#داستانک
مزد دو سال چوپانی
مرد جوان و با ایمانی (که ایرانی بود) به هندوستان سفر کرد.
از کوچه پس کوچه ها گذر می کرد، باغ زیبایی دید که از باغ جوی آب زلالی بیرون میامد و سیب درشت و زیبایی به همراه میاورد.
جوان آن سیب را برداشت و خورد اما ناگهان
بیاد آورد خوردن این سیب حرام است، شاید صاحب سیب راضی نباشد و پس از عمری عبادت چطور دست به این کار زده، درب آن باغ را زد که از صاحب سیب حلالیت بطلبد.
کارگر ان منزل درب را باز کرد، جریان سیب را به او گفت آن کارگر جوان را نزد اربابش هدایت کرد.
پس از عرض سلام موضوع سیب را تعریف کرد از ارباب خواست سیب را حلال کند.
ارباب گفت: حلال نمیکنم
مرد جوان گفت: چه کنم حلالم کن
ارباب گفت: دو شرط دارم
یک شرط: آنکه دو سال برایم چوپانی کنی.
شرط دیگر: بعد از دو سال خواهم گفت
جوان گفت: هرچه بگویی انجام خواهم داد تا خدا از من راضی باشد.
از همان روز شروع کرد به چوپانی و عبادت،
دو سال گذشت.
پس از دو سال نزد ارباب رفت.
گفت: شرط دوم چیست،
ارباب گفت: دختری دارم هم کر است هم کور است هم لال، او را باید به عقد خود در آوری
جوان به فکر فرو رفت، بناچار قبول کرد.
ارباب پس از جشن با شکوهی دخترش را به عقد آن مرد جوان در آورد.
شب عروسی که داماد نزد عروس رفت، عروسی دید مثل پنجه آفتاب که نه کور بود نه لال نه کر.
فردا نزد ارباب رفت سوال کرد که دختر شما سالم است، نه کور است نه کر است نه لال، علتش چیست؟؟
ارباب گفت: به این دلیل گفتم کور است زیرا که چشمش به نامحرم نیفتاده، گفتم کر است چون غیبت نشنیده، لال است غیبت نکرده و این دختر پاکدامن فقط برازنده تو جوان درستکاراست که برای یک سیب دو سال چوپانی کردی.
🥍🥍🥍🥍🥍🥍🥍
💯👌در صورت ڪپی برداری مطالب های کانال همراه نام و لینڪ ڪانال 💯
★ڪانال ارتباط با خدا★✍️ڪلیڪ ڪنید⬅️
👌بنابه مشکلتون ادعیه مورد نظرتون رو سرچ کنید💔
https://eitaa.com/joinchat/4184932569C41a2f7ffc7
#داستانک: هرگز دعا نمیکنم!
🔹شخصى با هيجان و اضطراب به حضور امام صادق عليه السلام آمد و گفت:
«درباره من دعايی بفرماييد تا خداوند به من وسعت رزقی بدهد، كه خيلى فقير و تنگدستم.»
🔹امام فرمودند: «هرگز دعا نمیكنم.»
آن شخص گفت: چرا دعا نمیكنيد؟!
🔹 «براى اينكه خداوند راهی براى اين كار معين كرده است. خداوند امر كرده كه روزى را پیجويی كنيد و طلب نماييد. اما تو میخواهی در خانه خود بنشينى و با دعا روزى را به خانه خود بكشانى!
📕مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى (داستان راستان)، ج18، ص197
#درنگ: از تو حرکت از خدا برکت!
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
https://eitaa.com/joinchat/4184932569C41a2f7ffc7
📖 #داستانک
🔲 عیادت غاصبین خلافت
▪️وقتی حال حضرت زهرا(س) رو به وخامت گذارد و بیماری اش شدّت گرفت، ابوبکر و عمر خواستند که سابقه خوبی برای خود درست کنند و بگویند که به دیدن زهرا(س) رفتیم و، در آخر، با هم صلح کردیم و حضرت از ما گذشت.
▪️فاطمه زهرا به آنها اجازه نداد.حضرت امیر(ع) تقاضا کردند که برای آن دو از حضرت زهرا(س) اجازه بگیرد تا بیایند به احوالپرسی وی.
▪️حضرت زهرا(س) میل نداشت. حضرت امیر(ع) اصرار کرد.
▪️ زهرا (س) فرمود: خانه، خانه شماست و بانوی [خانه] هم، بانوی شماست.
▪️ابوبکر و عمر آمدند. حضرت زهرا(س) روی به دیوار و پشت به آنها کرد.
▪️گفتند: آمده ایم که رضای شما را حاصل کنیم،
▪️حضرت(س) فرمود: من با شما حرف نمی زنم مگر که قول بدهید که آنچه را که می گویم، اگر راست است، به راستی آن شهادت بدهید.
▪️قبول کردند.
▪️فاطمه (علیها السلام) به ابوبكر و عمرگفت: آیا اگر رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)حدیثى فرموده باشد و شما هم آن را شنیده باشید، حاضرید شهادت دهید كه ما آن را شنیده ایم؟
▪️گفتند: بلى شهادت مى دهیم.
▪️فاطمه(علیها السلام) فرمود: من شما را به خدا سوگند مى دهم آیا نشنیده اید كه رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود:
«رضا فاطمة من رضاى، و سخط فاطمة من سخطى، فمن أحب فاطمة فقد احبنى، و من أرضى فاطمة فقد ارضانى و من أسخط فاطمة و فقد أسخطنى».
رضاى فاطمه(علیها السلام)، رضاى من است و غضب فاطمه(علیها السلام)غضب من است، هر كس فاطمه(علیها السلام) را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر كه فاطمه (علیها السلام) را راضى بدارد مرا راضى داشته و هر كس فاطمه (علیها السلام) را به خشم آورد، مرا به خشم آورده؟
▪️گفتند: بلى از رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) این را شنیدیم.
▪️فاطمه (علیها السلام) سپس فرمود: «فانّى اشهد الله و ملائكته أنكما اسخطتمانى و ما أرضیتمانى، و لئن لقیت النبى لأشكونكما الیه».
خدا و ملائكه را شاهد و گواه مى گیرم كه شما دو نفر (ابوبكر و عمر) مرا به غضب آوردید و رضایت مرا فراهم ننمودید، اگر پیغمبر (صلى الله علیه وآله وسلم) را ملاقات كنم از شما شكایت خواهم كرد.
▪️ فاطمه (علیها السلام) مرتب مى فرمود: «و الله لادعونّ الله علیك عند كلّ صلوة اُصَلّیها». به خدا قسم در هر نمازى كه مى خوانم تو را نفرین مى كنم.[۱].
▪️ابوبکر، چون همیشه، تظاهر به گریستن کرد. عمر او را سرزنش کرد و سپس برخاستند و رفتند. این آخرین کاری بود که آن دو انجام دادند[۲]
📚 پی نوشت :
۱) بخاری در صحیح خود می نویسد: پس از آن که دختر پیامبر میراث خود را از خلیفه خواست و او گفت که از پیغمبر شنیدم که ما میراث نمی گذاریم، زهرا دیگر با او سخن نگفت تا مُرد (صحیح بخاری، 5: 177)
۲) بحارالانوار، 43: 170 - 171 به نقل از دلایل الامامَه. نیز رجوع شود به: علل الشّرائع صدوق، 1: 178 و الامامه و السیاسه ابن قتیبه دینوری، 1: 14 و اعلام النساء عمر رضا کحّاله، 3: 1214 و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، 16: 273.كفایة الطالب، محمد بن یوسف گنجى، باب99 و الامامة و السیاسة، ابن قتیبة، ج1، ص13 ـ 14 و اعلام النساء، عمررضاكحاله، ج4، ص131.
@ertebatbakhoda1401
#داستانک📚
روزی با دوستم از کنار یک دکه روزنامه فروشی رد می شدیم؛ دوستم روزنامه ای خرید و مودبانه از مرد روزنامه فروش تشکر کرد، اما آن مرد هیچ پاسخی به تشکر او نداد.
همان طور که دور می شدیم، به دوستم گفتم:
چه مرد عبوس و ترش رویی بود.
دوستم گفت:
او همیشه این طور است!
پرسیدم: پس تو چرا به او احترام می گذاری؟!
دوستم با تعجب گفت:
"چرا باید به او اجازه بدهم که برای رفتار من تصمیم بگیرد؟! من خودم هستم."
╭───═•🌈 ⃟📚•═──╮
★◉●••••••••••••
📖 #داستانک🌺
◾️ماجرای نماز گزاردن حضرت مهدی (عج) بر جنازه پدر بزرگوارش:
▪️این رخداد به گونه هایی چند روایت شده است. که در یک روایت شیخ صدوق آنرا به صورت مفصل از زبان «ابوالادیان» یکی از خدمتکاران خانه و متصدی امور نامه های امام عسکری گزارش کرده است. ودیگران هم به این روایت را از زبان دیگران روایت کرده اند ...
▪️شیخ ابوعبدالله محمدبن هبه الله طرابلسی در کتاب فرج کبیرش نقل کرده، و به سند خود از ابی الادیان که یکی از چاکران حضرت امام (ع) بود، روایت کرده که او گفت:
▪️به خدمت حضرت امام عسکری (ع) شتافتم. آن حضرت را ناتوان و بیمار یافتم.
▪️ آن جناب چند نامه ای نوشته و به من داد و فرمود که این ها را به مداین برسان و به فلان و فلان از دوستان ما بسپار، و بدان که بعد از پانزده روز دیگر به این بلده خواهی رسید و آواز نوحه از خانه خواهی شنید و مرا در غسل گاه خواهی دید.
▪️ابوالادیان می گوید: گفتم ای مولای من! چون این واقعه روی دهد، حجت خدا و راهنمای ما که خواهد بود؟
▪️فرمود: «آن کسی که جواب نامه های مرا از تو طلب کند.»
گفتم: زیاده از این هم نشانی بفرمایید.
فرمود: «آن شخصی که بر من نماز گزارد، او حجت خدا و امام و راهنما و قائم به امر است بعد از من.»
پس نشانی زیاده بر آن از آن حضرت طلب نمودم،
فرمود: «آن شخصی که خبر دهد به آنچه در همیان است.»
▪️پس هیبت آن حضرت مرا مانع شد که بپرسم که چه همیان و کدام همیان و چه چیز است در همیان...
▪️پس ازسامرا بیرون آمده، نامه ها را به مداین رساندم و جواب آنها را گرفته و بازگشتم.
▪️روز پانزدهم بود که داخل سامرا شدم بر وجهی که آن حضرت به اعجاز آن خبر داده بود، آواز نوحه از خانه آن حضرت شنیدم و نعش آن امام بزرگوار را در غسل گاه دیدم.
▪️برادرش، جعفر، را بر در خانه آن حضرت دیدم که مردم دورش جمع شده بودند و او را تعزیت می نمودند و جانشینی اورا تبریک !!! می گفتند
▪️باخود گفتم که اگر امام بعد از حضرت امام حسن عسکری (ع) او باشد، پس امر امامت باطل خواهد بود، زیرا می دانستم که شراب می آشامد و طنبور می زند و قمار می بازد.
▪️پس او را تعزیت نمودم. هیچ چیزی از من نپرسید و جواب نامه را نطلبید.
▪️بعدازآن عقیدخادم بیرون آمد و خطاب به جعفر گفت: ای خواجه! برادرت را کفن کردند، برخیز و بر او نماز بگزار.
▪️جعفر برخاست وداخل آن خانه شد و شیعیان گریان وارد خانه شدند. در آن حال امام (ع) را کفن کرده بودند.
▪️جعفر پیش رفت که نماز بگزارد.
▪️با خودگفتم:عجبا! اگرامام مردم بیدین بشود، معلوم میشود که همواره دین از اول سست بوده است!!! من هم دنبال جعفر به راه افتادم تا ببینم جریان به کجا منتهی میشود!
▪️کنارجنازه امام عسکری(ع) رسیدیم، جعفر پیش ایستاده و همراهان پشت سرش، باخود گفتم: دیگر کار از کار گذشت.
▪️جعفر چون قصد آن کرد که تکبیر بگوید،ناگهان پرده سفیدی که در حجره آویزان بود بلند شد، دیدم کودکی نورانی پیدا شد گندمگون و مجعد موی
▪️کودک ، ردای جعفررا گرفته و کشید، و فرمود: «ای عمو! دور شو که من به نماز گزاردن بر پدر خود از تو سزاوارترم.»
▪️جعفر رنگ پریده کنار رفت و نمیدانست چه بگوید وشوکه شده بود
▪️و آن برگزیده خداوند غفار بر پدر بزرگوارش نماز گزارد. و امام عسکری (ع) را در کنار مرقد پدر بزرگوارش، امام علی نقی (ع)، دفن کردند.
▪️سپس آن کودک خردسال و آن ولی ایزد متعال به من خطاب کرد که:
«ای بصری! جوابهای نامه ها را بیاور.»
▪️جوابها را به او تقدیم کردم ایشان رفتند به حجره و با خود گفتم : حمد و سپاس خدا را که دو علامت از علاماتی که امام عسکری(ع) به من فرموده بودند، ظاهر شد،فقط علامت همیان مانده است !!
▪️ نزدجعفر آمدم وگفتم : این طفل که بود؟ گفت: من اصلا چنین کودکی را ندیدهام ونمیشناسم!!! (1)
▪️شیخ طوسی هم پس ازروایت بالا روایت دیگری را نیز نقل کرده که بیانگر آن است که حضرت مهدی (عج) خود آغاز به نماز کرد و گروهی از شیعیان (تعدادآنها 39 نفر ذکر شده است) در این مراسم حضور داشتند؛
▪️از کسانی که در این مراسم حضور داشت، ابراهیم پسر محمّد تبریزی بود. وی در این باره میگوید:
▪️«روز رحلت امام حسن عسکری (ع) در سامرا وارد خانه امام شدم، جنازه آن حضرت را آوردند، و ما 39 نفر بودیم که یک کودک به ظاهر ده ساله بیرون آمد، عبای خود را بر سر مبارکش کشیده بود، و هنگامی که در صحن خانه ظاهر شد، همه ما پیش از آن که او را بشناسیم، در مقابل شکوه، هیبت، عظمت و وقار او بی اختیار برخاستیم. در برابر جنازه ایستاد و همگی پشت سرش صف کشیدیم و به امامت او بر پدر بزرگوارش نماز خواندیم. چون از نماز فارق شد به یکی از اتاقهای منزل وارد شد که از غیر آن بیرون آمده بود».(2)
📚پی نوشت :
1)شیخ صدوق, کمال الدین وتمام النعمة، ج2،ص475، باب43، ح25
2)شیخ طوسی,کتاب الغیبة,ص257.