کند. قرار می شود ساعت بخريم و برای رو کم کنی پنج به علاوه یک بقيه موارد را بررسی می کنيم. ساعت مرا که می خرد زير بار خريد ساعت برای خودش نمی رود به استناد اينکه نياز ندارد. اصرار بی فايده است. کمی به ساعتی به برايش پسنديده ام خيره می شوم. - اين ساعت رو می بينيد؟ و با انگشت نشانش می دهم. سر خم می کند و می گويد: - نقره ای صفحه سفيد را می گيد؟ خيلی قشنگه! انگشت اشاره ام را جمع می کنم و می گويم: - خُب راستش دوست داشتم اين ساعت روی دست شما باشه. بالاخره گاهی دلتون تنگ می شه، نگاهی، يادی. ابرويی بالا می اندازد و می گويد اگر رفع دلتنگی با يک ساعت امکان پذيره حاضرم کارگر همين مغازه بشم. در مغازه را باز می کند و صبر می کند تا اول من بروم داخل. خلق و خويش مثل مسعود است. استدلال هايش به علی رفته. آرامش سعيد را القاء می کند. اين ها را امروز و ديروز فهميدم تا رفع بقيه مجهول ها. لبخند می زند و حساب می کند. خوشحالم که از صبح تا حالا راحت کارها انجام شد. فقط مانده گرسنگی ام که مادر زنگ می زند. حال و احوال و راهی می شويم. مرا می رساند و می رود تا فردا صبح. اما فردا نمی گذارند يک دل سير بخوابم! از صدای مادر بيدار می شوم. چشم باز می کنم و نيم نگاهی به در می اندازم. قامت مادر را جلوی در می بينم. پاهايم را جمع می کنم و نيم خيز می شوم. با خنده می گويد: - عروس پف آلو و خواب آلو پاشو. اين مصطفی جانت ما رو کشت. چشمانم هنوز دوست دارند بخوابند. خم می شوم و همراه را بر می دارم، روشنش می کنم. - اول صبح چکار داشت؟ - عاشق جان! با هم قرار می ذاريد بعد فراموش می کنی؟ بيا صبحونه بخور، بعد اگر خواستی غصه هم بخور. تا مادر می رود ولو می شوم توی رختخواب. خيالم راحت است که ديگر صدايم نمی کند. چشمانم بسته است، اما خوابم پريده. خيالم از دور و بر مصطفی دورتر نمی رود. ديروز را بارها مرور کرده ام و هر بار هيجان خاصی وجودم را گرفته است. اما باز هم می آيد و تمام ذهنم را پر می کند. - اِ ليلاجان پاشو مادر، الآن می آد بنده خدا! می نشينم و پتو را دور خود می گيرم. - خوابم می آد مامان! من شوهر نمی خوام. ای خدا شروع شد! همراهم زنگ می خورد و شماره مصطفی می افتد. خيز بر می دارم و به خاطر عجله ام بی اختيار تماس وصل می شود. فرصت نمی کنم گلويی صاف کنم. قلبم تپش می گيرد. - سلام بانو! صبح بخير. - سلام. تشکر. - اوه اوه چه خواب نازی هم بوده. قطع کنم تا نپريده بخوابيد. هر چه گلويم را صاف می کنم. فايده ای ندارد. - نه، نه خوبه. ديگه بايد بلند می شدم. کم پيش می آد تا اين ساعت بخوابم. هم زمان سرم را بالا می آورم و به ساعت نگاه می کنم. يازده است. وای چه آبرو ريزی غليظی! مثل قير ريخته است و ديگر نمی شود جمعش کرد. @Shahidzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا‌حَضرَت ِ‌حَق... عمل العمل عجیب مهمان برنامه چهل تیکه به جمله مجری برنامه که میگه من عاشق چشمو ابروتم !!! چه قدر همه برای او دلتنگیم 😞😭 @Shahidzadeh
اِࢪیحا(:
هر بلایی ڪہ بود ، بعد عباس بہ سر ِ اهل حرم اومد ...
یا‌حَضرَت ِ‌حَق... اےمــآه‌ٺࢪیــݩ‌عَمۅێ‌دنیاعبـاس‌ الحــــق‌ڪھ قمــڔبھ ݩام ٺـــومےآید @Shahidzadeh
یا‌حَضرَت ِ‌حَق... 〖انأمَثَلِ‌الخریف‌مِن‌شِدَة‌حَنینک 💔🥀 مثݪ‌پاییزم‌از‌شدتِ‌دلتنگےطُ❥〗 @Shahidzadeh
یا‌حَضرَت ِ‌حَق... سفینه نجات به تعبیر ساده ، آن قایقی است که غریق را نجات می دهد. یعنی کسانی را که دارند غرق می شوند و از وادی انسانیت والهیت خارج می شوند، دستهایشان را می گیرد و بیرون می کشد . یعنی نمیگوید دستت را به من بده، بلکه و از ورطه هلاکت بیرون می کند. قایق نجات کارش همین است دیگر.... 🍂 @Shahidzadeh
یا‌حَضرَت ِ‌حَق... °•○○•° اَسْئَلُكَ اَنْ تُحْيِيَ قَلْبِيْ ميخوٰاھم ڪھ‌ دݪم‌ࢪا زندھ ‌ڪنے... :) یا‌صـاحِب‌اݪزَّماݧ:) ○•°°•○•°°○ @Shahidzadeh
یا‌حَضرَت ِ‌حَق... مےفࢪمود:" موسے'ڪݪیمــ الله فرمود:" اللهمــ یسࢪ ݪــــــــــے امࢪے...🤲🏻 نفࢪمود یسࢪ امࢪے!..؛ فࢪق اسټ میاݧ ایݩ دو ؛✋🏼 دࢪ عباࢪٺ اوݪ مےخواهے آنقدࢪ بزࢪگــــ شوے تا بࢪ ابتلائاٺ فائق آیے🌹❤️😌 و دࢪ دومے مےخواهے ابتلائاٺ ڪوچڪــــــ باشند😏 ....:( @Shahidzadeh
یا حَضرَت ِ حَق... میگن آدمے ڪه دلتنگه هر چقدر هم راه بره خسته نمے شه...! اون وقت شما میپرسید چه جوری هشتاد کیلومتر رو پیاده میریم؟!🙃 ما دلتنگ اربابیم...♥️ @Shahidzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا‌حَضرَت ِ‌حَق... 📹 تفاوت فروشگاه‌های معنوی با فروشگاه‌های دنیایی ✓•°|پِیٰامِ‌مَعْنَوی|°•✓ ✓•°|اُسْتٰادْ‌پَنٰاهٓیٰانْ|°•✓ @Shahidzadeh
نمازت سرد نشه رفیق...(:
یا‌حَضرَت ِ‌حَق... خيلی هم خوب. تلافی اين مدت که درست نخوابيديد. حالا اگر چند روزی حسابی غذا بخوريد، جبران کم خوری ها هم بشه خوبه. - يه سؤال بپرسم بدون مصلحت سنجی جواب بديد. - جون بخواهيد. - نه. فقط می خوام بدونم چيزی مونده که علی به شما نگفته باشه؟ کلاً تمام چيز هایی رو که درباره من گفته چيه؟ می خوام بدونم الآن دقيقاً کجا هستم؟ می خندد. خيلی می خندد. لا به لای خنده هايش هم می گويد که دارد می آيد؛ و خداحافظ... وسواس می گيرم در لباس پوشيدن. اين حال و روز زنانه تا چه حد باشد خوب است؟ از کودکی همين است تا پيری. کی خلاصی می آورد؟ هر روز چه قدر بايد درگير اين وسواس باشم. الآن لذت داشتن مصطفی است که اين طور کيفورم کرده است؟ پس زنانی که هر روز برای بيرون آمدن اينقدر به سر و وضعشان می رسند... بايد مواظب باشم زيبايی ها را به لجن نکشم. تازه سر درد دلم باز می شود. واقعاً دلم نمی خواهد وقتمان را در مغازه ها بگذرانم. رهايم کنند از اين قيد و بندها، دوست دارم بروم کوير گردی. لذت ديدن ستاره ها و تحليل درونيات و ذهن خوانی ها صد پله بالاتر از هر چيز است. صدای زنگ خانه و صدای مادر از خيالات شيرين بيرونم می آورد. با عجله دوباره نگاهی در آينه می اندازم و می روم استقبال. خودش را نمی بينم بس که دسته گلی که آورده زيباست. سرم را خم می کنم و لپم را به طراوت گل ها می مالم. - بريم خانمم. در ماشين را باز می کند. بوی گل مريم می خورد توی صورتم. يک شاخه سر جايم روی صندلی است. بر می دارم و می نشينم. تا مصطفی بيايد عميق بو می کنم و می بوسمش و روی چشم هايم می گذارم. - خوش به حال گل. امروز سکوت بهتر از هر چيزی است. نشنيده می گيرم. - اول کدوم قسمت پروژه را اجرا کنيم. بريم کيف و کفش بخريم. بعد هم آيينه و شمعدون و بعد هم بقيه خريدها؟ يا اينکه کلا همه اينا رو ولش کن يه راست بريم کوه؟ با تعجب سرم را بر می گردانم: - کوه؟ با خنده می گويد: - نه از جونم که سير نشدم خريد نکنم. ولی يه چيزی بگم؟ پشت چراغ قرمز رسيدهايم. صد و پنجاه ثانيه. می چرخد سمت من. - می دونستی معجزه صورت آدم ها چيه؟ - کلاس فلسفه است؟ - نه عزيزم. معجزه صورت که حالايی ها می گن... روانشناسی چهره است. خنده ام می گيرد. قبلاً فقط خودم جعل کلمه می کردم. ايشون از من جاعل تر است. معجزه صورت؟! جای مسعود خالی. - بگم؟ اينجاييد؟ صدوپنجاه ثانيه تموم شد ها. - هستم، هستم. - ترس، حرص، لجاجت، خستگی، عصبانيت، بی حوصلگی. - هر کدوم صورت رو يه جور می کنه. چراغ سبز شده و ماشين ها راه می افتند. مصطفی راست می نشيند و راه می افتد. - محبت، دلسوزی. -اينا هم مدلای مختلف دارند، خب؟ - نه اينجا نه. توی دسته اول هر کدوم يه قالب دارند و آدم تشخيص می ده. ولی دسته دوم يک نقاب بيشتر ندارد. اون هم محبته. خيلی تشخيص سخت می شه. آدم دور می خوره. مصطفی دنبال چه چيزی است از اين بحث های چالشی؟ - سکوت که می کنی، می مونم بقيه حرفم رو بگم يا نه؟ @Shahidzadeh
یا حَضرَت ِ حَق... گفتم ز ڪار برد مرا خنده ڪردنت🙃 خندید و گفت: من به تو ڪاری نداشتم!😣 @Shahidzadeh
یا‌حَضرَت ِ‌حَق... اونایے کہ حس شهادت دارن، بےدلیل نیستـا! خدا یہ گوشہ از سرنوشتتون براتون شهادتتَ رو نوشته، ولے.. اون دیگه با توعه که چجوری بهش برسے یا ڪِے بهش برسے..! (: 🙃 @Shahidzadeh
یا‌حَضرَت ِ‌حَق... رفـقآ! ۸ٺاے منێد😌😁💗 2نیاے منێد!😍🌗 3ٺاره‌ے ⭐️شبهاے منێد!🌚 4ره‌ے درداے منێد!😍 ×۸😍😁 @Shahidzadeh
یا‌حَضرَت ِ‌حَق... جـاے خـاݪے ٺورا هیـچڪس احــساس ݩڪرد بہ گــماݩم ڪہ بہ دورے ٺو عادٺ ڪردیم...😔 @Shahidzadeh
پدرم گفت خدایا پسرم نا اهل است همه گفتند ببر کربلا خوب شود من شدم گریه کن و سینه زنت ثارالله پدرم پیر شد و گفت: دمت گرم حسین 😌✋ @mahfelsh
اِࢪیحا(:
پدرم گفت خدایا پسرم نا اهل است همه گفتند ببر کربلا خوب شود من شدم گریه کن و سینه زنت ثارالله پدر
دم ِ پدراے حسینۍ ڪه این روزا نیستن وݪی بچه‌هاشون پاے ڪار هیئت وایسادن گرم ...
یا‌حَضرَت ِ‌حَق... همه رفتند...🚶‍♀ بخوابند...😴 منمـــ و...! دربه‍ دری...💔 فڪر... آنڪه... چه زمان..؟ ڪرب‌بلایم ببری...😭 @Shahidzadeh
یا‌حَضرَت ِ‌حَق... گاهۍ آدم‌هایۍ وارد زندگۍات مۍشوند ڪه بعد از مدتۍ مۍشوند تمام زندگۍ تو ...! @Shahidzadeh
یا‌حَضرَت ِ‌حَق... |♥️••••🍃 گناهــی ڪه تو را پشیمان ڪنــد؛بهتر از ڪار نیڪی است ڪه تو را به خودپسندی ؛ وا دارد... @Shahidzadeh