eitaa logo
اِࢪیحا(:
1.1هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
555 ویدیو
35 فایل
حرفی، پیشنهادی: https://harfeto.timefriend.net/16676543863446 پیامهاتون خونده میشه🚶🏽‍♂🎈
مشاهده در ایتا
دانلود
یا‌حَضرَت ِ‌حَق... عاصی می شوم از اين همه فکر و خيال. اين واقعيت های تلخ کجا و خيال های پرآرزوی رنگی ام کجا؟ زمان را گم کرده ام و اين را وقتی می فهمم که پاهای خسته ام از رفتن می ايستند. سر و ته کوچه را گنگ نگاه می کنم. نمی توانم بفهمم که کجا هستم. اصلاً چقدر راه رفته ام؟ در کنار کوچه پشت درختچه ای می نشينم. تکيه می دهم به ديوار خانه ای که گل های زيبايش بيرون زده است. اين وقت سال، بهار نيامده، اينها چرا درآمده اند! دستم را بالا می برم و شاخه ای را پايين می کشم. بوی خاصی ندارد، اما زيباست. به جای آنکه آرامم کند اشکم را در می آورد. چرا ان قدر بی موقع؟ من زمان را گم کرده ام يا زمانه همه را گمراه می کند! به خودم نهيب می زنم: - گم شده ای می فهمی؟ تو را به خدا بفهم... من بايد برای پيدا شدن خودم چه غلطی بکنم؟ پلک های دردناکم را روی هم می گذارم تا کمی آرام بگيرد. کاش خانه شيرين را بلد بودم، آن وقت می رفتم مقابلش و دست مصطفی را در دستش می گذاشتم و می گفتم: - بيا اين مصطفی، فقط با آرامش من کاری نداشته باش. با تصور اين صحنه قلبم به تپش می افتد و بی اختيار سرم را تکان می دهم و بلند می گويم: - نه، نه چرا من تسليم شوم؟ می روم و می کوبم توی صورتش و می گويم اگر يک بار ديگه آمدی... احساس داغی در تنم می پيچد و به لرزه می افتم... سرم وزنه سنگين اوهام شده و من قهرمان سنگين وزنی های زندگی نيستم. يعنی کسی هست که بداند من الآن چه می خواهم؟ سر به ديوار تکيه می دهم و رو به آسمان نگاه می کنم. واقعا من الآن چه می خواهم؟ چرا اين همه دارايی می شود بلا و مثل امروز، به جان آتش می زند. بايد بيشتر فکر کنم. اصلاً مگر کسی در شرايط من فکرش هم کار می کند؟ دردی از قلبم پا می گيرد و در تمام بدنم دور می زند. - دلم فقط آرامش می خواهد. با مصطفی يا بی مصطفی فرقی ندارد. - يعنی بی مصطفی همان قدر آرامی که با مصطفی؟ - الآن اين غصه برای از دست دادن يک مرد خاصی است يا يک... دستانم را روی بازوانم می گذارم و خودم را در آغوش می گيرم. آرام آرام تکان می خورم. دنيا به دوَران می افتد، پلک بر هم می گذارم و همراهش می چرخم. تمام روزهای مدرسه رفتنم مقابل چشمانم به گردش در می آيند... شادی ها کمرنگ و غصه ها چه ماندگارند. گريه های بچه ها و ناآرامی هايشان. شکنجه های روانی، شکسته ای عاطفی شان، خيانت ها و دعواهايشان. من چه قدر خوشحال بودم که در بازی لذت - باخت، شرکت نمی کردم. خيلی می جنگيدم با خودم که بتوانم، جرئت مندانه عاقلانه زندگی کنم؛ اما حالا درمانده شده ام در همين وادی؛ يعنی من هم دارم مثل همان ها زندگی می کنم! هر دو مسير يکی است؟ حلال و حرامش يک زجر و يک رنج را نتيجه می دهد؟ - چه قياس مسخره ای می کنی. اشتباه خود فرد با شيطنت حسودان که يکی نيست. - اما رنج و سختی که برای هر دو هست. چه فرقی می کند؟ - تو چه طور روزهای تاريک و گناه آلود آن ها و روزهای روشن و نورانی خودت را نمی بينی؟ مگر مسير تو غلط بوده؟ آن ها دنبال هوس و لذتی بی مزد و بی عاقبت بودند. - واقعاً چرا بشر با خودش اين کار را می کند؟ سرما به تنم می پيچد؛ آن قدر که پوست بدنم جمع می شود. دنبال آفتاب، آسمان را می گردم. ابرها وقتی زياد می شوند، هم فضا را تاريک می کنند و هم گرما را می برند. هميشه هوای بارانی را دوست داشتم؛ اما الآن محتاج آفتابم. دستانم را محکم تر دور بدنم حلقه می کنم، شايد کمی گرم شوم. نگاهم را به اطراف می چرخانم. دنبال کسی می گردم... از تاريکی هوا می ترسم. احساس می کنم همين انسان هايی که ساکت از کنارم می گذرند، پای منفعتشان که برسد، دست به هر کاری می زنند. چه قدر به دستان پدر نيازمندم! در کنار تمام ترديدها و اما و اگرهايم، به خانه بر می گردم. @Shahidzadeh