اِࢪیحا(:
•°🖤 خُداے ڪوچہ گَردِ غَریبِ ڪُوفِہ رُخْصَت؟(:' #جامانده .. #قطرهےسیزدهم #دنیاودنیایۍها نماز
•°🖤
خُداے ڪوچہ گَردِ غَریبِ ڪُوفِہ رُخْصَت؟(:'
#جامانده ..
#قطرهےچهاردهم
#آهعلۍ ..
لــ ـب میگزم و لرزان نفسم را بیرون میدهم ..
آمنہ زانوهایش را بغل گرفتہ و سرش را در دستانش پنهان ڪرده،
از خیمہ ڪہ بیرون مۍآیند لــ ــبم را رها ڪردم و گفتم:
– آمدند!حسین بن علۍ و علۍ [علیہالسلام] آمدند!
نگاه اشڪۍش را بہ در خیمہ دوخت و همراهم بلند شد و با قدے خمیده بیرون رفتیم.
آمنہ در گوشم لب زد:
– چقدر شبیہ محمد[صلۍاللهوعلیہوآلہ] است!
نگاهشان میڪنم، صورت رنگ پریده و سفیدش ڪہ حالا انارے شده و موهاے مجعد مشڪۍش و قدِ بلند، شانہهاے پهن!
راست میگوید!
او شبیہترین بہ جَدّ بزرگوارش است ..
نگاهم بہ امام مۍافتاد دو دستش را روے شانہے پسر گذاشت و با آه نگاهش را بہ صورت گلگونش میدوزد،
قدمۍ بہ عقب برمیدارد و پدرانہ لب میزند:
– تو ڪۍ چنین بزرگ شدهاے علۍ[علیہالسلام]؟
بہ خودم آمدم و دیدم از پدر سبقت گرفتۍ!
بہ خودم آمدم و دیدم رسول خدا[صلۍاللهوعلیہوآلہ] روبہرویم دیدم!
خواهرش ..
دست بہ چوبِ عاملِ ایستادگۍِ خیمہ میگیرد و نگاهش را بہ قد رشید برادرزادهاش میدوزد؛
امام قدمۍ برمیدارد و جلوے پاے پسرش زانو میزند و دستش را بہ بندِ چڪمہے پسر گرفت آمنہ دستم را فشرد ..
تماشایۍ بود!
سماجتِ امام و شرمِ علۍ[علیہالسلام] براے ڪنار بردن پا و بلند ڪردن پدر!
امام اما اشڪش چڪمہے پسر را بوســ ــید و زیر لب گویۍ یاسین میخواند!
تنش از اشڪ بۍصدا میلرزید و نتوانست لرزشِ دستانش را هنگام گرهے آخر بند ڪنترل ڪند ..
نگاهم بہ سوے لشڪر دشمن مۍافتد و چرا نگاهم بندِ شمشیرها و خنجرها و نیزهها شد؟
با صدایش بہ خودم آمدم، همانطور ڪہ زانو زدند بر روے زمین لـ ـب میزند:
– قدرے راه برو خوب تماشایت ڪنم!
علۍ[علیہالسلام] قدرے دور میشود و من دیدم پدر نگاه بر چشمان پسر میڪند و افسوس میخورد ڪہ هیچ حذر و قرآن و حتۍ آبِ نداشتہاے علۍ[علیہالسلام] را بہ حسین[علیہالسلام] برنمیگرداند!
سوار بر اسب ڪہ شدند و بہ سوے دشمن حرڪت میڪند و دیدم ڪہ با رفتنش ڪالبد پدر ماند و روحش ..
روحش انگار در ڪنار پیرمردے با لـ ـب هاے گوشتۍ و خنجرے ڪہ از دور هم برق میزند ..
نویسنده✍🏻:
[ #ریحانہحسینۍ ]
پ.ن:
این قطره ادامہ دارد ..