eitaa logo
کانال عشق
314 دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
10.8هزار ویدیو
95 فایل
الله کانالی عمومی بافرهنگ معنوی خاصان ان شاالله اللهم عجل لولیک الفرج ❤️🍎عشق یعنی : به ؛ خدای حسین رسیدن خدای حسین راداشتن خدای حسین راچشیدن خدای حسین رابه ادراک نشستن و... ♥️ارتباط با ادمین خادم عزیزان دل @eshgh_14
مشاهده در ایتا
دانلود
💝 #سبک_زندگی_شهدا 👌 یک تمرین هفتگی! ❇️ رهبر انقلاب: «خیلی از پدر و مادرهای شهدا از دنیا رفته‌اند و این فرصت از دست ما و شما گرفته شده که ما ببینیم خاستگاه این شهدا چیست.» ۹۵/۷/۵ 🌺 با حضور در گلزارهای شهدا، با مادران شهدا صحبت کنید و از آنها بخواهید که از سبک زندگی شهدای‌شان بگویند. 📲 در حساب خود با هشتگ #سبک_زندگی_شهدا منتشر کنید و ریحانه را تگ کنید تا گزیده‌ای از مطالب را در ریحانه منتشر کنیم. ❣️ @Khamenei_Reyhaneh
هدایت شده از ریحانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🐍 نگذارید دوباره به خانه اول برگردیم‌ ‌ 🔆رهبر انقلاب: ازدواج‌ها در دوران #انقلاب و به برکت آن آسان شد؛ چون تشریفات و سختگیری‌ها کم شد. نگذارید دوباره به خانه‌ی اول برگردیم. پدران و مادران، نسبت به مقدمات غیر لازمِ ازدواج سختگیری نکنند؛ جوانان که سختگیری‌ای ندارند. ۱۳۶۸/۱۰/۲۶ #سبک_زندگی_شهدا 👈 دریافت کیفیت بالا aparat.com/v/4fyJv ‌‌ ❣@khamenei_reyhaneh
🌷 زندگی روشن 🎙 مصاحبه‌ی «ریحانه» با سرکار خانم فاطمه بلوری کاشانی 🌸 درباره‌ی سبک زندگی شهید مصطفی احمدی روشن 🔸 یکی از خواسته‌های رهبر انقلاب از جوانان، به خصوص در سال‌های اخیر، مطالعه #سبک_زندگی_شهدا بوده. ✅ برای نمونه ایشان در دیدار با اعضای یکی از ستادهای کنگره شهدا فرموده‌اند: «ما در بیان زندگی‌نامه‌ی شهیدان سعی کنیم سبک زندگی اینها را تبیین کنیم... این شهیدی که شما از یاد او و فداکاری او و شهادت او در میدان جنگ به هیجان می‌آیید، در داخل زندگی خانوادگی چه‌جوری مشی میکرده، در محیط عادی زندگی چه‌جوری عمل میکرده؟» ۱۳۹۵/۰۷/۰۵ 🌺 به همین خاطر ریحانه در تلاش است تا سبک زندگی شهدا را در محیط خانه و خانواده، از زبان همسران شهدا بازگو کند. این بار به سراغ سرکار خانم فاطمه بلوری کاشانی رفتیم تا برای ما از سبک زندگی شهید مصطفی احمدی روشن بگوید. 👇 آنچه در ادامه میخوانید، بخش اول این پرسش و پاسخ است:
💝 برای تشکر از زحمت های تو! ✅ شهید صیاد شیرازی به روایت همسر شهید ۲۱ فروردین ۱۳۷۸ سالروز شهادت به دست منافقین 🔸 وقتی فرمانده نیروی زمینی شد، ماه تا ماه پیدایش نمی‌شد. گاهی اوقات می آمد تهران جلسه یا مأموریت و می‌رفت. 🔹 وقتی می فهمیدم آمده تهران و نیامده خانه، ناراحت می‌شدم. پشت تلفن بهش می گفتم: « چرا نیامدی علی؟» عذر خواهی می کرد که: « کار داشتم»، ولی مرتب تلفن می زد. خیلی از کارها و مشکلات خانه را تلفنی حل می کرد. سخت بود، ولی راضی بودم. 🔸 آن روزها فقط دعا می کردم سالم باشد. دلم برایش شور می زد، به خصوص که هر چند وقت یک بار بدن مجروحش را می آوردند و هنوز خوب نشده، دوباره می‌رفت منطقه. هر بار که در می زدند، می گفتم حتماً این بار خبرش را آورده اند. دلم برایش، برای دیدنش، برای صدایش لک زده بود. 🔹 یک روز دیدم در می زنند. دیدم چند نفرند. یکی شان گفت: « منزل جناب سرهنگ شیرازی؟» دلم ریخت. گفتم: « من خانمش هستم. » گفت: « از طرف جناب سرهنگ برایتان پیغام آورده ایم. » یک پاکت داد دستم. اصلاً نفهمیدم پاکت را چطوری گرفتم. گفتم: « شهید شده؟» یکی شان گفت: « نه گفتند این پاکت را به دست شما برسانیم. » و خداحافظی کردند. 🔸 آمدم توی حیاط چادرم از سرم افتاد. دیدم در پاکت یک نامه است با یک انگشتر عقیق. نوشته بود: « برای تشکر از زحمت های تو. همیشه دعایت می کنم.» نفس راحتی کشیدم و اشک توی چشم هایم جمع شد. 🌷 ❣️ @khamenei_reyhaneh
🔴 #سبک_زندگی_شهدا 💠 بسیار مهربان و شوخ طبع بود. مشکلات کاری را به خانه نمی‌آورد. خیلی به #مشورت اهمیت می‌داد. برای نظر زن ارزش زیادی قائل بود. بیشتر وقتها از رفتار بعضی مردها که با زنان خودشان رفتار خوبی نداشتند اظهار بیزاری می‌کرد، روحیه‌ی همکاری خوبی داشت. امّا خودم راضی نمی‌شدم با آن همه کار طاقت فرسایی که داشت، وقتی به خانه می‌آید دست به سیاه و سفید بزند. واقعاً به زحمتشان راضی نبودم. ولی با این همه به من اجازه نمی داد لباس‌هایش را بشویم. خودش می‌شست و می‌گفت: نمی‌خواهم شما را به #زحمت بیندازم. من هم اصرار می‌کردم که وظیفه منه و باید لباس‌های شما را بشویم و به این کار افتخار می کنم. یادم هست بعد از عملیات #خیبر ایشان دیر وقت آمد خانه؛ سر تا پایش شنی و خاکی بود. خیلی خسته بود. آنقدر #خسته که با پوتین سر سفره نشست. تا من غذا را آماده کنم، ایشان سر سفره خوابش برد. آمدم و آرام پوتین‌هایش را در آوردم که بیدار شد و با لحن خاصی گفت: این #وظیفه‌ی شما نیست. زن که برده نیست. من خودم این کار را می‌کنم. وقتی پوتین‌هایش را در آورد گفتم: پس لااقل جورابهایت را در بیاورم گفت: من هر حرفی را یکبار می‌زنم. بعد با آن حال خستگی خندید. 🔴 #همسر_شهید_مهدی_زین‌الدین 🆔 @zanashooi_amoozesh
🔴 #سبک_زندگی_شهدا 💠 وقتی نبود، وقتی منطقه بود و مدتها می‌شد که من و بچّه‌ها نمی‌دیدمش، دلم می‌گرفت. توی #خیابان زنها و مردها را می‌دیدم که دست در دست هم راه می‌روند، غصّه‌ام می‌شد. زن، شوهر می‌خواهد بالای سرش باشد. می‌گفتم: «تو اصلاً می‌خواستی این کاره بشوی چرا آمدی مرا گرفتی؟» می‌گفت: «پس ما باید بی‌زن می‌ماندیم؟» می‌گفتم: «اگر سر تو نخواهم نق بزنم پس باید سر چه کسی بزنم؟» می‌گفت: «اشکال ندارد ولی کاری نکن #اجر زحمتهایت را کم کنی، اصلاً پشت پرده‌ی همه‌ی این کارهای من، بودن توست که قدم‌هایم را محکم‌تر می‌کند.» نمی‌گذاشت اخمم باقی بماند. کاری می‌کرد که #بخندم و آن وقت همه‌ی مشکلاتم تمام می‌شد. 🔴 #شهید_عباس_بابایی 🆔 @zanashooi_amoozesh
🔴 #سبک_زندگی_شهدا 💠 سه روز بعد از #تولّد فرزندم مهدی، ساعت سه صبح از منطقه برگشت، عوض اینکه برود سراغ بچّه، آمد پیش من و گفت: تو حالت خوبست ژیلا، چیزی کم و کسری نداری بروم برات بخرم؟ گفتم: الان؟ (ساعت ۳ صبح بود) گفت: خوب آره هر چیزی بخواهی بدو می‌روم، می‌گیرم، می آورم. گفتم: احوال #بچّه را نمی پرسی؟ گفت: تا از تو خیالم راحت نشود نه. بعد مادرش آمد و رختخوابی مرتّب برایش انداخت که بخوابد، گفت: «لازم نیست، من دوست دارم بعد از چند وقت دوری امشب را پیش زن و بچّه‌ام باشم.» آمد همان جا روی زمین پیش من و مهدی نشست. البته نیم ساعت بعدش از شدّت #خستگی خوابش برد. 🔴 #شهید_ابراهیم_همت 🆔 @zanashooi_amoozesh
🔴 #سبک_زندگی_شهدا 💠وقتی میومد خونه نمی‌ذاشت کار کنم. زهرا رو می‌ذاشت روی پاهاش و با دست به پسرمون #غذا می‌داد. با #مهربونی می‌گفت: «شما از صبح تا حالا به اندازه کافی زحمت کشیدی». #مهمون هم که میومد، پذیرایی با خودش بود. دوستاش به شوخی می‌گفتند: «مهندس که نباید تو خونه کار کنه!» می‌گفت: من که از حضرت علی (ع) بالاتر نیستم مگه به حضرت زهرا (س) #کمک نمی‌کردند؟ 🔴 #شهید_آقاسی_زاده 📙شهاب، صفحه۷۴ 🆔 @zanashooi_amoozesh
🔴 #سبک_زندگی_شهدا 💠 وقتی نبود، وقتی منطقه بود و مدتها می‌شد که من و بچّه‌ها نمی‌دیدمش، دلم می‌گرفت. توی #خیابان زنها و مردها را می‌دیدم که دست در دست هم راه می‌روند، غصّه‌ام می‌شد. زن، شوهر می‌خواهد بالای سرش باشد. می‌گفتم: «تو اصلاً می‌خواستی این کاره بشوی چرا آمدی مرا گرفتی؟» می‌گفت: «پس ما باید بی‌زن می‌ماندیم؟» می‌گفتم: «اگر سر تو نخواهم نق بزنم پس باید سر چه کسی بزنم؟» می‌گفت: «اشکال ندارد ولی کاری نکن #اجر زحمتهایت را کم کنی، اصلاً پشت پرده‌ی همه‌ی این کارهای من، بودن توست که قدم‌هایم را محکم‌تر می‌کند.» نمی‌گذاشت اخمم باقی بماند. کاری می‌کرد که #بخندم و آن وقت همه‌ی مشکلاتم تمام می‌شد. 🔴 #شهید_عباس_بابایی 🆔 @zanashooi_amoozesh
🔴 💠وقتی میومد خونه نمی‌ذاشت کار کنم. زهرا رو می‌ذاشت روی پاهاش و با دست به پسرمون می‌داد. با می‌گفت: «شما از صبح تا حالا به اندازه کافی زحمت کشیدی». هم که میومد، پذیرایی با خودش بود. دوستاش به شوخی می‌گفتند: «مهندس که نباید تو خونه کار کنه!» می‌گفت: من که از حضرت علی (ع) بالاتر نیستم مگه به حضرت زهرا (س) نمی‌کردند؟ 🔴 📙شهاب، صفحه۷۴ 🆔 @khanevadeh_313