eitaa logo
کانال عشق
317 دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
10.8هزار ویدیو
95 فایل
الله کانالی عمومی بافرهنگ معنوی خاصان ان شاالله اللهم عجل لولیک الفرج ❤️🍎عشق یعنی : به ؛ خدای حسین رسیدن خدای حسین راداشتن خدای حسین راچشیدن خدای حسین رابه ادراک نشستن و... ♥️ارتباط با ادمین خادم عزیزان دل @eshgh_14
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از مشق عشق 💞🌷
✨❤️🍃✨❤️🍃✨❤️ ❤️ 🍃 ✨ ❤️ 🍃 ✨ ❤️ 🕊بسم الله الرحمن الرحیم 🕊 💥💫کتاب : عصمت 💫💥 ⭐️🌺نویسنده :سیده رقیه آذرنگ🌺⭐️ ☄💫بر اساس زندگی : «شهیده عصمت پورانوری »💫☄ 💥✨قسمت : هفتاد و سه✨💥 ◀️در آن روزهای جنگ، کارها و برنامه‌های بسیج خیلی زیاد بودند. عصمت گفت: «می‌خوام برم بچه‌ها رو برا عروسیم🌟 ‌دعوت کنم.» گفتم: «مادر از طرف من سلام برسون و بهشون بگو منتظرشونیم.» عصمت رفت و برای پنج‌شنبه تعدادی از دوستانش را دعوت کرد.✅ وقتی برگشت گفت: «خیلی اصرارشان کردم، اما شورای مرکزی بسیج خواهران، پنج نفره، نمی‌شه 🤔که پنج نفرشان باهم بیایند و حوزه رو تعطیل کنن.» روز پنج‌شنبه سه نفر از خواهران حوزه بسیج آمدند 👌خانهٔ ما. عصمت وقتی دوستانش را دید با تعجب گفت: «با این همه کاری که سرتون ریخته، باور نمی‌کنم که اومدین!»🌸 آن‌ها هم صورتش را بوسیدند و به من و فامیل‌ها تبریک گفتند. ◀️من و خواهرانش و تعدادی از زن‌های فامیل و همسایه، توی حیاط🔅 نشسته بودیم و مشغول غذا پختن بودیم. در حین کار صلوات💫 می‌فرستادیم و خوشحال بودیم. برای ناهار، باقالی پلو با خورشت قیمه بار گذاشتیم. ◀️مراسم‌های مختلف، به‌دلیل اوضاع نابسامان دزفول در جنگ تحمیلی، روز برگزار می‌شد. چون شب‌ها🌙 همه جا تاریک بود و شهر در خاموشی مطلق به ‌سر می‌برد و رفت و آمدی نبود. قرار بود ظهر، مهمان‌ها برای ناهار بیایند و شب، خانواده‌ی محمد، برای بردن عصمت بیایند.⭐️ آن روز بعد از برگزاری نماز جماعت، برای صرف ناهار سفره را پهن کردیم. با توجه به این ‌که مراسم عروسی‌اش✨ بسیار ساده برگزار می‌شد، به هیچ وجه ناراحت نبود. حتی یک جملهٔ زیبا که عصمت با لبخند و شادی💥 خطاب به همة کسانی که سر سفرهٔ غذا نشسته بودند گفت، این بود که: «بخورین از این غذاها، این غذاها بهشتی‌ان.»😇 بعد از اینکه سفره را جمع کردیم، دوستانش دوره‌اش کردند و با خوشحالی به عصمت گفتند: «حالا وقتش رسیده که یه دستی به سر و صورتت بکشیم؛ آخه امشب می‌خوای عروس🌟 بشی.» گفت: «نه! امکان نداره.» گفتند: «برای چی؟!» گفت: «آخه چند نفر از همسایه‌هامون شهید🌷 شدن. وقتی‌ که عکس این شهدا رو می‌بینم، اصلاً نمی‌تونم به خودم اجازهٔ چنین کاری بدم.»🍃🌸🍃 ادامه دارد ..... http://eitaa.com/mashgheshgh313 ✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️
هدایت شده از مشق عشق 💞🌷
✨❤️🍃✨❤️🍃✨❤️ ❤️ 🍃 ✨ ❤️ 🍃 ✨ ❤️ 🕊بسم الله الرحمن الرحیم 🕊 💥💫کتاب : عصمت 💫💥 ⭐️🌺نویسنده :سیده رقیه آذرنگ🌺⭐️ ☄💫بر اساس زندگی : «شهیده عصمت پورانوری »💫☄ 💥✨قسمت : هفتاد و چهار✨💥 ◀️عصمت هیچ کدام از کارهایی را که یک عروس برای مراسم جشن ازدواجش🌟 انجام می‌دهد، نپذیرفت. آن روز در جمع دوستانش شروع به سخنرانی کرد. بعد از دعا کردن🙏 و طلب خیر و برکت برای همه، گفت: «ازدواج نیمی از دین است و باید دین را کامل کرد✅ ازدواج نه به ‌خاطر رسیدن به آرزو و امیال، بلکه برای نزدیک شدن به خدا و رسیدن به کمال در دین رسول الله(ص) است. طبق آیات قرآن، هر موجودی باید برای خود یک همدم♦️ داشته باشد. شما خواهران باید برای ازدواج آماده و به فکر تجملات زندگی نباشید همیشه قانع باشید. بهترین راه، برای رسیدن به پاکی‌ها را انتخاب نمایید. من شما را به تشکیل خانواده♥️ سفارش می‌کنم. چرا که بهترین آرامش را در سایهٔ ازدواج به دست می‌آورید.» وقتی عصمت را دیدم که این‌گونه برای دوستانش سخنرانی می‌کند، خیلی تعجب کردم.😳 ◀️به خاطر احترام به شهدا و مادران داغدار این عزیزان، تنها با یک روسری و مانتو شلوار ساده و چادری سفید آمادهٔ رفتن به خانهٔ بخت شد.🎊 ◀️فقط به خاطر اینکه، دل مادر شهیدی آزرده خاطر نشود، در نهایت سادگی خاطره انگیزترین 💫شب زندگی‌اش را پشت سر گذاشت. حتی آن شب دوستانش را به دعای کمیل دعوت کرده بود. دوستانش به دلیل مشغلهٔ کاری؛ از ما عذر خواهی ☀️کردند، تبریک گفتند و رفتند. ◀️اتاق آخری را زنانه کرده بودیم و حیاط را برای مردها صندلی چیدیم. یک‌دفعه صدای بلندی📣 که از کوچه به گوش می‌رسید همهٔ نگاه‌ها را به طرف در خانه برگرداند. «برای سلامتی آقای داماد صلوات!» محمد سر به زیر و متبسم ☺️در میان مردهای فامیل و دوشادوش هم‌رزمانش وارد حیاط شد. هم‌رزمانش با لباس سبز سپاهی دور محمد حلقه زده بودند و بلند بلند صلوات 🌺می‌فرستادند. ◀️سکه و نقل و شیرینی را از توی اتاق برداشتم و آوردم مشت مشت ریختم روی سر محمد، سرخ شده ☺️بود از خجالت. ◀️محمد مثل همیشه شلوار نظامی‌اش را پوشیده بود و پیراهن سادهٔ خاکستری رنگی روی آن انداخته بود. همراهانش از دوستان او بودند. بچه‌های جبهه و سپاه، که حالا مجلس را دست گرفته بودند و به اختیار خودشان می‌چرخاندند. گاهی صلوات🌺 می‌فرستادند و گاهی با صدای بلند تکبیر می‌گفتند. رفتم کنار محمد و ازش پرسیدم: «پس چرا دیر آمدی؟»🤔 گفت: «بعد از شام، همگی مشغول صحبت کردن بودن که یادم آمد ماشین را آماده نکرده‌ام.🍃🌸🍃 ادامه دارد .... http://eitaa.com/mashgheshgh313 ✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خلاقیتهای خوشگل با خمیر چینی کن به دوستات 😊 @bebinobebaf ـــــــــــــــــــ🍃🌺🍃ــــــــــــــــــــــــ کانال دوم ما 🏃🏃 آموزش انواع شیک وخاص و 👏👏👏👏 ❥♥ @mandala ❥♥ ❥♥ @mandala ❥♥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوخت های ساده اما کاربردی 😍 کن به دوستات 😊 @bebinobebaf ـــــــــــــــــــ🍃🌺🍃ــــــــــــــــــــــــ کانال دوم ما 🏃🏃 آموزش انواع شیک وخاص و 👏👏👏👏 ❥♥ @mandala ❥♥ ❥♥ @mandala ❥♥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ایران ما پراز اعجوبه... پس چراناااشکری.... کمی قدر بدانند..
7.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اعیادعظیمه پیشاپیش مبارک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا