هدایت شده از مشق عشق 💞🌷
🕊🌹🕊
🌹
🔹
💐قسمت : هشتم 💐
کتاب : در حسرت یک آغوش🌹🕊
🕊🌷خاطرات شفاهی خانم زهرا رحیمی ، همسر جانباز شهید سیدمحمد موسوی فرگی🕊🌷
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊
🕊فصل اول: بهار🕊
«جای خالی مادر»
خانۀ پدر سید مثل خانۀ پدریام بزرگ و باصفا بود. یک حیاط بزرگ داشت، اطرافش چندین اتاقِ کمی بزرگتر از سه در چهار، یکی دو اتاق کوچک برای انباری، یک اتاق تنور و یک طویلۀ نسبتاً بزرگ برای گوسفندان. در یکی از اتاقهای بزرگ، برادرشوهرم، سیدعلی، با خانمش زندگی میکرد. من و سید هم قرار بود در اتاقِ مجاورِ آنها زندگی را آغاز کنیم. یک فرش، یک لحاف و تشک، یک بقچه لباس،
دو صندوقچۀ کوچک، دو سهتا قابلمۀ بزرگ و کوچک و یکی دو دست بشقاب و استکان و لیوان، کل وسایل زندگیمان بود.
سید فرزندِ دوم خانواده بود و پنج برادر و سه خواهر داشت. در منزل آنها، پسرها را آقاسید و دخترها را بیبی صدا میکردند.
یکی از اتاقهای بزرگ گوشۀ حیاط، مختص قالیبافی بود. صبح که میشد همه میرفتند داخل آن اتاق. ما نیز از همان روزهای اول این کار را شروع کردیم و به آنها پیوستیم. این کار در کنار کشاورزی، منبع اصلی خانه بود. مواد غذایی، قابلمهها و ظروفمان مشترک بود. هر روز یکی از خانمهای خانه آشپری را به عهده میگرفت. اکثر کارها را خواهرشوهرهایم، بیبی زهرا و بیبی معصومه و بیبی صغری انجام میدادند. مادرشوهرم بیشتر در قالیبافی کمکدست بود.
ظهر که میشد داخل هال، که اتاق مشترک اعضای خانه بود، سفرهای پهن میکردیم و هر چه بود را همه با هم میخوردیم. بعد از ناهار، سه نفر مأمور شستن ظرفها میشدیم. ظرفها را داخل سبد میگذاشتیم و میبردیم کنار جوی آبی که از سرکوچه میگذشت، میشستیم.
ادامه دارد ....
🕊
🌹
🔹http://eitaa.com/mashgheshgh313
🌹
🕊🌹🔹🌹🕊
هدایت شده از مشق عشق 💞🌷
🕊🌹🔹
🌹
🔹
💐قسمت : نهم 💐
کتاب : در حسرت یک آغوش🌹🕊
🕊🌷خاطرات شفاهی خانم زهرا رحیمی ، همسر جانباز شهید سیدمحمد موسوی فرگی🕊🌷
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊
🕊فصل اول: بهار🕊
بیستوپنج روز از ازدواجمان میگذشت که خبرهایی به گوش رسید. یک رادیو کوچک داشتیم که هر روز صبح روشنش میکردیم تا از اخبار مطلع شویم. میگفتند عراق حمله کرده است. خیلی در جریان نبودیم که چه اتفاقی افتاده، اکثر اوقات رادیو آن قدر خشخش میکرد که از شیندن اخبار منصرف میشدیم. بیشتر اطلاعاتی که کسب میکردیم از اهالی روستا بود. بعضیها که تلویزیون داشتند بیشتر باخبر بودند. سید خیلی پیگیر بود و بیشتر خبرها را او برایمان میآورد و میگفت: «عراق هر روز جلو و جلوتر میاد...» جنگ با ما خیلی فاصله داشت؛ ما ساکن شرق بودیم و جنوب کشور درگیر بود. هیچ سر و صدایی از جنگ در شهر ما شنیده نمیشد، اما علیرغم این همه فاصله، تأثیر زیادی بر زندگیمان گذاشته بود. کارهایمان روال سابق را نداشت. انگار هیچکس دست و دلش به کار نمیرفت؛ نه ما در خانه، نه مردها در بیرون.
هنوز حال و هوای پس از انقلاب را میشد در کوچه پسکوچههای روستا حس کرد که باز جنگ پیش آمده بود. دو سال بیشتر نمیشد که کمی حس و حال آرامش را درک کرده بودیم. انگار روزگار دوست نداشت رنگ آرامش به خود ببینیم. فکر و ذهن همۀ روستا جنگ بود. خیلی از مردها برای اعزام به مناطق جنگی داوطلب شده بودند. سید تمام کارهایش را رها کرده بود؛ دیگر نه در خانه بود که قالی ببافد و نه به سرِ زمین میرفت برای کشاورزی.
کل کار صبح تا شبش این بود که به پایگاه بسیج برود و کمکدست بچههای بسیجی باشد برای اعزام. بعضی وقتها شبها را هم به خانه نمیآمد. چند روزی بود که میگفت: همین روزهاست که او هم اعزام شود: «گفتند فعلاً نَرَم و همینجا کمکدست بچهها باشم تا وقتش برسه...» بابت نرفتنش خوشحال بودم، همیشه در دل خداخدا میکردم که همینجا به او نیاز داشته باشند و نرود.
سیوپنجمین روز از شروع جنگ، ناراحتکنندهترین خبری که دل همۀ مردم ایران را ناخوش کرد، شکست خرمشهر بود. خبرهایی که هر روز پخش میشد خیلی به نفع ما نبود. تصور میکردم دستی در کار است که نمیخواهد ما پیروز شویم. انگار بنی صدر میل به پیروزی نداشت. موتور جنگی ایران هنوز روشن نشده بود. آمادۀ چنین جنگی نبودیم. روز به روز عراق پیشتر میآمد.
ادامه دارد .......
🕊
🌹http://eitaa.com/mashgheshgh313
🔹
🌹
🕊🔹🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ببینید با دورریزها چ کارایی میشه کرد😳😳
#فروارد کن به دوستات 😊
@bebinobebaf
ـــــــــــــــــــ🍃🌺🍃ــــــــــــــــــــــــ
کانال دوم ما #بافتنی_ماندالا_فرشینه
آموزش #جدید گذاشتم👏👏👏
❥♥ @mandala ❥♥
❥♥ @mandala ❥♥
هدایت شده از مشق عشق 💞🌷
🕊🌹🔹
🌹
🔹
💐قسمت : دهم 💐
کتاب : در حسرت یک آغوش🌹🕊
🕊🌷خاطرات شفاهی خانم زهرا رحیمی ، همسر جانباز شهید سیدمحمد موسوی فرگی🕊🌷
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊
🕊فصل اول: بهار🕊
اولین نوروزِ درگیر جنگ از راه رسید. حال و هوایش مثل قبل نبود. گویی هیچکس حس و حال عید دیدنی نداشت و همه فکرشان در مناطق جنگی بود.
حرفها دربارۀ رئیسجمهور ایران دیگر علنی شده بود و صحبت از این بود که او دیگر کفایت رئیسجمهوری را ندارد. این حرفها در سوم خرداد 1360 به واقعیت مبدل شد و بنیصدر عزل گردید.
تابستان سال 1360 از راه رسید و اخبار جنگ هم مثل هوا روزبهروز گرمتر میشد. در آن روزهای گرم تابستان و در
بحبوحۀ جنگ، تنها چیزی که بعد از چندین ماه، خوشحالی و لبخند را بر لبانمان مینشاند، بارداریام بود. خیلی وقت بود که هیچ چیز آنقدر خوشحالمان نکرده بود. نُه ماه از ازدواجمان میگذشت. وقتی مطمئن شدم که باردارم، خبرش را به سید دادم. خیلی خوشحال شد. خیلی بچه دوست داشت. همیشه دور و برش پر بود از بچه آنقدر سر به سرشان میگذاشت که بچهها هم برای آمدنش لحظهشماری میکردند.
تعداد بچههای خانوادۀ من و او خیلی زیاد بودند. همۀ روستا همینطور بود. کمتر کسی بود که چهار پنج بچه نداشته باشد. بلافاصله پس از ازدواج اکثر خانمها باردار بودند و خیلیها در طول این نُه ماه به ما میگفتند چرا بچه نمیآورید؟ دیر میشود!
آنقدر بچۀ ریز و درشت دور و برمان ریخته بود که کمتر کسی توجه میکرد من حاملهام. وجود یک موجود در من، خللی در انجام کارهای همیشگیام بهوجود نیاورده بود. مثل گذشته غذا درست میکردم، لباس میشستم، جارو میکردم، قالی میبافتم و اصلاً انگار نه انگار. برای هیچکداممان فرقی نمیکرد دختر باشد یا پسر، گرچه برای خیلی از اهالی روستا داشتن پسر افتخار بیشتری محسوب میشد، اما برای من و سید خیلی مهم نبود .
ادامه دارد ........
🌹
🔹
🌹http://eitaa.com/mashgheshgh313
🕊🌹🔹🌹
هدایت شده از حسین سپهری
امکان بوددرکانال قراردهید
ضبط وپخش ازشبکه افق سیما
یاعلی
💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫
💢💦💢💦
💦💞💦
💢💦
💦 اطلاعیه رونق تولید وحمایت ازهنر ایرانی🇮🇷
❤بنام هستی بخش جمیل
📣📢📣مژده مژده به همشهریان بانوان هنرجو🧷🎀✂🎉👌
باطلاع میرساند ضمن حمایت از اقتصادمقاومتی درطی تلاش بی وقفه بزرگواران دلسوز ؛ باعنایت حضرت حق ما رابرآن داشت که ضمن تشکرازاین عزیزان کارگاهی جهت پارچه های زربافت بناکرده و طی آموزش اولیه تعدادی از بانوان متأهل رادرجهت اشتغال زائی بخدمت گرفته بااحتساب مزایای بیمه وحقوق عالی .
به حول و قوه الهی کارراشروع کرده وبه قدمت این هنراصیل جامع عمل میپوشانیم.
لطفا متقاضیان محترم جهت ثبت نام هرچه سریعتر به همراه ذیل تماس حاصل فرمایند.
مسئول کاردرکارگاه میراث فرهنگی کاشان
آقای حاج محمد بینوا
شماره همراه
۰۹۱۳۲۶۴۲۸۳۱
💦
💢💦
💦💞💦
💢💦💢💦
💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹
💫صبح ظفر است و سینه ها غرق سرور
🌸گل کرد امید و عشق ، در وادی نور
💫فجر دهمین روز پس از لیله ی عشر
🌸از مشرق جان فروغ حق کرد ظهور
#محسن_خانچی
🌸سلام
صبح پیروزی بر شما مبارک باد🌸
روزتان بخیـر و ایام به کـام 💐
چندساعت دیشب خانوادگی برا شعارش و تابلوش فکرکردیم،
واز نماز صبح تا الآن...
محمدمهدی هم تابلوش رو درست کرد، میخ و چکش و سروصدا😁