🌺 #برگی_از_مکافات_عمل 🌺
کور شدن محدث بغدادی
نقل شده است: مردی به نام «ابوعبدالله» محدث در یکی از محله های بغداد برای مردم حدیث میگفت و مردم فراوان پای منبر او اجتماع میکردند.
از جمله کسانی که پای منبر او حاضر می شد و احادیث او را می نوشت شخصی است به نام «جعفر دقاق». ایشان می گوید: رفیقی داشتم که هر دو، مدتی پای منبر ابوعبدالله محدث می رفتیم و احادیثی را که نقل می کرد مینوشتیم.
آن ملعون وقتی به حدیثی می رسید که از فضایل علی بن ابی طالب یا فاطمه زهرا گفتگو می کرد به آن دو بزرگوار توهین می کرد و بد میگفت.
جعفر دقاق می گوید: روزی به رفیقم گفتم: این شخص نه دین دارد و نه دیانت، کسی که به حضرت امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا جسارت کند ایمان ندارد، سزاوار نیست که ما دو نفر دیگر کنار منبر او بنشینیم و گوش به حرف های توهین آمیز او بدهیم و نتوانیم به او اعتراض کنیم.
رفیقم گفت: درست میگویی، ما باید دیگر به درس او حاضر نشویم و استاد دیگری پیدا کنیم که معتقد به امامت امیرالمؤمنین و معتقد به فاطمه زهرا باشد.
دیگر به درس او حاضر نشدیم تا اینکه شبی در خواب دیدم که به سوی مسجد جامع می روم و امیرالمؤمنین به هم سوار یک الاغ مصری است و ایشان هم به سوی مسجد جامع می روند در حالی که آن استاد ملعون هم داخل مسجد است.
من پیش خود گفتم: الان امیر المؤمنين داخل مسجد می شود و با شمشیر گردن آن استاد خبیث را می زند که چرا به او و حضرت فاطمه زهرا توهین میکند.
اما وقتی امیرالمؤمنین ع نزدیک او رسید، با سر عصای خود به چشم راست آن ملعون زد و فرمود: ای ملعون! چرا به من و فاطمه دختر پیامبر اسلام یا جسارت می کنی؟
در همان حال دیدم که محدث دست بر چشم راست خود گذاشت و فریادش بلند شد و گفت: علی بن ابی طالب من با عصای خود چشم راست مرا کور کرد.
جعفر دقاق می گوید: از خواب بیدار شدم و گفتم: الان به سوی خانه رفیقم می روم و خواب خود را برای او نقل می کنم.
هنگامی که به سوی خانه اش حرکت کردم، دیدم او هم به سوی خانه من می آید در حالی که رنگش تغییر کرده و از ترس و وحشت بدنش میلرزد
وقتی نزدیک من رسید با تعجب گفت: می دانی چه واقع شده است؟ به او گفتم: چه واقع شده؟ هر چه میدانی برایم تعریف کن تا اطلاع پیدا کنم.
وقتی داستان خود را برایم تعریف کرد، دیدم همان خوابی را که من درباره ابوعبدالله محدث دیده ام آن هم بدون کم و زیاد دیده است.
گفتم: اتفاقا من هم همین خواب را دیده ام و به سوی خانه تو آمدم تا برایت نقل کنم که در این جا با هم ملاقات کردیم. بعد به رفيق خود گفتم: چه خوب است با هم به منزل او رویم و به قرآن قسم بخوریم که ما توطئه نکرده ایم اما هر دوی ما یک خواب دیده ایم و خواب خود را برای او تعریف کنیم شاید از این اعتقاد باطل
خود برگردد.
با هم به سوی منزل او حرکت کرده و دیدیم درب خانه اش بسته است. دق الباب کردیم، کنیزی پشت در آمد و گفت: ممکن نیست که شما نزد استاد برسید.
مرتبه دوم در زدیم همان کنیز آمد و گفت: ممکن نیست که بتوانید نزد استاد بروید. گفتیم: مگر چه مشکلی برای او پیش آمده است و ناراحتی او برای چیست؟
گفت: از نیمه شب تا حال دست بر روی چشم راست خود گذاشته فریاد می زند و میگوید: علی بن ابی طالب چشم مرا کور کرد و از درد چشم می نالد.
به او گفتیم: در را باز کن، ما هم به همین جهت به اینجا آمده ایم.
وقتی درب را باز کرد، داخل شدیم دیدیم قیافه استاد زشت شده و دائم می گوید: مرا با علی بن ابیطالب به چه کاری که چشم مرا با عصای خود کور کرد؟
جعفر می گوید: ما دو نفر خواب خود را برای او نقل کردیم و گفتیم: بیا از اعتقاد باطل خود دست بردار و زبان خود را حفظ کن، دیگر به علی و فاطمه به ناسزا نگو.
در جواب گفت: خدا به شما جزای خیر ندهد، اگر علی بن ابی طالب ، چشم دیگر مرا کور کند او را از ابوبکر و عمر بهتر و بالاتر نمی دانم و باز هم می گویم آن دو نفر از على بالاترند..
در این حال از نزد او برخواستیم و گفتیم: این شخص به سعادت نخواهد رسید و در جهالت و بدبختی خواهد ماند
سه روز بعد برای اطلاع از حال او به منزل ایشان مراجعه کردیم، وقتی داخل شدیم دیدیم از هر دو چشم کور شده است.(1).
🌺منابع🌺
1. لئالی الاخبار ج5 ص350
مکافات عمل ص124 تا 127
https://eitaa.com/ertebatbakhoda1401