#بهلول_و_تاجر
روزی تاجری اهل بغداد ، از بهلول سـوال کـرد که یا شیـخ مـن چه بخـرم تا مـنافع زیادی عایدم شود؟ بهلول پاسخ داد آهن و پنبه
#تاجر رفـت و آهـن و پنبه خـرید و انبار کـرد و پس از چـند مـاه فـروخت و سود فـراوان برد. القضا پس از چند وقت مرد تاجر مـجددا بهلول را دیـد و گفت بهلول دیـوانه ، چه بخـرم تا منافـع زیاد ببـرم؟ بهلول پاسخ داد پیاز و هندوانه
تاجر این بار رفت و تمام سرمایه خود را پیاز و هندوانه خرید و انبار کرد. پس از مـدت کمی تمـام پیـاز و هـندوانه های او گندید و ضرر کرد
فـورا سـراغ #بهلول رفت و گـفت که بار اول که با تو مـشورت کردم گفتی آهن و پنبه بخـر و مـنفعت بسیاری نصیبم شـد، اما دومین پیشنهادت چه پیشنهادی بود؟ تمام سرمایه من از بین رفت
بهلول درپاسخ آن مرد گفت اولین بار که مرا صدا زدی ، گفتی شیخ بهلول و چون مراشخص عاقلی خطاب کردی من هم از روی عقل تو را پاسـخ دادم . اما بار دوم مـرا دیـوانـه صـدا زدی ، مـن هـم از روی #دیوانگی جـواب تـو را دادم . تـاجــر از گفته خود خجل شد و چیزی نگفت..
📚 نکته های ناب کـوتاه
https://eitaa.com/ertebatbakhoda1401