:پامنبریهای ادمین عشق
💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫
🌷🌹🌷🌹
🌷🌹
🌷🎍
🕯
ذرات معلق درهوامدام درحال تلاطم است ولی چرانمیبینم؟ !!ولی همینکه نورخورشید حتی ازروزنه ای کوچک تابید موج غبارقابل دیداست..قلب سیاه هم تانورولایت نتابه رذایلش رونخواهدشد..
🕯
🌷🎍
🌷🌹
🌷🌹🌷🌹
💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫
عشق:
شنبه اجتماع دختران انقلاب برای حجاب است ساعت شش ونیم بعدازظهر
ازخردادتاچهارراه
هرکجابایدخداپسندانه عمل کردازروی عشق..اثرخدایی آن معجزه میکند.
همه و همه عزیزان همین مملکتیدامربمعروف ونهی مانیزعشقولانه بایدکه باشد.
حق نگهدارهمه..
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَـنِ الرَّحِيمِ
شب بود، مهتاب مى تابيد، من در مدينه بودم و پشت پنجره هاى بقيع ايستاده بودم. هواى دلم بارانى شد.
به ياد آوردم كه ديگران مرا شاگرد امام صادق(ع) مى خوانند، حتماً مى دانى مردم به كسانى كه در حوزه علميّه درس مى خوانند شاگرد امام صادق(ع) مى گويند. بيست سال مى شد كه من در حوزه علميّه بودم، به راستى من براى معرّفى امام صادق(ع) چه كرده ام. اين سؤالى بود كه آن شب از خود پرسيدم.
آن شب تصميم گرفتم وقتى به وطن خود بازگشتم، كارِ تحقيق را آغاز كنم و در مورد زندگى امام صادق(ع)كتابى بنويسم.
مى دانستم هر كسى توفيق ندارد براى اهل بيت(ع) قلم بزند، براى همين از خداى مهربان خواستم تا توفيق اين كار را به من عنايت كند.
اكنون خدا را شكر مى كنم كه به آرزوى خود رسيده ام و اين كتاب مهمان دستِ مهربان شماست.
كتابم را به امام صادق(ع) اهدا مى كنم ، به آن اميد كه در روز قيامت، شفاعتش نصيب همه ما گردد .
***
تذكر مهم:
شما در پايان بعضى از پاراگراف ها، شماره اى مى بينيد. اين شماره اشاره به مستندات آن مطلب است. شماره را به خاطر بسپاريد و بعد به آخرين فصل كتاب (پى نوشت ها) برويد و شماره خود را پيدا كنيد و مطالعه كنيد.
مهدى خُدّاميان آرانى
خرداد 1391
ارسال شده ازبرنامه کتب خدامیان
https://play.google.com/store/apps/details?id=ir.aminb.drmkhodamian
کانال عشق
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَـنِ الرَّحِيمِ شب بود، مهتاب مى تابيد، من در مدينه بودم و پشت پنجره هاى بقيع
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
سلاااام
بخش کتابخوانی کانال راهم بمناسبت دهه کرامت از امروز به حول وقوه الهی شروع میکنیم..
امیدکه پسندافتد..
چون قبلابارمانی از کتاب های آقای دکتر خدامیان شروع کرده بودیم وبا استقبالتان روبرو شدیم زین پس از گنجه ایشان انتخاب وحضورسبزتان تقدیم میکنیم👇
امیدکه مفیدعمل واقع گردد.
یاحق
🌹ادمین خدمتگزارتان
فصل 1 كتاب صبح ساحل
به من نگاه مى كنى، از شلوغى بازار خسته شده اى، چاره اى نيست، براى رفتن به مسجدِ كوفه بايد از اين بازار عبور كنيم، من مى خواهم تو را به مسجد كوفه ببرم.
مى گويى براى چه؟
براى شنيدن حرف هاى تازه! من به كوفه آمده ام تا حقيقت را پيدا كنم، ديروز دو نفر در مسجد با هم سخن مى گفتند، من سخنان آنان را شنيدم، دوست دارم باز هم به حرف هاى آنان گوش دهم.
نگاه كن، مسجد چقدر خلوت است، بايد به آن گوشه برويم، ديروز همين جا من آن دو نفر را ديدم بايد صبر كنيم تا آن ها بيايند. نگاهى به تو مى كنم، تو به زيبايى اين مسجد خيره شده اى!
به بركت اين حكومت است كه اين مسجد اين قدر آباد شده است! خدا حضرت خليفه را حفظ كند و سايه لطف او بر سر ما باشد!
تو نگاهى به من مى كنى و مى گويى: كدام خليفه؟ تو از چه كسى سخن مى گويى؟
ببخشيد. حق با توست. يادم رفت بگويم كه من تو را به يك سفر تاريخى آورده ام، سال 114 هجرى قمرى.
امروز هشام، دهمين خليفه از خاندان بنى اُميّه است. مسلمانان او را جانشين خدا بر روى زمين مى دانند، خليفه سايه خدا و امين خداست، ولايت و اطاعت او بر همه واجب است، حرمت خليفه از كعبه بالاتر است.
* * *
به من رو مى كنى و مى گويى: اين حرف ها را چه كسى به تو گفته است؟
فرماندار اين شهر وقتى براى ما سخنرانى مى كند، اين حرف ها را مى زند. خالدقَسرى را مى گويم، همان كه فعلاً فرماندار كوفه است. هشام سال هاست كه او را بر اين شهر مسلط كرده است.
او بغض و كينه على(ع) را به دل دارد و به شدّت طرفدار بنى اُميّه است. او مى خواهد كارى كند كه مردم على(ع) را از ياد ببرند.
آيا مى خواهى خاطره اى برايت بگويم؟ روزى از روزها خالدقَسرى يكى از نويسندگان را دعوت كرد و به او گفت كه تاريخ زندگى پيامبر را بنويسد.
آن نويسنده شروع به نوشتن كتاب خود كرد، بعد از مدّتى خالدقسرى از آن نويسنده خواست تا مطالبى را كه نوشته است براى او بخواند.
آن نويسنده شروع به خواندن كتاب خود نمود، تو مى دانى كه تاريخ زندگى پيامبر با شجاعت ها و رشادت هاى على(ع) همراه است. آن نويسنده از شجاعت هاى على در جنگ بدر و احد و خيبر مطالبى را نوشته بود. هر بار كه خالدقسرى نام على(ع) را مى شنيد مى گفت: "نه! نبايد در اين كتاب، نام على بيايد، مگر نمى دانى على در قعر جهنّم است؟".1
فكر مى كنم ديگر فهميدى چرا هشام خالدقَسرى را فرماندار كوفه كرده است.
* * *
حواست كجاست؟ به چه فكر مى كنى؟ به مضلوميّت على(ع)!
نگاه كن! آن دو نفر آمدند، بايد ببينيم آنها به يكديگر چه مى گويند، من يكى از آنان را مى شناسم، او زُراره است، ديگرى غريب است و از شهر ديگرى آمده است.
گوش كن، زُراره به آن جوان مى گويد:
ــ ابوبكر خليفه اوّل مسلمانان بود، او جامعه را بدون رهبر رها نكرد، او براى بعد از خود، جانشين معيّن نمود.
ــ ابوبكر مى دانست اگر براى مردم رهبرى انتخاب نكند، جامعه دچار هرج و مرج خواهد شد.
ــ امّا پيامبر هيچ كس را به عنوان جانشين خود انتخاب نكرد، آيا عقل پيامبر به اين نرسيد كه جامعه نياز به رهبر دارد؟
سخن زُراره به اينجا كه مى رسد، سكوت مى كند. آن جوان به فكر فرو مى رود.
من دوست دارم پاسخ را هم بشنوم، به راستى چه كسى مى تواند به اين سؤال پاسخ دهد؟
لحظاتى مى گذرد، زُراره به سخنان خود ادامه مى دهد: "ما شيعيان باور داريم كه پيامبر مردم را به حال خود رها نكرد، بلكه در روز غدير، على(ع) را به عنوان خليفه و جانشين خود انتخاب كرد".2
سخن زُراره به پايان مى رسد و به جوان اشاره مى كند كه برخيزد، ديگر نشستن او در اينجا به صلاح نيست، جوان برمى خيزد در حالى كه هنوز تشنه شنيدن است.
اكنون با خود فكر مى كنم، گويا حق با زُراره است، اگر على(ع) را به عنوان جانشين پيامبر قبول نكنيم، بايد بگوييم كه پيامبر جامعه را به حال خود رها كرده است. آخر چگونه مى شود كه ابوبكر دلش به حال جامعه مى سوزد و براى جامعه رهبر معيّن كند، امّا پيامبر هيچ جانشينى انتخاب نمى كند؟
* * *
چند روز مى گذرد، من خيلى فكر مى كنم، تصميم مى گيرم كه پيش زُراره بروم و از سخنان او بهره بگيرم.
من سؤالات زيادى دارم كه بايد از او بپرسم، زُراره با روى باز به سؤال هاى من پاسخ مى دهد. او از تشيّع مى گويد، من متوجّه مى شوم كه شيعيان به "امامت" اعتقاد دارند و آن را "عهدى آسمانى" مى دانند، خداوند براى مردم، دوازده امام انتخاب كرده است كه بعد از پيامبر وظيفه رهبرى جامعه را به عهده دارند.
على(ع) امام اوّل شيعيان است و هم اكنون "جعفربن محمّد(ع)"، ششمين امام آن ها مى باشد و شيعيان او را "امام صادق(ع)" مى نامند. "صادق" به معنى "راستگو" مى باشد. بسيارى از علماىِ حديث (با اين كه شيعه نيستند)، راستگويى جعفربن محمّد(ع)در نقل حديث را قبول دارند، براى همين به او لقب "صادق" داده اند.
آرى، امام صادق(ع)، احاديث زيادى از پيامبر نقل كرده است و دانشمندان به
درستى اين سخنان اعتراف كرده اند.
ـــــــــــــــــــــــــ
شما فصل 1 كتاب صبح ساحل، نوشته دكتر مهدى خداميان را مطالعه كرديد.
مطالعه كتب نويسنده در سايت www.nabnak.ir
ارسال شده ازبرنامه کتب خدامیان
https://play.google.com/store/apps/details?id=ir.aminb.drmkhodamian
16.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ 🎬 #استاد_شجاعی
رفت دمِ درِ حــرم ..:
آقا گرهی افتاده به کارم!
یا بازش میکنی... یا دیگه برنمی گردم!
رفت و .....
www.aparat.com/v/W89vp
#امام_مهربان ❤️
@ostad_shojae