eitaa logo
اشاره های ناخوانا
239 دنبال‌کننده
26 عکس
10 ویدیو
0 فایل
ما نشانه هایی هستیم ناخوانا که هر کدام اشاره به چیزی داریم @Ahde_ons آدرس یادداشت های سابق در تلگرام: https://t.me/EshareNakhana
مشاهده در ایتا
دانلود
چقدْر درد کشید و چقدْر آه کشید به دوش بار غمی را تمام راه کشید به روی تابلویی خواست حال خود بِکشد تمام صفحه ی آن را خطِ سیاه کشید تمام عمر بتی را چنان ستایش کرد که کار عاقبت او به لا اله کشید گناه او فقط این بود، «آسمان» را خواست که دست خالی خود را به سمت ماه کشید وماه دید که عاشق طمع به او دارد پلنگ عاشق خود را به قعر چاه کشید سعید صاعدی ۱۴/مرداد/۰۲ @esharenakhana
با عبادت یا به عصیان میرویم هرچه قسمت شد پی آن میرویم فال آمد که «مرا عهدیست با...» با دل و جان پای پیمان میرویم طعنه زد عاقل که یعنی میروید؟؟! پاسخش دادیم نادان میرویم فتنه ها کردیم در عالم چه باک ما در این ره باز فتان میرویم گرچه میلنگیم و ره پست و بلند تا تهش افتان و خیزان میرویم سعید صاعدی ۱۶/مرداد/۰۲ @esharenakhana
Ali FaniAli Fani - Hossein.mp3
زمان: حجم: 4.89M
یک صف شده ایم و آتشین می آییم با آتش عشق این چنین می آییم این اشک خداست بر زمین می بارد جاری شده ایم و اربعین می آییم سعیدصاعدی جمعه ۲۶ مهر ۱۳۹۸ @esharenakhana
گِرد تو با مددت میگردم هی به قربان قدت می گردم خوب و بد گرد تو هی میگردند قاطی خوب و بدت میگردم تو به محضی که شدی زندان بان من اسیر ابدت می گردم جزءِ اعداد تو گر جایم نیست صِفْرِ قبل عددت می گردم نشمردند مرا با تو ولی هیچِ بی حصر و حدت می گردم رد پایت به روی قله ی قاف من به دنبال ردت می گردم ### دست رد زد به تو،من دنبال - هرکه کردست ردت میگردم پای جانباز تو من جان بدهم قاتل هرکه زدت می گردم سعید صاعدی ۲۸/مرداد/۱۴۰۲ @esharenakhana
ای آتش جانسوزِ عطش ساز چه کردی؟ سوزانده جگر، آاااه ببین باز چه کردی؟! برعکس شده قاعده با اینکه شکاری صیاد تو صیدت شد و با ناز چه کردی!!! دیگر نَنَوازیده ای و وَه چه سکوتی ست کو دست نوازش به سر ساز چه کردی با ناز خودت تیغ کشیدی به نیازش کشتیش چرا؟...‌ قاتل غماز چه کردی- آخر تو طبیبی و شفا از نفس توست با این دل بیمار پر امراض چه کردی سعید صاعدی ۱۶/مرداد/۰۲ @esharenakhana
هفتاد و دو ملتی حسینی رفتند این لشکر آسمان زمینی رفتند آغوش حسین از کجا تا به کجاست که رفته و مانده اربعینی رفتند سعید صاعدی ۲۱/مهر/۱۳۹۸ @esharenakhana
آی جا مانده! درد غصه خوردنت به جان غصه نخور حتما میگویی نفسم از جای گرم بلند میشود باشد قبول اما بدان... پای حسرت تو دونده تر و رونده تر از پای پیاده ی من میرود تو اگر حسرت مرا می خوری من نیز حسرتِ حسرت خوردن تو را تو با چنته ی پری از دستان خالیت شانه به شانه ی جابر شانه های اشک و غصه ی جا ماندگی تان می لرزد و من و امثال من در حسرت تو امثال تو و پشت سرتان با پایی پیاده و کشان کشان میاییم تا شاید به شما برسیم چه قصه ی عجیبی است این قصه ی من تو که تو حسرت مرا میخوری و من حسرت تو را تو در نبودنت عین بودنی و من در بودنم عین نبودنم و بدان اگر جای من و تو نیز عوض می شد باز ماجرا ازهمین قرار بود سعید صاعدی ۶/آبان/۹۷ @eshareNakhana
۵)قصه؟ قصه، اربعین، جابر ۱-همه ی مان لابد اینها را شنیده ایم و خوانده ایم همه جا کربلا همه جا نینوا کل یوم عاشورا کل ارض کربلا همه جای زمین شده باز اربعین امشب که کوفه بودم یک لحظه بدیهی ترین چیز باز یافتم شد که چقدر قصه ی زیارت در اربعین با غیر اربعین فرق دارد . فرقی ندارد که کجا باشی هرجا که باشی(ایران یا عراق، کنار موکب محله ی خودتان یا موکب های نجف یا کربلا و...) مهم این است که خودت را در ماجرا و قصه ی اربعین پرت کرده باشی. همینکه در قصه باشی در همه کوچه پس کوچه های قصه حاضری و همه ی قصه با تو قصه است. با اینکه هنوز پیاده روی اربعین امسال را شروع نکرده ام اما انگار همه ی تبعات و پی آمد های ظاهری و باطنی اربعین را تجربه کردم( چه از خسته گی و بدن درد و گرفتگی عضلات تا یکدل شدن با همه، و همه چیز را با جماعت اربعینی سیر و سیاحت کردن و الی آخر که من قد و اندازه ی گفتنش را ندارم و خودتان حتما با دل و جان تجربه اش کرده اید. همه و همه را) @esharenakhana
۵)قصه؟ قصه، اربعین، جابر ۲- اگر کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا معنی نداشت قاعدتا باید بعد از قصه ی حسین نقطه ی پایان اسلام را میگذاشتیم و همه چیز تمام شده بود اما میبینیم جابر مکر روزگار را نمیخورد و کوتاه نمی آید و بعد از عاشورا هنوز در نگاه به حسین خود را در ماجرا پرتاب می کند و قصه اربعین را از سر میگیرد و چیز دیگری با او شروع میشود و این قصه ی کل یوم... و کل ارض... برای همه ی ما همچنان به نحو خودمان ادامه دارد @esharenakhana
۵) قصه ؟ قصه، اربعین، جابر ۳- گفتم جابر مکر روزگار را نخورد، قطعا این حرف ابهام دارد شاید نشود آنچنان با توضیح و تفسیر از ابهام درش آورد. اگر بخواهم اشاره ای کنم اینقدر می فهمم که چنان هزینه ی شهادت ابا عبدالله بالا بود که هر کسی تاب ماندن در آن موقع و مقام را نداشت، هرکسی توان و باور این را نداشت که بشود بعد از ابا عبدالله راهی را ادامه داد و قصه ای را شروع کرد. همه را بهت گرفته بود و بیرون آمدن از این بهت به این راحتی نبود و ته تهش به خاطر نشناختن وقت و تاریخ خودشان آنها که به پیامبر و اهل البیت محبت داشتند برای آرام کردن و راضی کردن خودشان در فکر انتقام بودند که یا کشته شوند یا بکشند و عده ی دیگرشان هم مایوسانه گوشه نشین شدند. شاید همه ی این حوادث به نحوی، (کم یا زیاد) مکر روزگارشان بود. اما جابر دچار چنین مکری نشد. او نه خواست انتقام بگیرد و نه از راه و قصه ی امام کوتاه بیاید. او راهی را رفت که هیچکس نرفت که به ظاهر کار خاصی هم نبود و سر و صدایی هم نداشت. ولی از اتفاق راهی که او رفت به آینده راه پیدا کرد و ما در امروز تاریخ هنوز در قصه و صحنه ی هنرمندانه ای که جابر خلق کرد در رفت و شدیم و نقش مان را پیدا میکنیم و بیش ازینکه قصه ی او مال دیروز باشد مال امروز و آینده ی ماست. @esharenakhana
۵)قصه؟ قصه، اربعین، جابر ۴- در دعای سمات میخوانیم که «وَ آمَنّا بِهِ وَ لَم ‌نَرَهُ صِدقاً وَ عَدلاً»؛ یعنی به پیغمبر ایمان آوردیم در حالی که پیغمبر را ندیده‌ایم میخواهم به نابینا بودن جابر به نحو ذوقی نگاه کنم. انگار از بعد شهادت امام حرکت و روند تاریخ تا به امروز به سمتی رفت که چشم مردم( آنهم مردمی که با امام معصوم در نسبتی بودند) کم کم از دیدن امام معصوم محروم شد و از آن به بعد تا به امروز نسبت مردم با امام به نحو دیگری شده است. جابر عوض اینکه ندیدن و نابیناییش را ناتوانی و نشدن قلمداد کند. رفت و با آن قصه ای را رقم زد و طور دیگری با امام نسبت برقرار کرد که این نسبت متفاوت از نسبت دیروزیان با امام بود، نسبت او رو به فردا و آینده بود‌. امروز اگر ما در قصه ی اربعین حاضر شویم به نحوی همچون جابر با همین ندیدن و نابینایی مان با امام معصوم در نسبت و قصه قرار میگیریم. @esharenakhana