🌸﷽🌸
سرگذشت جالب سید
مرحوم سیدمحمدباقر #شفتی (حجت الاسلام) در ایام تحصیل خود در نجف و اصفهان به قدری فقیر بود که غالباً لباس از زیادی وصله به رنگ های مختلف جلوه می کرد گاهی از شدت گرسنگی و ضعف، غش میکرد، ولی فقر خود را کتمان می نمود و به کسی نمی گفت،
روزی در مدرسه علمیه اصفهان، پول نماز وحشت در بین طلاب تقسیم شد وجه مختصری از این ناحیه به او رسید چون مدتی بود گوشت نخورده بود به بازار رفت و جگر گوسفندی را خرید، در مسیر راه ناگاه چشمش به سگی افتاد که بچههایش روی سینه او افتاده و شیر می خورند. ولی از #سگ، بیش از مشتی استخوان باقی نمانده بود و از ضعف قدرت حرکت نداشت .
🔻حجت الاسلام به خود خطاب کرد و گفت اگر از روی #انصاف داوری کنی این سگ برای خوردن این جگر از تو سزاوارتر است زیرا هم خودش و هم بچه هایش گرسنه اند ، از اینرو جگر را قطعه قطعه کرد و جلوی آن سگ انداخت خود حجت الاسلام شفتی نقل می کند از وقتی پاره های جگر را نزد سگ انداختم گویی او را طوری یافتم که سر به طرف آسمان بلند کرد و صدایی نمود من دریافتم که او در حق من #دعا می کند
🔰از این جریان چندان نگذشت که یکی از بزرگان از زادگاه خود #شفت مبلغ ۲۰۰ تومان برای من فرستاد و پیغام داد که من راضی نیستم که از عین این پول مصرف کنید بلکه آن را نزد تاجری بگذار تا با آن #تجارت کند و سود تجارت از او بگیر و مصرف کن.
🔹من به همین سفارش اقدام کردم ، و بعد از مدتی به قدری وضع مالیم خوب شد که از سود تجارت آن پول، مبلغ هنگفتی به دستم آمد و با آن حدود هزار دکان و کاروانسرا خریدم و یک روستا را که در اطراف محلمان بنا کرده بودند، بطور دربست آن روستا را خریداری نمودم ، که اجاره کشاورزی آن در هر سال نهصد خروار برنج می شد،
دارای اهل و فرزند شدم و قریب صد نفر از در خانه من نان می خوردند ، تمام این ثروت و مکنت برای ترحمی بود که من به آن سگ گرسنه نمودم و او را برخورد ترجیح دادم .
📚اقتباس از کتاب 101 حکایت ص158
#مسجد_سید
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲
#سبک_زندگی_اسلامی در سبل السلام
╔═••⚬🇮🇷⚬••═╗
@erisonteb
╚═••⚬🌍⚬••═╝