eitaa logo
کانال عشق
314 دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
10.8هزار ویدیو
95 فایل
الله کانالی عمومی بافرهنگ معنوی خاصان ان شاالله اللهم عجل لولیک الفرج ❤️🍎عشق یعنی : به ؛ خدای حسین رسیدن خدای حسین راداشتن خدای حسین راچشیدن خدای حسین رابه ادراک نشستن و... ♥️ارتباط با ادمین خادم عزیزان دل @eshgh_14
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از مشق عشق 💞🌷
✨❤️🍃✨❤️🍃✨❤️ ❤️ 🍃 ✨ ❤️ 🍃 ✨ ❤️ 🕊بسم الله الرحمن الرحیم 🕊 💥💫کتاب : عصمت 💫💥 ⭐️🌺نویسنده :سیده رقیه آذرنگ🌺⭐️ ☄💫بر اساس زندگی : «شهیده عصمت پورانوری »💫☄ 💥✨قسمت : هفتاد و پنج✨💥 ◀️از خانه بیرون رفتم تا ماشینی برای آوردن عروس، دست و پا کنم. هنوز در فکر جور کردن ماشین🚘 بودم که یکی از دوستان سوار بر ماشین جلوی من ترمز کرد. شیشهٔ پنجره ماشین را پایین کشید وگفت: «محمد پس چرا دم دری؟»🧐 گفتم: «برا ماشین عروس فکری نکردم! می‌شه ماشینتو بیاری؟»🧐 گفت: «ماشین مال بابامه! باید برم خانه، اجازه بگیرم. منتظر باش الان میام.» گفتم: «باشه پس منتظرت می‌مونم.»❣ چند دقیقه بعد برگشت. خیالم که از جانب ماشین عروس🌸 راحت شد، تازه یادم آمد که برای فامیل و دوستان، ماشین تهیه نکرده‌ام. فکر اینجا را هم نکرده بودم. باز هم سردرگم شدم. همین‌طور که نگران😔 بیرون خانه قدم می‌زدم، یک مینی‌بوس از کنارم رد شد. دستم را بالا بردم و چند قدمی به دنبالش دویدم. راننده ایستاد. سلام 👌کردم. راننده گفت: «چیه جوون!» گفتم: «دنبال مینی‌بوس می‌گردم عروسیمه، ولی فکر ماشین رو نکرده بودم، قبول می‌کنید ما رو برسونید؟» راننده گفت: «الان از سر کار برگشتم، خیلی خستم!»😔 اما وقتی که چهرهٔ مضطرب مرا دید، گفت: «باشه، سوارشین» آشنایان و اقوام، سوار مینی‌بوس شدند و راه افتادند. من هم به دنبال آن‌ها سوار ماشین🚗 شدم.» ◀️محمد با ماشینی که نه گل زده بود و نه حتی خاک‌های روی آن را پاک کرده بود، به دلیل وضعیت و شرایط جنگی شهر و به خاطر اینکه خدای نکرده❌ اتفاقی نیفتد و عراق توپ و موشک نزند، بدون معطلی، عصمت را به همراه فامیل و دوستان به خانهٔ خودشان بردند. ما هم برای بدرقه دنبالشان راه افتادیم.🚶‍♀ ◀️دوستانش در خانه منتظر آمدن عروس و داماد بودند. تا وارد شدیم شروع کردند به خواندن اشعار مذهبی روبه‌روی ما، عصمت🌸 تمام صورتش را با چادر پوشانده بود. فاطمه خانم و بقیهٔ زن‌های فامیل کنارمان ایستاده بودند. دوستان و هم‌رزمانش ده نفری بودند. روبه‌روی محمد و عصمت ایستادند و بلند بلند می‌خواندند:💐💐 🌸بیا با نغمهٔ روح خدایی 🌸بزن چنگی به زنجیر الهی 🌸الم نشرح لک صدرک 🌸بیا در سنگر ارشاد و توحید و عدالت 🌸به زیر تابش خورشید خونین شهادت 🌸الم نشرح لک صدرک 🌸بیا با هم درفش خون‌فشانِ زندگی را 🌸ستانیم از کفِ خصمِ خدا و خلق و امت 🌸الم نشرح لک صدرک بعد کلی تکبیر گفتند، از ما خداحافظی کردند و رفتند .🍃🌸🍃 ادامه دارد......‌ http://eitaa.com/mashgheshgh313 ✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️
هدایت شده از مشق عشق 💞🌷
✨❤️🍃✨❤️🍃✨❤️ ❤️ 🍃 ✨ ❤️ 🍃 ✨ ❤️ 🕊بسم الله الرحمن الرحیم 🕊 💥💫کتاب : عصمت 💫💥 ⭐️🌺نویسنده :سیده رقیه آذرنگ🌺⭐️ ☄💫بر اساس زندگی : «شهیده عصمت پورانوری »💫☄ 💥✨قسمت : هفتاد و شش✨💥 ◀️مهمان‌ها یکی‌یکی می‌رفتند و برایشان آرزوی خوشبختی می‌کردند. من و غلامعلی و تعدادی از فامیل‌ها که برای همراهی عروس🌟تا خانهٔ داماد رفته بودیم، داشتیم با خانوادهٔ محمد خداحافظی می‌کردیم که عصمت به محمد گفت: «امشب، شب جمعه‌اس می‌خوای بریم مسجد جامع🕌دعای کمیل؟» او گفت: «عالیه، بریم.»👌 ◀️چادر سفید عروسی‌ را با یک چادر مشکی عوض کرد و در حالی‌ که همهٔ فامیل آنجا جمع شده بودند، محمد و عصمت🌸 تصمیم گرفتند به مسجد جامع بروند. فاطمه خانم وقتی متوجه آن‌ها شد، از توی هال با عجله آمد توی حیاط و گفت: «محمد! محمد! کجا دارید می‌رید؟»🤔 محمد نگاهی به عصمت انداخت و گفت: «دعا کمیل.» فاطمه خانم رو کرد به محمد و با تعجب گفت: «می‌خوای شب عروسیت💞 بری بیرون!» محمد گفت: «دعای کمیل خیلی ثواب داره تازه ما رو هم بیمه می‌کنه.»✳️ فاطمه خانم گفت: «حداقل بذارید هفتهٔ آینده.» محمد گفت: «ما دیگه آمادهٔ رفتن شدیم.» فاطمه خانم صورت عصمت را بوسید😘 و گفت: «التماس دعا.» ◀️محمد و عصمت به مسجد جامع رفتند و اولین شب زندگی مشترکشان را با خواندن دعای کمیل💫 آغاز کردند. در دزفول رسم است که خانوادهٔ عروس، صبح روز بعد از مراسم عروسی، برای عروس✨ و خانواده داماد، هدایایی می‌برند. قبل از عروسی، عصمت گفت: «مادر، برا صبح روز عروسی، نمی‌خوام به زحمت بیفتین و هدیه بیارین.»🧐 گفتم: «مگه می‌شه! من برا خواهرات این رسم و رسوما رو انجام دادم مردم چی میگن!»⁉️ گفتم : «پس اون 4 جلد کتاب اصول کافی رو که از شیراز برام خریدین، به عنوان هدیه بهم بدین.🔆 ◀️یک‌سال قبل از ازدواجش که رفته بودیم مسافرت شیراز، وقتی آنجا رسیدیم به پدرش گفت: «من این کتاب‌ها رو می‌خوام.»✅ یادمه خیلی گشتیم تا کتاب‌ها را پیدا کردیم و برایش خریدیم. آن‌قدر این کتاب‌ها را مطالعه می‌کرد که صفحه به صفحه آن‌ها را از بر بود.✳️ گفتم: «مادر جان، نباید رو داشته باشم! این‌طوری نمی‌شه که... .» گفت: «تو فکر نباش. اینا بهترین هدیه ✳️برا منه.» ◀️صبح روز بعد از مراسم عروسی، من و مادربزرگش با یک ظرف حلوا و شیرینی 🍰و 4 جلد از کتاب‌های اصول کافی، راهی خانهٔ داماد شدیم و آن‌ها را به عنوان هدیه به عصمت دادیم .🍃🌸🍃 ادامه دارد ....... http://eitaa.com/mashgheshgh313 ✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایده فانتزی👌🌹 کن به دوستات 😊 @bebinobebaf ـــــــــــــــــــ🍃🌺🍃ــــــــــــــــــــــــ کانال دوم ما 🏃🏃 آموزش انواع شیک وخاص و 👏👏👏👏 ❥♥ @mandala ❥♥ ❥♥ @mandala ❥♥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📘 از چه سنی آغاز می‌شود؟🤔 چگونه با کودکانمان ارتباط برقرار کنیم؟ نوع برخورد ما با توجه به 👶سن و روحیات چگونه باید باشد؟ چه کنيم تا فقط والدينی نباشيم؟😫 فرق بين و والدين _خدمت‌رسان چيست؟ 👨‍👩‍👦والدين مهربان چه خصوصياتی دارند؟ و... 🔶🔶🔶🔶🔶🔶 برگرفته از سخنان استاد فاطمه میرزایی اهرنجانی کاری از واحد تألیفات مؤسسه همگامان با مسیر ولایت 🔶🔶🔶🔶🔶🔶 😍برای آشنایی بیشتر با کتاب، روی لینک زیر بزنید: saehat.ir/کتابها/فرزند_صالح 💳 برای خرید کتاب به مبلغ ۲۵هزار تومان روی لینک زیر بزنید: https://Zarinp.al/318751
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام صبح تون پر نشاط باعیدعرفه به استقبال قربانی اسماعیل های عیدقربانمان میرویم..🌹🍎❣️