هدایت شده از صرفاً جهت اطلاع
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺پسربچهای که تاریخ را شرمنده خود کرد، همه میخواستند جلوی رفتن او به جبههها را بگیرند و او اصرار داشت که برود، گریهکنان قسم میداد و التماس میکرد👆 #دفاع_مقدس
@khabarnews2 👈ایتا
هدایت شده از آشپزی و تغذیه سالم
برخی روایات راجع اهمیت نگهداری کبوتر
به روایت سکونی،امام صادق (ع) فرمودند : کبوتر راغبی را در خانه های خود نگه دارید که قاتلان امام حسین صلوات الله و سلامه علیه را لعن می کند.(خدا قاتلانشان را لعنت کند).
مرحوم ملامحسن فیض کاشانی در توضیح کبوتر راعبی چنین گفته است: «الحمام الراعبی کأنه الذی فی رجلیه ریش»
« کبوتر راعبی گویا کبوتری است که در پاهای او پَر (در اصطلاح، پا پَر) است.(الوافی، ج۲۰، ص۸۵۶)
عبدالکریم بن صالح گفت: بخدمت امام صادق (ع) رسیدم دیدم سه کبوتر سبز بر بستر امام(ع) فضله افکنده بودند عرض کردم : فدایت شوم این کبوتران بر بستر فضله افکندند فرمود : نه،مستحب است که اینها در خانه نگهداری شوند.
امام صادق(ع) فرمودند : در خانه رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم یک جفت کبوتر قرمز بود.
راوندی(ره)در کتاب لب اللباب آورده است که:رسول خدا(ص) نگاه کردن به ترنج و کبوتر قرمز را دوست می داشت.
بروایت ابوبصیر(ره) امام صادق (ع) فرزندش اسماعیل را از نگهداشتن فاخته منع کرد و فرمود : اگر ناگذیر از نگهداری پرنده ای باشی کبوتر سفید بگیر زیرا آن بسیار یاد خدای تعالی می کند.
به روایت ابوبکر حضرمّی ، امام صادق صلوات الله و سلامه علیه فرمود: هر که خواهد پرنده ای در خانه نگهدارد کبوتر سفید بگیرد که آن بیشتر ذکر و تسبیح خدا می کند و ما اهل بیت (ع) را دوست میدارد
«در خانه همه انبیا کبوتر نگهداری می شده است ؛ زیرا سفیهان جن ، همواره با کودک خانه بازی می کنند و آنها را به خود سرگرم می کنند واگر کبوتر درآن خانه باشد، این جنیّان با کبوتران مشغول می شوند ودیگران را رها می کنند.»
@ashpaziIslami
فصل 39 كتاب صبح ساحل
امروز مسافرى از دمشق به مدينه آمده است، او سراغ خانه امام صادق(ع) را مى گيرد و مى خواهد با آن حضرت ديدار كند، گويا او خود ادّعا مى كند دانشمند است و در صدد مناظره با امام است.
جوان به خانه امام مى آيد، سلام مى كند، جواب مى شنود. عدّه اى از شاگردان اينجا هستند. مسافر رو به امام مى كند و مى گويد:
ــ شنيده ام شما به سؤالات مردم پاسخ مى دهيد، مى خواهم با شما بحث و مناظره كنم.
ــ در چه زمينه اى سؤال دارى؟
ــ در زمينه چگونگى قرائت قرآن.
امام رو به يكى از شاگردان خود كه حُمران نام دارد مى كند و مى گويد: "اى حُمران! جواب اين مرد با توست".
مسافر به امام مى گويد:
ــ من به اينجا آمده ام تا با شما گفتگو كنم، نه با شاگرد شما.
ــ اگر توانستى اين شاگرد مرا شكست بدهى، مرا شكست داده اى.
مسافر چاره اى نمى بيند، با حُمران وارد گفتگو مى شود، سخن آنان به درازا مى كشد و سرانجام در مقابل استدلال هاى حُمران درمى ماند.
اكنون امام به آن مسافر رو مى كند و مى گويد:
ــ حُمران را چگونه يافتى؟
ــ من هر چه از او پرسيدم، جواب شايسته اى داد، او بسيار زبردست است، اكنون مى خواهم از شما در مورد ادبيات عرب سؤال كنم.
امام رو به ابان مى كند و به او مى گويد: "اى ابان! اكنون نوبت توست".
مسافر با ابان شروع به سخن مى كند، ساعتى مى گذرد، مسافر در اين مناظره هم شكست مى خورد. او بار ديگر رو به امام مى كند و مى گويد: "مى خواهم در فقه با شما گفتگو كنم".
امام به زُراره مى گويد: "اى زُراره، نوبت تو فرا رسيده است، با اين مرد مناظره كن". زُراره نيز آن مسافر را در فقه شكست مى دهد.
اين ماجرا ادامه پيدا مى كند، آن مسافر در اعتقادات، خداشناسى، امامت با شاگردان ديگر امام مناظره مى كند و شكست مى خورد.
مسافر ديگر سكوت كرده است و چيزى نمى گويد، امام به شاگردان خود نگاهى مى كند و لبخندى از رضايت بر لب دارد. آرى! امام هر كدام از شاگردان خود را با توجّه به استعداد آنان در زمينه خاصّى تربيت نموده است، اين بهترين راه براى تربيت نيروهاى انسانى مى باشد.183
* * *
امام صادق(ع) از هر فرصتى براى موعظه نمودن شاگردان خود استفاده مى كند، امروز هم مى خواهد آنان را نصيحت كند، گوش كن، اين سخن امام است:
وقتى شما راستگو و درستكار باشيد و با مردم با نيكويى رفتار كنيد، مردم شما را دوست مى دارند و شما را به يكديگر نشان مى دهند و مى گويند: "او جعفرى است". من با شنيدن اين سخن خوشحال مى شوم.
ولى اگر رفتار شما شايسته نباشد، ننگ و عار شما به من مى رسد و مردم مى گويند: "نگاه كنيد، اين كسى است كه جعفر او را تربيت كرده است".
آرى! برايت گفتم كه نام اصلى امام صادق(ع)، "جعفر" است، مردم وقتى ما را مى بينند، ما را "جعفرى" خطاب مى كنند.
منظور آن ها اين است كه ما شيعه جعفر (شيعه امام صادق(ع)) هستيم. ما بايد مواظب رفتار و كردار خود باشيم، بايد باعث زينت امام خود باشيم، نه مايه شرمسارى آن حضرت.184
* * *
آن جوان را نگاه كن، او اوّلين بار است كه به مدينه آمده است، او همراه با "ثُمالى" به اينجا آمده است تا با امام ديدار كند، جوان رو به امام مى كند و مى گويد:
ــ آقاى من! من كارمند حكومت بنى اُميّه بودم و آنان به من حقوق زيادى داده اند و من الآن ثروت زيادى دارم.
ــ اگر هيچ كس به بنى اُميّه كمك نمى كرد، آيا آن ها مى توانستند حق ما را اين طور غصب كنند؟
ــ اكنون راهى براى نجات من وجود دارد؟
ــ اگر پيشنهادى به تو بدهم قبول مى كنى؟
ــ آرى.
ــ پول هايى كه از اين حكومت گرفته اى در راه خدا صدقه بده، اگر اين كار را بكنى من بهشت را براى تو ضمانت مى كنم.
جوان به فكر فرو مى رود، كار سختى است، او بايد از همه ثروتى كه در اين سال ها به دست آورده است، چشم پوشى كند. لحظاتى مى گذرد، سرانجام رو به امام مى كند و مى گويد: "جانم به فداى شما! من اين كار را مى كنم".
جوان همراه با ثمالى به كوفه باز مى گردند. وقتى جوان به كوفه مى رسد همه ثروت خود را صدقه مى دهد، او حتّى لباسى را كه به تن دارد به فقيران مى دهد. ثمالى از ماجرا باخبر مى شود، با شيعيان سخن مى گويد و مقدارى پول جمع مى كنند و چند لباس و مقدارى غذا مى خرد و براى آن جوان مى برد.
چند ماه مى گذرد، آن جوان بيمار مى شود، ثمالى هر روز به عيادت او مى رود. بعد از مدّتى بيمارى آن جوان شديد مى شود، ثمالى كنار بستر آن جوان نشسته است، جوان بى هوش است، ناگهان او چشم خود را باز مى كند و با صدايى ضعيف مى گويد: "امام صادق(ع) به وعده خود وفا نمود"، او اين جمله را مى گويد و جان مى دهد. ثمالى به حال او غبطه مى خورد، امام در آن روز به او وعده بهشت داد، اكنون روح او به سوى بهشت پرواز كرد.
چند ماه مى گذرد، ثمالى بار ديگر به مدينه مى آيد وقتى امام او را مى بيند به او مى گويد: "ما به وعده اى كه به دوست تو داده بوديم، وفا كرديم".185
ــــــــــــــــ