#كارخوب
#اینجا_ایران
جمعي از ماموران #راهنمايي_و_رانندگي در #زاهدان وقتيكه شاهد سختي تردد يك پيرزن در يكي از معابر شهر بودن باهم پول جمع كردن و براي اين پيرزن يك ويلچر خريدن.
اين پيرزن مجبور بوده مسير هاي رفت و آمدش را با كشاندن جسم خود بر روي زمين طي كند و قدرت خريد ویلچر را هم نداشته است.
😊 @de_bekhand ☺️
هدایت شده از دبخند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هندونه قاچ کردن راحت و بی دردسر 🍉👌👍
😊 @de_bekhand ☺️
✍امام رضا علیه السلام
بهترین زنان شما آن زنی است که خوش اخلاق وبردبار باشد وهرگاه شوهرش بروی خشمگین شد با نظر غضب به شوهرش نگاه نکند تا هنگامی که از وی خشنود گردد و هرگاه شوهرش از وی غایب شد حقوق شوهر را حفظ کند این چنین زنی از کارگزاران الهی است و عاملان خداوند از رحمت او ناامید نیستند
📚کلینی ج۵ص۳۲۵
💠 @Ravanshenac
13.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#آموزش_شکوفه_با_فوم
#فیلم
فروارد لطفا😊
کپی ممنوع😡
@bebinobebaf
🔵#سوال_شماره 650
ــــــــــــــــــــــــ
سلام میشه برای من توضیح بدید که چرا وقتی مادر بزرگ به نوش شیر میده زن و شوهر حرام میشن به هم دلیلش چیه ؟؟؟
🔴#پاسخ
ــــــــــــــــ
سلام علیکم
در دین اسلام مواردی از ازدواج ها هستند که حرام می باشند.
یکی از موارد ازدواج حرام: ازدواج با دختر زنی است که به فرزند انسان شیر داده باشد.
بنابراین طبق نظر مشهور اگر بعداز ازدواج مادرزن. به نوه دختری خود شیر دهد .زن وشوهر به هم حرام می شوند چون که طبق آن قاعده ازدواج با دختر این زن برای مرد حرام است پس با شیر دادن به فرزند مرد. دختر آن زن به مرد حرام می شود.
ــــــــــــــــــــــــــــ
#ازدواج
🌺
🍀🌺
🌺🍀🌺🍀
i #اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
بزرگترین کتابفروشی دنیا در ایران قرار داره!
باغ کتاب تهران با وسعت 110 هزار متر مربع و که شامل 65 هزار متر مربع فضای داخلی و مابقی فضای سبز و دریاچه مصنوعیه و بیش از 400 هزار جلد کتاب هم واسه فروش داره!
بزرگترین کتابفروشی ثبت شده در گینس کتابفروشی بارنز و نوبل در نیویورک هست که یک چهارم باغ کتاب تهران مساحت داره!
🆔 @aajibtarinhaa
قسمت یازدهم داستان دنباله دار بدون تو هرگز: فرزند کوچک من
هر روز که می گذشت علاقه ام بهش بیشتر می شد … لقم اسب سرکش بود … و علی با اخلاقش، این اسب سرکش رو رام
کرده بود … چشمم به دهنش بود … تمام تلاشم رو می کردم تا کانون محبت و رضایتش باشم … من که به لحاظ مادی،
همیشه توی ناز و نعمت بودم … می ترسیدم ازش چیزی بخوام … علی یه طلبه ساده بود … می ترسیدم ازش چیزی بخوام
که به زحمت بیوفته … چیزی بخوام که شرمنده من بشه … هر چند، اون هم برام کم نمی گذاشت … مطمئن بودم هر
کاری برام می کنه یا چیزی برام می خره … تمام توانش همین قدره …علی الخصوص زمانی که فهمید باردارم … اونقدر
خوشحال شده بود که اشک توی چشم هاش جمع شد … دیگه نمی گذاشت دست به سیاه و سفید بزنم … این رفتارهاش
حرص پدرم رو در می آورد … مدام سرش غر می زد که تو داری این رو لوسش می کنی … نباید به زن رو داد … اگر
رو بدی سوارت میشه … اما علی گوشش بدهکار نبود … منم تا اون نبود تمام کارها رو می کردم که وقتی برمی گرده … با اون خستگی، نخواد
کارهای خونه رو بکنه … فقط بهم گفته بود از دست احدی، حتی پدرم، چیزی نخورم … و دائم الوضو باشم … منم که
مطیع محضش شده بودم … باورش داشتم … 9 ماه گذشت … 9 ماهی که برای من، تمامش شادی بود … اما با شادی تموم
نشد … وقتی علی خونه نبود، بچه به دنیا اومد …مادرم به پدرم زنگ زد تا با شادی خبر تولد نوه اش رو بده … اما پدرم
وقتی فهمید بچه دختره با عصبانیت گفت … لابد به خاطر دختر دخترزات … مژدگانی هم می خوای؟ … و تلفن رو قطع کرد … مادرم پای تلفن خشکش زده بود … و زیرچشمی با چشم های پر اشک بهم نگاه می کرد …