دریچه نگاه به خوشی ها و تلخی ها.mp3
1.22M
💠 دریچه نگاه به
خوشیها و تلخیها
🔴 #استاد_پناهیان
🍃❤️ @zanashooi_amoozesh
میم مثل مادر_13.mp3
9.86M
#میم_مثل_مادر ❤️ ۱۳
بشارت های آخرالزمانیِ جبرائیل
به حضـــرت زهرا س
و نقشِ گروهی از شیعیانِ آخرالزمان
در برپاییِ دولت کریـــمه!
@ostad_shojae
هنوز کسی نفهمیده چرا وقتی باتری کنترل تلويزيون تموم میشه دکمه هاشو محکمتر فشار ميديم؟ 😐😁
😊 @de_bekhand ☺️
🔴 #بیماری_همسر
💠 در مواقع #بیماری همسرتان با او بیشتر مهربان باشید و به او توجه #ویژه کنید!
💠 همسر شما در اینگونه مواقع #نیاز شدید به محبت و مهربانیتان دارد.
💠 #عشق خود را در بزنگاهها ثابت کنید تا علاقه و #عاطفه همسری بینتان بیشتر گردد.
💠 گاهی برایش #بیخوابی بکشید تا به شما در دلش افتخار کند.
🍃❤️ @zanashooi_amoozesh
کانال عشق
🌸🌿🌸
🌿🌸
🌸
🌺#سوال_شماره 951
ـــــــــــــــ
ببخشید اگر سهوا در رکعت دوم نماز سه رکعتی تشهد را فراموش کنید تکلیف نماز چیست؟
مرجع رهبری
⭐️ #پاسخ
ــــــــــــــــ
سلام علیکم
اگر قبل از رکوع رکعت سوم متوجه شود باید بنشیند تشهد را بخواند ونماز را ادامه دهد اگر در رکوع یا بعد متوجه شد نماز را تمام کند وبعداز نماز قضای تشهد را بخواند وبنابراحتیاط دو سجده سهو انجام دهد.
ـــــــــــــــــــــــــــ
🌺
✳️🌺
🌺✳️🌺✳️
کانال عشق
🍃🌸 حق الناس همیشه پول نیست گاهی دل است دلی که باید بدست می آوردیم و نیاوردیم دلےرا که شکستیم و رهاک
🌸🌿🌸
🌿🌸
🌸
🌺#سوال_شماره 963
ـــــــــــــــ
باسلام حکم گرفتن مژدگانی چیه؟؟برای پیداکردن گمشده میدن:حلال هست یانه؛؛مرجع تقلیدم امام خمینی
⭐️ #پاسخ
ــــــــــــــــ
سلام علیکم
اگر با رضایت بدهند اشکالی ندارد.
ـــــــــــــــــــــــــــ
#احکام_اموال
🌺
✳️🌺
🌺✳️🌺✳️
قسمت پنجاه و هفتم داستان دنباله دار بدون تو هرگز: تقصیر پدرم بود
این رو گفتم و از جا بلند شدم … با صدای بلند خندید …
– دزد؟ … از نظر شما رئیس دانشگاه دزده؟ …
– کسی که با فریفتن یه نفر، اون رو از ملتش جدا می کنه … چه اسمی میشه روش گذاشت؟ … هر چند توی نگهداشتن
چندان مهارت ندارن … بهشون بگید، هیچ کدوم از این شروط رو قبول نمی کنم …
از جاش بلند شد …
– تا الان با شخصی به استقامت شما برخورد نداشتن … هر چند … فکر نمی کنم کسی، شما رو برای اومدن به اینجا
محبور کرده باشه …
نفس عمیقی کشیدم …
– چرا، من به اجبار اومدم … به اجبار پدرم …
و از اتاق خارج شدم …
برگشتم خونه … خسته تر از همیشه … دل تنگ مادر و خانواده … دل شکسته از شرایط و فشارها …
از ترس اینکه مادرم بفهمه این مدت چقدر بهم سخت گذشته … هر بار با یه بهانه ای تماس ها رو رد می کردم … سعی می
کردم بهانه هام دروغ نباشه … اما بعد باز هم عذاب وجدان می گرفتم … به خاطر بهانه آوردن ها از خدا حجالت می کشیدم
… از طرفی هم، نمی خواستم مادرم نگران بشه …
حس غذا درست کردن یا خوردنش رو هم نداشتم … رفتم بالا توی اتاق … و روی تخت ولا شدم …
– بابا … می دونی که من از تلاش کردن و مسیر سخت نمی ترسم … اما … من، یه نفره و تنها … بی یار و یاور …
وسط این همه مکر و حیله و فشار … می ترسم از پس این همه آزمون سخت برنیام … کمکم کن تا آخرین لحظه زندگیم
… توی مسیر حق باشم … بین حق و باطل دو دل و سرگردان نشم …
همون طور که دراز کشیده بودم … با پدرم حرف می زدم … و بی اختیار، قطرات اشک از چشمم سرازیر می شد …
قسمت پنجاه و هشتم داستان دنباله دار بدون تو هرگز: حس دوم
درخواست تحویل مدارکم رو به دانشگاه دادم … باورشون نمی شد می خوام برگردم ایران …
هر چند، حق داشتن … نمی تونم بگم وسوسه شیطان و اون دنیای فوق العاده ای که برام ترتیب داده بودن … گاهی اوقات،
ازم دلبری نمی کرد … اونقدر قوی که ته دلم می لرزید …
زنگ زدم ایران و به زبان بی زبانی به مادرم گفتم می خوام برگردم … اول که فکر کرد برای دیدار میام … خیلی
خوشحال شد … اما وقتی فهمید برای همیشه است … حالت صداش تغییر کرد … توضیح برام سخت بود …
– چرا مادر؟ … اتفاقی افتاده؟ …
– اتفاق که نمیشه گفت … اما شرایط برای من مناسب نیست … منم تصمیم گرفتم برگردم … خدا برای من، شیرین تر از
خرماست …
– اما علی که گفت …
پریدم وسط حرفش … بغض گلوم رو گرفت …
– من نمی دونم چرا بابا گفت بیام … فقط می دونم این مدت امتحان های خیلی سختی رو پس دادم … بارها نزدیک بود کل
ایمانم رو به باد بدم … گریه ام گرفت … مامان نمی دونی چی کشیدم … من، تک و تنها … له شدم …
توی اون لحظات به حدی حالم خراب بود که فراموش کردم … دارم با دل یه مادر که دور از بچه اش، اون سر دنیاست …
چه می کنم … و چه افکار دردآوری رو توی ذهنش وارد می کنم …
چند ساعت بعد، خیلی از خودم خجالت کشیدم …
– چطور تونستی بگی تک و تنها … اگر کمک خدا نبود الان چی از ایمانت مونده بود؟ … فکر کردی هنر کردی زینب
خانم؟ …
غرق در افکار مختلف … داشتم وسایلم رو می بستم که تلفن زنگ زد … دکتر دایسون … رئیس تیم جراحی عمومی بود
… خودش شخصا تماس گرفته بود تا بگه … دانشگاه با تمام شرایط و درخواست های من موافقت کرده …
برای چند لحظه حس پیروزی عجیبی بهم دست داد … اما یه چیزی ته دلم می گفت … اینقدر خوشحال نباش … همه چیز
به این راحتی تموم نمیشه …
و حق، با حس دوم بود …