eitaa logo
کانال عشق
316 دنبال‌کننده
13.8هزار عکس
10.6هزار ویدیو
95 فایل
الله کانالی عمومی بافرهنگ معنوی خاصان ان شاالله اللهم عجل لولیک الفرج ❤️🍎عشق یعنی : به ؛ خدای حسین رسیدن خدای حسین راداشتن خدای حسین راچشیدن خدای حسین رابه ادراک نشستن و... ♥️ارتباط با ادمین خادم عزیزان دل @eshgh_14
مشاهده در ایتا
دانلود
💰🎁🛍💰🎁📚🎁📗📒📕🎁📦 بخش هدایای شماعزیزان به کانال خودتان🌹👇
هدایت شده از F
🔰 جوانان کشور باید به سلاح‌های جنگ نرم تجهیز شوند 👈 معارف اهل‌بیت سلاح مصونیت‌بخش جامعه و نظام اسلامی است 🔻 رهبر انقلاب، صبح امروز در دیدار مداحان: 🔹️ امروز نیاز مهمّ کشور ما این است که جوانهای ما مجهّز بشوند به انواع تسلیحات نرم، سلاحهای جنگ نرم؛ یعنی قدرت روحی و قدرت فکری. 🔹️ بنده مکرّر در مورد قوی شدن کشور مطالبی را عرض کرده‌ام؛ یکی از اجزا و بخشهای مهم و تعیین‌کننده‌ی تقویت کشور همین است که ما جوانهایمان را مجهّز کنیم، مسلّح کنیم به سلاح فکر، به سلاح تفکّر صحیح که در معارف اهل‌بیت (علیهم ‌السّلام) موج میزند، در معارف فاطمی موج میزند که من حالا بعد یک نمونه‌ی کوچکی را عرض خواهم کرد. 🔹️ نسل جوانی که ما امیدهایمان را به آن دوخته‌ایم ــ [چون] آینده‌ی این کشور دست شما جوانها است، امید به جوانها است ــ بایستی پولادین، محکم، با عزم، با بصیرت بداند که چه کار میخواهد بکند، به کجا میخواهد برسد و چگونه باید این راه را طی کند؛ این احتیاج دارد به معارف (اهل‌بیت) که سلاح مصونیت‌بخش جامعه و نظام اسلامی و اسلام و مسلمین است؛ پس نیاز داریم به احیای معارف اهل‌بیت (علیهم ‌السلام). 🔹️ و من این را به شما برادران عزیز که جامعه‌ی مدّاحی را تشکیل داده‌اید و نقش‌آفرینی میکنید عرض بکنم که این مسئولیّت، مسئولیّت مهمّی است؛ اگر به مسئولیّت هدایت به همین شکلی که عرض شد عمل نکنیم، مسئولیم پیش خدای متعال؛ یعنی وقتی یک وظیفه‌ای متوجّه ما شد، آن وظیفه را باید عمل کنیم؛ اگر عمل نکنیم خدای متعال به خشم می‌آید. ... 🔺️ اگر شاعرید، اگر مدّاحید، اگر گوینده‌اید، اگر واعظید، هر چه معرفت شما بالاتر است، بیشتر است، هر چه رتبه‌ی معنوی شما بالاتر است، در بارگاه عدل الهی و در محضر حق، توقّع از شما بیشتر و بالاتر است؛ این را همیشه باید به یاد داشته باشیم؛ از خدا هم باید کمک بخواهیم. ۹۸/۱۱/۲۶ 💻 @Khamenei_ir
فوق العاده های کانال❤️👇 ❤️ 🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎❤️
فصل 16 كتاب نور مهتاب او آقاى "جُعفى" بود كه از كوفه به مدينه آمده بود تا امام باقر (ع)را ببيند. خانه امام شلوغ بود و مهمانان زيادى براى ديدار امام آمده بودند. او صبر كرد تا آنجا خلوت شد، او در جستجوى معرفت، راه زيادى را آمده بود، امام كه از حال او باخبر بود، رو به او كرد و گفت: "خدا 14 نور را از نور عظمت خود آفريد، خدا اين 14 نور را 14 هزار سال قبل از خلقت آدم (ع) آفريد. آن نورها، همان ارواح ما بودند". جُعفى گفت: "آقاى من! آن 14 نور را براى من بازگو كنيد، نام آنان را برايم بگوييد". امام چنين پاسخ داد: "آن 14 نور كه از نور عظمت خدا آفريده شده اند، چنين اند: محمّد، على، فاطمه، حسن حسين و نه امام ديگر از نسل حسين". جُعفى هنوز مشتاق بود تا بيشتر بداند، امام چنين ادامه داد: "اى جابر! ما معدن علم و حكمت هستيم، ما همان امانتى هستيم كه خدا در ميان بندگانش قرار داده است. هر كس به پيمان ما وفا كند، به پيمان خدا وفا كرده است و كردار هيچ كس بدون ولايت ما قبول نمى شود، ما همان دست مهربانى خدا هستيم، ما خزانه داران علم خدا مى باشيم، به بركت ما باران نازل مى شود و گياهان سبز مى رويند، اگر ما نبوديم، هيچ كس خدا را نمى شناخت...". جُعفى اين سخنان را شنيد، او خدا را سپاس گفت كه گامى به سوى معرفت واقعى برداشته است. او اين سخنان امام باقر (ع)را براى دوستانش نقل كرد تا آنان نيز با مقام نورانيّت اين خاندان آشنا شوند.33 ـــــــــــــــــــــــــ شما فصل 16 كتاب نور مهتاب، نوشته دكتر مهدى خداميان را مطالعه كرديد. مطالعه كتب نويسنده در سايت www.nabnak.ir ارسال شده ازبرنامه کتب خدامیان https://play.google.com/store/apps/details?id=ir.aminb.drmkhodamian
جاسوزنی گل کاکتوس قلاب فروارد لطفا ☺️ کپی ممنوع 😡 @bebinobebaf برای بافت گلدون یه حلقه با پنج زنجیره و داخلش هشت پایه کوتاه رج دوم 16پایه رج سوم یه در میون زیاد رج چهارم دو درمیون زیاد رج پنجم سه درمیون زیاد رج ششم چهار درمیون زیاد و رج آخر پنج درمیون زیاد کنید از اینجا به بعد ساده بافی بدون کم و زیاد ده رج بافته و کور کنید برای بافت کاکتوس یه حلقه با پنج زنجیره و داخلش شش پایه رج دوم دوازده پایه و رج سوم 18پایه و رج چهارم چهار درمیون زیاد کنید و هفت رج ساده بافته سپس چهار در میون کم و رج بعد دو درمیون کم داخلش رو با الیاف پر کنید و رج آخر یک درمیون کم کرده نخ سبز رو با قهوه ای سوخته عوض کنید یک رج ساده بافته رج دوم یک درمیون زیاد رج سوم سه درمیون زیاد رج چهارم چهار درمیون زیاد و دو رج ساده بافی و کور کنید سپس داخل گلدان رو با الیاف پر کنید و قسمت بافت قهوه ای رو داخل گلدان قرار داده با نخ همرنگ گلدان بدوزید برای کاکتوس چشم و دهان گذاشته یه شکوفه ببافید و بر روی سر کاکتوس بدوزید... @bebinobebaf
جا سوزنی گل کاکتوس قلاب بافی فروارد لطفا😊 کپی ممنوع😡 @bebinobebaf ـــــــــــــــــــ🍃🌺🍃ــــــــــــــــــــــــ کانال دوم ما گذاشتم ❥♥ @mandala ❥♥ ❥♥ @mandala ❥♥
5.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️کاربردهای بسیار عالی با ژل آلوورا😍😍👌 کن به دوستات 😊 @bebinobebaf ـــــــــــــــــــ🍃🌺🍃ــــــــــــــــــــــــ کانال دوم ما آموزش گذاشتم👏👏👏 ❥♥ @mandala ❥♥ ❥♥ @mandala ❥♥
هدایت شده از مشق عشق 💞🌷
🕊🌹🔹 🌹 🔹 💐قسمت : چهاردهم 💐 کتاب : در حسرت یک آغوش🌹🕊 🕊🌷خاطرات شفاهی خانم زهرا رحیمی ، همسر جانباز شهید سیدمحمد موسوی فرگی🕊🌷 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 🕊فصل اول: بهار🕊 تیرماه سال 1361 بود که فهمیدم دوباره باردار هستم. سمیه هنوز چهار ماهه بود و شیر می‌خورد. سعی کردم وابستگی‌اش را به شیر کمتر کنم، چرا که مجبور بودم زودتر از شیر بگیرمش. سید همچنان در آق‌دربند بود. از وقتی که فهمیده بود باردار هستم سعی می‌کرد زود به زود برگردد، اما همیشه می‌گفت: «جنگه دیگه! وضعیت حساسه. نمی‌تونم نباشم!» اینها را که می‌گفت در مقابلش احساس شرمندگی می‌کردم و اراده‌ام قوی‌تر می‌شد. سمیه که هفت ماهه شد، از شیر گرفتمش می‌توانست بنشیند و کمی چهار دست و پا کند. در این مدت خیلی روی پدر را به خود ندیده بود. هر وقت سید می‌آمد، دو سه روزی پیش‌مان بود و تمام کارش در طول روز بازی با سمیه بود. از اینکه فرزند دیگری در راه داشتیم، شادمان بود و می‌گفت: «اگه پسر بود اسمش رو می‌ذاریم روح‌الله، اگر هم دختر بود هر چی خواستی اسمش رو بذار.» آن قدر امام را دوست داشت که همیشه آرزو می‌کرد بچه‌مان پسر باشد تا اسمش را روح‌الله بگذارد. ماه‌های آخر بارداری‌ام بود. کمی فعالیت برایم سخت‌تر شده بود. سمیه می‌توانست دستش را به جایی بگیرد و بایستد کمتر می‌توانستم او را بغل کنم. او هم عادت کرده بود و خیلی تقاضا نمی‌کرد. نزدیکی‌های نوروز 1362 سید دوباره اعزام شد. این دفعه تعداد زیادی اعزام شده بودند. خیلی از همکارانش هم با او بودند. می‌گفت همه هستند. خبرهایی در راه بود. منتظر بودیم برای عید بیاید. نوروز نشده تماس گرفت و گفت: «داریم برای عملیات مهمی آماده می‌شیم. عید همین‌جا هستیم.» لحظۀ تحویل سال خودم بودم و سمیه، روز اول عید مصادف با تولد یک‌سالگی سمیه بود. تازه یاد گرفته بود بابا بگوید و مدام تکرار می‌کرد. شب که می‌شد، به سمت در می‌رفت و منتظر پدر می‌ماند. برای پدرش خیلی بی‌تابی می‌کرد. نمی‌دانستم چقدر آنجا خواهد بود. هر روز را به امید اینکه خواهد رسید سر می‌کردم. ادامه دارد ......... 🌹 🔹http://eitaa.com/mashgheshgh313 🌹 🕊🌹🔹🌹
هدایت شده از مشق عشق 💞🌷
🕊🌹🔹 🌹 🔹 💐قسمت : پانزدهم 💐 کتاب : در حسرت یک آغوش🌹🕊 🕊🌷خاطرات شفاهی خانم زهرا رحیمی ، همسر جانباز شهید سیدمحمد موسوی فرگی🕊🌷 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 🕊فصل اول: بهار🕊 چند روز اول عید ، صبح و شب خانه بودیم. فقط برای عید دیدنی به خانۀ صاحب‌خانه‌مان رفته بودم. دلم هوای روستایمان را کرده بود. همیشه، این روزها همه می‌آمدند خانه‌مان، اما اینجا جز چند تا از همسایه‌ها کسی را نمی‌شناختم. با چند تا از همکاران سید رفت و آمد مختصری داشتیم، اما بیشتر آنها هم برای سال نو به شهرهایشان رفته بودند. فکرش را نمی‌کردم سید عید را بماند. قرار بود وقتی برگشت با هم به کاشمر برویم. پدر من و پدر و مادر سید مدام به خانۀ صاحب‌خانه‌مان زنگ می‌زدند و می‌گفتند با سمیه به روستا برویم اما برای من سخت بود که با یک بچۀ کوچک و با این وضعیت جسمانی به تنهایی سفر کنم، به علاوه، سرخس مستقیماً برای کاشمر ماشین نداشت، باید به مشهد می‌آمدم، از مشهد هم فقط یک اتوبوس برای کاشمر وجود داشت. ترجیح می‌دادم تنها بمانم. خدا خدا می‌کردم روزهایی که سید نیست، بچه‌ام به‌دنیا نیاید. گرچه صاحب‌خانه همیشه می‌گفت که اگر کاری داشتم یا دردم گرفت به او اطلاع دهم و در روز دو سه باری به من سر می‌زد تا ببیند چه می‌کنم. این روزهای آخر بارداری بیشتر سراغم را می‌گرفت. سیزده روز نوروز تمام شده بود و سید نیامد. چند باری تماس گرفت و گفت: «احتمالاً تا آخر فروردین همین‌جا می‌مونیم و بعد میایم.» از رادیو خبر عملیات بزرگی را شنیده بودم که از 21 فروردین آغاز شده بود؛ عملیات والفجرخیلی خبرها خوشایند نبود. آن‌گونه که می‌شنیدیم، ایران در این عملیات چندان موفق نبود. عملیات تمام شده بود و منتظر بودم سید برگردد. چند روزی از پایان عملیات والفجر 1 می‌گذشت، اما خبری از سید نشد. یک هفته‌ای هم می‌شد که زنگ نزده بود. نگرانش بودم، دلهره تمام وجودم را فراگرفته بود. اردیبهشت هم از راه رسید. همیشه سرِ قولش بود. قول داده بود فروردین تمام ‌نشده، برگردد. پدر و مادرش هم مثل من نگران بودند. هر روز زنگ می‌زدند و خبرش را می‌گرفتند. بی‌خبری، آنها را نیز مثل من آزار می‌داد. خواب‌های آشفته می‌دیدم. تا آن زمان هیچ‌وقت آن‌قدر دلهره و اضطراب نداشتم. احساس می‌کردم اتفاقی افتاده است. ادامه دارد ....... 🌹 🔹http://eitaa.com/mashgheshgh313 🌹 🕊🌹🔹🌹
هدایت شده از حسین سپهری
بسمه تعالی مردم عزیزوسخاوتمندلتحر بافرارسیدن اسفندواستشمام بوی بهار،بازارخریدهای عیدانه وشادیهای کودکانه چه گرم میشودودراین میان چه بسیارندخانواده هایی که برای نشاندن لبخندی برلب فرزندانشان وتامین حداقلهای زندگی ناتوانند قرارگاه جهادی وخدمات اجتماعی پایگاه بسیج مالک اشترلتحرکه مزین بنام امامزاده عبدالله (ع)می باشدباهمکاری سایرقرارگاههای شهرستان،امسال به نیت ۱۸۱۳شهیدکاشان،درنظرداردباحمایت شمامردم سخاوتمندبه۱۸۱۳خانواده نیازمندبسته های غذایی ۴۰۰هزارتومانی اهداء نماید به ازای هر۱۵۰هزارتومان کمکهای مردمی، ناحیه مقاومت بسیج سپاه کاشان۲۵۰هزارتومان تخصیص خواهدداد ماازقبل بسیاری ازخانوادههای نیازمندراشناسایی ومتعهدبه دقت دررساندن کمکهای شمابه نیازمندان واقعی هستیم جهت اطلاعات بیشتربه پایگاه بسیج مراجعه ویاباشماره ذیل تماس بگیرید ۰۹۱۳۱۶۳۱۴۷۱سپهری قرارگاه جهادی وخدمات اجتماعی امامزاده عبدالله (ع)
هدایت شده از حسین سپهری
ضمناثبتنامه راهیان نورجنوب شروع شده تاریخ حرکت..اول فروردین ۱۷۱۰۰۰ تومان