eitaa logo
کانال عشق
314 دنبال‌کننده
14.1هزار عکس
11هزار ویدیو
95 فایل
الله کانالی عمومی بافرهنگ معنوی خاصان ان شاالله اللهم عجل لولیک الفرج ❤️🍎عشق یعنی : به ؛ خدای حسین رسیدن خدای حسین راداشتن خدای حسین راچشیدن خدای حسین رابه ادراک نشستن و... ♥️ارتباط با ادمین خادم عزیزان دل @eshgh_14
مشاهده در ایتا
دانلود
9.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 برای آدم خوبی شدن باید مهارت پیدا کنیم! 🔻نماز شب خوندن نیاز به ایمان زیاد نداره، فقط کافیه ... 🔴 🆔 @khanevadeh_313
🔴 بعـد از چه کنیم؟ 💠 وقتی در مورد مسئله‌ای با همسر خود دعوا یا بحث می‌کنید، پس از تمام شدن دعوا، به طور غیرمستقیم و با کنایه موضوع دعوا را یادآوری نکنید! 💠به طور مثال، اگر سر هزینه‌های سفر با هم بحث کرده‌اید، لازم نیست وقتی فیلم یا عکس مسافرت دیگران را می‌بینید در مورد هزینه‌هایی که کرده‌اند و مکان‌هایی که رفته‌اند به همسر خود طعنه بزنید. 💠 بهتر است به جای گفتارهای فتنه‌انگیز، در فرصتی که هر دو آرام هستید در مورد این مشکل با هم حرف بزنید.‌ 🆔 @khanevadeh_313
🔴 قدر خانومت رو بدون! 💠 مرجع تقلید آیت‌الله سید ابوالحسن اصفهانى، نسبت به خانواده‌هاى بى‌‏بضاعت خیلى حساس بود و هر یک از آنان که صاحب فرزند مى‌‏شد، یکصد تومان براى خرج زایمان همسرش به او مى‌‏داد. مردى نزد خود گفت: آقا سنش زیاد شده و هوش و حواس درستى ندارد و می‌توانم پول بیشتری از او بگیرم. اعیاد مذهبى که مى‌‏رسید در شلوغى خدمت آقا مى‌رسید و مى‌گفت: دیشب خداوند بچه‌‏اى به ما داده است، آقا هم صد تومان به او مى‌داد. آن مرد به دوستانش گفت: نگفتم آقا توجه ندارد. دوستانش گفتند: آقا توجه دارد، ولى براى حفظ آبروى تو تغافل مى‌کند. بالاخره وقتى براى گرفتن صد تومان هشتم خدمت آقا رسید، آقا پول را به او داد و آهسته کنار گوشش فرمود: قدر خانمت را داشته باش که در یک سال هشت بار برایت زایمان کرده است!!‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌😜 🆔 @khanevadeh_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تعدادی بازی جذاب برای بچه‌ها داخل منزل 💠 بازی کردن یکی از مهم‌ترین و موثرترین راه‌ ایجاد آرامش و افزایش خلاقیت در فرزندان خردسال هست. 🆔 @khanevadeh_313
🍃 ⇦✨اگر دردهای انقباضی در پا دارید و دست‌ها و پاهای شما سرد است ⇦✨کافیست دمکرده دارچین میل نمایید اینکار همچنین از بروز سرماخوردگی نیز جلوگیری می کند 🌸🍃 @Tebolathar
💰🎁🛍💰🎁📚🎁📗📒📕🎁📦 بخش هدایای شماعزیزان به کانال خودتان🌹👇👇
هدایت شده از منتظرمنجی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ شرح حدیث اخلاقی-توحیدی 🔸 سر منشا تمام ابعاد زندگی اسلامی/ حتما ببینید🌷 🔸 ارسالی بزرگواران / با تشکر فراوان 🌹 🔹 بخش فضای مجازی مدرسه مبارکه امام عصر أرواحنا فداه @cyberimamasr
هدایت شده از منتظرمنجی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این گونه جانور زن ذلیل شاخه رو نگه میداره تا جفتش بخوره 😂 قابل توجه آقایون! به جای گیر دادن به خانما تو خونه یکم یاد بگیرین😒 با ما همراه باشید💗 😃 @montakhabtanz
فوق العاده های کانال❤️👇 ❤️ 🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎❤️
هدایت شده از مشق عشق 💞🌷
••🌸🌱•• مشخصات: 🤓 🌺خاطرات خانم زهرا رحیمی ، همسر جانباز 💞کتاب : در حسرت یک آغوش💞 🕊قسمت : نود و هفت🕊 فصل دوم : زمستان تقریباً خودم به‌تنهایی راه می‌رفتم و دیگر نیاز به ویلچر و واکر نداشتم. بیشتر از همه، سید خوشحال 😊بود. انگار خودش می‌توانست راه برود. کاش می‌شد او هم یک‌بار دیگر روی پای خود بایستد. این چیزی بود که گاهی در دلم آرزویش را می‌کردم. می‌دانستم علم پزشکی از انجام آن ناتوان است و فقط این را از خدا مطالبه می‌کردم.🙏 من بهتر شده بودم، حرکت می‌کردم، تخت را  هم جمع کرده بودیم، دیگر ویلچر نداشتم، اما سال‌های سال بود که تخت🛏 سید همان گوشۀ هال بود و فقط هر از گاهی مکانش عوض می‌شد و از این گوشه به آن گوشه برده می‌شد. زندگی برای من فقط به اندازۀ کمتر از نصف سال شبیه سید بود و آن نصف سال به اندازۀ یک عمر گذشت، خدا برسد به داد دل سید.😔 روح‌الله وامی گرفته بود و توانسته بود با پولی که پس‌انداز کرده و مقدار کمکی که پدرش کرده بود، برای خودش خانه🏡 بخرد. خوشحال بودم که بعد از دوازده سال پسرم صاحب‌خانه و از اجاره‌نشینی خلاص شده بود. بچه‌هایش هم روز به روز بزرگ و بزرگتر می‌شدند، بنیامین شده بود حدوداً  نُه‌ساله و یاسین پنج‌ساله😇بیشتر روزها خانۀ ما بودند و مشابه همان بازی‌هایی که سید با روح‌الله و سمیه می‌کرد، با بنیامین و یاسین هم انجام می‌داد. ویلچرش هم که اسباب‌بازی دوست‌داشتنی همۀ بچه‌ها بود و گاهی که خالی بود، بر سرِ نشستن روی آن، دعوا می‌شد.☺️ گاهی خانه می‌شد مثل پیست ماشین‌سواری🏎 و از این اتاق به آن اتاق از موانع عبور می‌کردند. بچه‌ها خیلی سید را دوست داشتند و گاهی اوقات که حوصله نداشت یا به خاطر زخم‌های بسترِ همیشگی‌اش مجبور بود به شکم بخوابد و نمی‌توانست با بچه‌ها بازی کند، بچه‌ها هم دل و دماغ نداشتند😔. وقتی سه ‌تا نوۀ دیگر هم از نیشابور همراه سمیه می‌آمدند و خیلی از اوقات که اقوام به دیدن سید می‌آمدند و بچۀ هم‌سن‌وسال نوه‌های من 👬داشتند، خانه پر می‌شد از سر و صدای بچه‌ها. هیچ‌گاه سید نمی‌گفت حوصلۀ بچه را ندارم. خیلی از روزها شرایطش به گونه‌ای می‌شد که اگر هر کس دیگری جای او بود، این همه سر و صدا را نمی‌توانست تحمل کند، اما او هیچ وقت زبان به گلایه نمی‌گشود. فقط گاهی که بچه‌ها دعوا می‌کردند، تذکر می‌داد که آرام باشند و همان یک تذکر کافی بود.🌾🌾🌾🌾 ادامه دارد ....... eitaa.com/mashgheshgh313 •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
هدایت شده از مشق عشق 💞🌷
••🌸🌱•• مشخصات: 🤓 🌺خاطرات خانم زهرا رحیمی ، همسر جانباز 💞کتاب : در حسرت یک آغوش💞 🕊قسمت : نود و هشت🕊 فصل دوم : زمستان همچنان روال لاغر شدنم ادامه داشت. چندین آزمایش 💉انجام دادم و مشخص شد دچار پوکی استخوان هم شده‌ام. همین عامل سبب شده بود کمی در راه‌رفتن دچار مشکل شوم. سه روز در هفته دیالیزشدن نیز توان جسمی‌ام را کاهش داده بود😔. زانوهایم هم درد داشتند و هم جابه‌جا کردن‌شان کار دشواری شده بود. پیش چندین پزشک رفتم و یکی‌شان مرا معرفی به ام‌ارآی کرد. معلوم شد به دلیل پوکی استخوان سه مهرۀ کمرم دچار شکستگی😯 شده است. دیگر امکان عمل نداشتم چرا که زانوهایم با پروتز درمان شده بودند و بنا به گفتۀ پزشک👨‍💼 امکان گذاشتن مجدد پروتز نبود. روز به روز توانم کمتر و کمتر می‌شد این مسئله همه را نگران کرده بود. ترس داشتم از اینکه روزی بیاید و نتوانم راه بروم. هر روز شرایطم بدتر از دیروز بود و نمی‌توانستم قدم از قدم بردارم.👣 برای حرکت، نیاز داشتم کسی دستم را بگیرد داشتم مثل سید می‌شدم. سال 1395 را در حالی آغاز کردم که دیگر قدرت تکان‌دادن پاهایم را از دست داده بودم و باز دوباره سر و کلۀ تخت🛏 و ویلچر پیدا شد. درد به حدی رسیده بود که اصلاً امکان راه‌رفتنم نبود. پزشکان هم از درمان قطع امید کردند. قبلاً چنین وضعی را تجربه کرده بودم اما آن موقع امید داشتم به اینکه این وضعیت مقطعی است و این‌گونه نخواهد ماند اما حالا دیگر چنین امیدی نداشتم. باز فکرش را که می‌کردم می‌دیدم شرایط من به بدی سید نیست. 😭فقط پاهایم مشکل حرکتی داشتند و بقیۀ اعضای حرکتی‌ام تقریباً سالم بودند، اما محمد از میان همۀ اعضای حرکتی، فقط دست‌هایش را کمی می‌توانست تکان دهد، تازه، انگشتان دستش هم حالتی داشتند که مثل دست  بقیۀ افراد نبودند و نامنظم جمع یا باز بودند و همین عامل هم سبب می‌شد خیلی نتواند از دستانش کار بکشد.😔😔 گاهی سید را که می‌نگریستم، می‌دیدم چه‌طور خیره می‌شود و مرا می‌نگرد. از روزی که این‌گونه شده بودم دیگر مثل قبل نبود ،مثل قبل نمی‌خندید، حرف نمی‌زد، روحیه نداشت. اصلاً حوصله نداشت😔. قبلاً اگر کسی می‌آمد تا لحظۀ رفتنش با او هم‌کلام می‌شد اما حالا دیگر حس حرف‌زدن هم نداشت و فقط شنونده 👂بود. ناراحت بود از شرایط من از اینکه من هم مثل او شدم خودش را سرزنش می‌کرد. هر چقدر من می‌گفتم، روح‌الله می‌گفت، سارا می‌گفت، بقیه می‌گفتند، فایده‌ای نداشت که نداشت. می‌گفت: «اون‌قدر به خاطر من زانوهات رو به تخت فشار دادی که این جوری شدی.» خودم دردم را فراموش کرده بودم، اما از اینکه می‌دیدم ازدست‌دادن قدرت حرکتی پاهایم به قیمت ذره‌ذره آب‌شدن محمد دارد تمام می‌شود، دلم می‌گرفت. پاهایم دیگر برایم مهم نبود و آن مشقت‌هایی که از قبل به آن فکر می‌کردم، دیگر برایم اهمیت نداشت.  حتی دردی که بیشتر شب‌ها🌗 نمی‌گذاشت چشم روی هم بگذارم هم دیگر مهم نبود. فقط سید مهم بود که از روزی که من این‌طور شده بودم، دیگر بیرون نمی‌رفت، با بچه‌ها سر وکله نمی‌زد، کمتر حرف می‌زد و حال نداشت. خیلی از شب‌ها که چشم باز می‌کردم، می‌دیدم بیدار است و اشک😭 از گوشۀ چشمش می‌خزد. دردم می‌گرفت که او را این‌گونه ببینم درد دست و پا و دیالیز عددی نبودند در مقابل دیدن چهرۀ بی‌روح محمد. همیشه می‌ترسیدم روزی بیاید که سید روحیه‌اش را از دست داده باشد. حالا همین‌طور شده بود. 33 سال با راه‌نرفتن، درازبودن، زخم بستر، سوند و خیلی از نداشته‌ها همراه بود اما هیچ‌کدام دلیلی نشدند برای ازدست‌دادن روحیه‌اش، اما حالا یک دلیل پیدا کرده بود.😔😔😭😭 ادامه دارد ....... eitaa.com/mashgheshgh313 •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•