eitaa logo
اِࢪیحا(:
1.1هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
555 ویدیو
35 فایل
حرفی، پیشنهادی: https://harfeto.timefriend.net/16676543863446 پیامهاتون خونده میشه🚶🏽‍♂🎈
مشاهده در ایتا
دانلود
یا‌حَضرَت ِ‌حَق... - من دوستش دارم ليلا. اونم دوستم داره. می میره برام. همش هم می پرسه که چرا گاهی اين طوری به هم می ريزم؛ اما من همش می ترسم بفهمه ليلا. دستانش را از صورتم بر می دارم. جعبه دستمال کاغذی را مقابلش می گيرم و می گويم: - بيا احساس رو بذاريم کنار و عاقلانه حرف بزنيم. خب؟ سرش را انداخته است پايين. اشک هايش چکه چکه می افتد. من اين صحنه را خيلی دوست دارم. صحنه غصه خوردن را نمی گويم. صحنه چکه چکه، قطره قطره افتادن اشک از چشم را. اگر روی خاک بيفتد خاک نم برمی دارد، اين خيلی زيباست؛ اما الآن که ثنا دارد غصه می خورد نه. قيد لذت بردن را می زنم بلند می شوم و از توی کمدم بسته ای آدامس را در می آورم. برای چه آدامس برداشتم؟ به ثنا تعارف می کنم برمی دارد و می گذارد کنارش. بسته آدامس را روی ميز می گذارم. يادم می آيد روزی که ثنا گريان آمد تا غصه اش را بگويد همين بسته آدامس دستم بود! - ليلا من خيلی می ترسم. کاش... ديگر نمی گذارم حرفش را ادامه بدهد، باپرخاش می گويم: - کاش رو کاشتن، چون زير سایه خدا نبود در نيومد. دختر خوب! خدا مثل من و تو نيست. امروز و فردا هم براش نداره. وقتی چيزی را پيشش گرو بگذاری، می مونه. بی انصاف تا حالا هم که هيچ اتفاقی نيفتاده. چانه اش می لرزد: - می ترسم ليلا! روی صندلی می نشينم و با بسته آدامس بازی می کنم: - ثنا يه خورده بايد بزرگ بشيم، ديشب يه برنامه نشون می داد. دوربين که فاصله می رفت از زمين آدم ها می شدند اندازه يک نقطه. خونه ها هم اندازه قوطی کبريت بعد که بالاتر می رفت کلا محو شدن. فکر می کردم چقدر کوچولو ام. از ديشب تا حالا اگه بهم بگی خودت رو نقاشی کن يه نقطه می ذارم. همين. صدای جا به جا شدن قوطی روی اعصابم است می گذارمش کنار ميز و برمی گردم سمت ثنا: - مشکل منم ترسمه ليلا! باشه، قبول. آبرومو گذاشتم پيش خدا امانت. تا حالا هم خوب آبروداری کرده. من هم واقعا توبه کردم، اما عذاب وجدان داره ديوونم می کنه. وقتی می بينم اين قدر با تمام وجودش مهربون و آروم با من برخورد می کنه و بهم اعتماد داره، از خودم بدم می آد. - ثنا، آدم ممکن الخطاست. خيلی امکانش هست که پاش بلغزه؛ اما مهم اين بوده که تو تونستی مقابل اشتباهت قد علم کنی. متوجهی؟ بی حال دراز می کشد روی تختم و چشمانش را می بندد. از گوشه چشمش قطره اشکی آرام بيرون می آيد و روی صورتش می لغزد. ثنا دو سال پيش درگير پسری شد. چند وقتی ارتباطشان مجازی بود و بعد هم ثنای عاشق پيشه بود که حاضر شد هر تيپ و کاری بکند، اما او را همراه خودش داشته باشد. عمّه شک کرده بود، ثنا وقتی برای من تعريف کرد که چندين بار همديگر را توی پارک و سينما ديده بودند. اين ارتباط ها يک بی سر و سامانی فکری و روانی وحشتناکی نصيب انسان می کند. نه تنها آرامش ندارد که تنهايی ها و بی صداقتی ها هم می شود نتيجه اش. مبينا برايم نوشته بود آنجا يک معضل بزرگ، تنهايی زن هاست و بچه هايی که تک والدينی هستند. چقدر التماسش کرديم و برايش استدلال آورديم، اما ثنا، من و مبينا را دگم و بسته می دانست. اولين محبت عميق يک دختر می شود اولين اميد و آخرين آرزو که به بن بست رسيدنش وحشتناک است. عقل ثنا فقط وقتی جواب داد که چهره پليد پسر، او را به افسرگی کشاند. کناره گيری شديدی کرد تا آرام بشود. چشمانش را باز می کند. لبخند می زنم که بداند بايد اندوهش را تمام کند. - ثنا جان ديدی تو سوره فيل چه اتفاقی می افته؟ يک فيل گنده با يه سنگ ريزه از پا درمی آد. باور کن مشکل تو هر چقدر هم که بزرگ باشه خدا براش کاری نداره خرجش يه سنگه. مهم اينه که تو تمام گذشته رو گذاشتی ميون آتيش و سوزونديش. به پشت می خوابد و دستانش را زير سرش حلقه می کند: - حالا که دارم اين طور زندگی می کنم می بينم يه سال عمرم رو دنبال چی دويدم. - خُب پس چه مرگته عزيز من؟ - باور کن ليلا، الآن که با شوهرم هستم، خيلی آرامش دارم. اون موقع ظاهراً کيف می کردم. همش منتظر زنگ و پيامش بودم و به زحمت برنامه می چيدم تا ببينمش؛ اما همش لذت کوچکی بود. انگار که برای خودم نبود. به قول مامان، به جونم نمی نشست؛ اما الآن يه اطمينان و آرامشی دارم که نگو. می دونم محبتش اختصاصيه منه و می مونه. منم همه زندگيم رو براش گذاشتم. فقط ليلا! اين خيانت نيست. عصبی می شوم: - احمق نشو ثنا، تو يه سال قبل از ازدواجت همه چيز رو ريختی دور. خودت بودی و خدا. می گن شاه می بخشه و تو نمی بخشی. الآن هم که اين قدر لذت می بری از زندگيت به خاطر اينه که ميل و کشش کوچيک و کم ارزش رو گذاشتی کنار. هرکی نمی تونه اين کار و بکنه. اتفاقاً تو خيلی قوی هستی. @Shahidzadeh