🗓 سه شنبه ١۶ بهمن ماه ١٣٩٧
✅حضرت آیت الله بهجت قدس سره:
یک نگاه تند که سبب ایذای یک مؤمن و یا هتک حرمت او شود، حرام است؛ همچنین یک تبسم به اهل معصیت که موجب تشویق او بر گناه باشد، حرام است. بنابراین، کسی که می خواهد به درجات کمال و یقین نائل گردد، باید از این گونه گناهان هم پرهیز نماید.
📚 در محضر بهجت، ج٢، ص٧
🔻مناسبت:
🔹 شهادت آیت الله ملا محمدتقی برغانی در فتنه «بابیه»؛ ١٢۶۴ق.
☑️ کانال رسمی مرکز تنظیم و نشر آثار حضرت آیت الله بهجت قدس سره
✅ @bahjat_ir
#باهم_بسازید ۳۳
اگر با بیماران پارانوئیدی(اختلال شخصیت) در ارتباط هستید؛ به این نکات توجه کنید👇
_ درمان این بیماران، نیازمند صبر و حوصله فراوان است.
_ با تهمت زدنها و هذیانهای بیمار باید با حوصله و غیرتحقیرآمیز برخورد شود.
_ در کنار روان درمانی، گاهی استفاده از داروهای آرامبخش نیز ضروری میباشد.
@ostad_shojae
میم مثل مادر_9.mp3
10.72M
#میم_مثل_مادر ❤️ ۹
#غیرت در دفاع از حریمِ خدا،
بزرگترین شاخصه ی حضرت زهراست!
یه #حساب_کتاب کن!
ببین تو چقــدر شبیهِ مادرتی؟
@ostad_shojae
کانال عشق
🍃اگر مواظب دلتان باشيدو غير خدارا در آن راه ندهيد ،آنچه را ديگران نمي بينند شما مي بينيد،و آنچه را د
🍀⭐️🍀⭐️
⭐️🍀
🍀
🔴#سوال_شماره748
ـــــــــــــــــ
سلام اگرکسی پانزده دقیقه قبل ازنمازصبح جنب شودولی نداندغسل جنابت برایش واجب شده است یانه ودرعوض غسل کردن لباسی که نجس شده عوض کندویک روزبعدمتوجه شودکه غسل جنابت برایش واجب شده آیا دراین صودت بایدنمازهای دیروزش راقضا کند؟
#آیت_الله_خامنه_ای
🔵#پاسخ
ــــــــــــــــ
سلام علیکم
باید غسل کند وقضای نمازها را بخواند.
ـــــــــــــــــــــــــــ
#احکام_نماز
🔴
⚫️🔴
🔴⚫️🔴⚫️
کانال عشق
#مقام_سکوت 🍃زمانى كه فرزندان آدم و فرزندان فرزندانش زياد شدند در كنار او با هم سخن مى گفتند ولى آدم
🍀⭐️🍀⭐️
⭐️🍀
🍀
🔴#سوال_شماره741
ـــــــــــــــــ
حکم فرزندانی که در وطن پدرشان به دنیا نیامدند و زندگی نکردند، اما مرتبا به آنجا رفت و آمد دارند چیست؟
نماز و روزه شان کامل هست یا شکسته؟
#آیت_الله_خامنه_ای
🔵#پاسخ
ــــــــــــــــ
سلام علیکم
نماز و روزه آنها شکسته است مگر ده روز یابیشتر آنجابمانند
ـــــــــــــــــــــــــــ
#احکام_نماز
🔴
⚫️🔴
🔴⚫️🔴⚫️
قسمت چهل و هشتم داستان دنباله دار بدون تو هرگز: کیش و مات
.
دست هاش شل و من رو ول کرد … چرخیدم سمتش … صورتش بهم ریخته بود … – چرا اینطوری شدی؟ …سریع به خودش اومد … خندید و با همون شیطنت، پارچ و لیوان رو از دستم گرفت … – ای بابا … از کی تا حالا بزرگ تر واسه کوچیک تر شربت میاره … شما بشین بانوی من، که من برات شربت بیارم
خستگیت در بره … از صبح تا حالا زحمت کشیدی …رفت سمت گاز … – راستی اگه کاری مونده بگو انجام بدم … برنامه نهار چیه؟… بقیه اش با من … دیگه صد در صد مطمئن شدم یه خبری
هست … هنوز نمی تونست مثل پدرش با زیرکی، موضوع حرف رو عوض کنه … شایدم من خیلی پیر و دنیا دیده شده
بودم … خیلی جای بدیه؟ - … – کجا؟ … – سومین کشوری که بهت پیشنهاد بورسیه داده … – نه … شایدم … نمی دونم …دستش رو گرفتم و چرخوندمش سمت خودم … – توی چشم های من نگاه کن و درست جوابم رو بده … این جواب های بریده بریده جواب من نیست …چشم هاش دو دو
زد … انگار منتظر یه تکان کوچیک بود که اشکش سرازیر بشه … اصلا نمی فهمیدم چه خبره … – زینب؟ … چرا اینطوری شدی؟ … من که …پرید وسط حرفم … دونه های درشت اشک از چشمش سرازیر شد … – به اون آقای محترمی که اومده سراغت بگو … همون حرفی که بار اول گفتم … تا برنگردی من هیچ جا نمیرم … نه
سومیش، نه چهارمیش … نه اولیش … تا برنگردی من هیچ جا نمیرم …اینو گفت و دستش رو از توی دستم کشید بیرون
… اون رفت توی اتاق … من، کیش و مات … وسط آشپزخونه … قسمت چهل و نهم داستان دنباله دار بدون تو هرگز:
خداحافظ زینب
تازه می فهمیدم چرا علی گفت … من تنها کسی هستم که می تونه زینب رو به رفتن راضی کنه … اشک توی چشم هام
حلقه زد … پارچ رو برداشتم و گذاشتم توی یخچال … دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم … – بی انصاف … خودت از پس دخترت برنیومدی … من رو انداختی جلو؟ … چطور راضیش کنم وقتی خودم دلم نمی
خواد بره؟ … برای اذان از اتاق اومد بیرون که وضو بگیره … دنبالش راه افتادم سمت دستشویی … پشت در ایستادم تا اومد بیرون…
زل زدم توی چشم هاش … با حالت ملتمسانه ای بهم نگاه کرد … التماس می کرد حرفت رو نگو … چشم هام رو بستم و
یه نفس عمیق کشیدم … – یادته 9 سالت بود تب کردی … سرش رو انداخت پایین … منتظر جوابش نشدم … – پدرت چه شرطی گذاشت؟ … هر چی من میگم، میگی چشم …
التماس چشم هاش بیشتر شد … گریه اش گرفته بود … – خوب پس نگو … هیچی نگو … حرفی نگو که عمل کردنش سخت باشه …
پرده اشک جلویدیدم رو گرفته بود … – برو زینب جان … حرف پدرت رو گوش کن … علی گفت باید بری …
و صورتم رو چرخوندم … قطرات اشک از چشمم فرو ریخت … نمی خواستم زینب اشکم رو ببینه …
تمام مقدمات سفر رو مامور دانشگاه از طریق سفارت انجام داد … براش یه خونه مبله گرفتن … حتی گفتن اگر راضی
نبودید بگید براتون عوضش می کنیم … هزینه زندگی و رفت و آمدش رو هم دانشگاه تقبل کرده بود … پای پرواز … به زحمت جلوی خودم رو گرفتم … نمی خواستم دلش بلرزه … با بلند شدن پرواز، اشک های من بی وقفه
سرازیر شد … تمام چادر و مقنعه ام خیس شده بود … بچه ها، حریف آرام کردن من نمی شدن …
( شخصیت اصلی این داستان … سرکار خانم … دکتر سیده زینب حسینی هستند … شخصی که از اینبه بعد، داستان رو از
چشم ایشون مطالعه خواهید کرد …)
قسمت پنجاه داستان دنباله دار بدون تو هرگز: سرزمین غریب
نماینده دانشگاه برای استقبالم به فرودگاه اومد … وقتی چشمش بهم افتاد، تحیر و تعجب… نگاهش رو پر کرد … چند لحظه
موند … نمی دونست چطور باید باهام برخورد کنه …
سوار ماشین که شدیم … این تحیر رو به زبان آورد … – شما اولین دانشجوی جهان سومی بودید که دانشگاه برای به دست آوردن شما اینقدر زحمت کشید …
زیرچشمی نیم نگاهی بهم انداخت … – و اولین دانشجویی که از طرف دانشگاه ما … با چنین حجابی وارد خاک انگلستان شده … نمی دونستم باید این حرف رو پای افتخار و تمجید بگذارم … یا از شنیدن کلمه اولین دانشجوی مسلمان محجبه، شرمنده
باشم که بقیه اینطوری نیومدن …ولی یه چیزی رو می دونستم … به شدت از شنیدن کلمه جهان سوم عصبانی بودم …
هزار تا جواب مودبانه در جواب این اهانتش توی نظرم می چرخید … اما سکوت کردم … باید پیش از هر حرفی همه چیز
رو می سنجیدم … و من هیچی در مورد اون شخص نمی دونستم …
من رو به خونه ای که گرفته بودن برد … یه خونه دوبلکس … بزرگ و دلباز … با یه باغچه کوچیک جلوی در و حیاط
پشتی… ترکیبی از سبک مدرن و معماری خانه های سنتی انگلیسی … تمام وسایلش شیک و مرتب …
فضای دانشگاه و تمام شرایط هم عالی بود … همه چیز رو طوری مرتب کرده بودن که هرگز … حتی فکر برگشتن به
ذهنم خطور نکنه … اما به شدت اشتباه می کردن … هنوز نیومده دلم برای ایران تنگ شده بود … برای مادرم … خواهر و برادرهام … من تا همون جا رو هم فقط به حرمت
حرف پدرم اومده بودم … قبل از رفتن … توی فرودگاه از مادرم قول گرفتم هر خبری از بابا شد بلافاصله بهم خبر بده …
خو