eitaa logo
کانال عشق
311 دنبال‌کننده
14.1هزار عکس
11هزار ویدیو
95 فایل
الله کانالی عمومی بافرهنگ معنوی خاصان ان شاالله اللهم عجل لولیک الفرج ❤️🍎عشق یعنی : به ؛ خدای حسین رسیدن خدای حسین راداشتن خدای حسین راچشیدن خدای حسین رابه ادراک نشستن و... ♥️ارتباط با ادمین خادم عزیزان دل @eshgh_14
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 💠 اگر از فردی که دارد در میدان مبارزه با دشمنان خدا و در رکاب امام زمانش نبرد و می‌کند سوال شود در دنیا چه آرزویی داری و او در جواب بگوید: "آرزو دارم تحصیلی دکترا بگیرم یا بگوید آرزو دارم حافظ قرآن شوم و یا فلان شغل را داشتم و یا بگوید کاش درآمد خوب و زیادی داشتم!" حتماً به او خواهیم گفت چه ارزشی بالاتر از جهاد در راه خدا چه گوهری ناب‌تر از همین کاری که داری انجام می‌دهی؟ و اگر بخواهد از موقعیّت خود گلایه کند که چرا به جایی نرسیده‌ام مورد عقلا قرار می‌گیرد. 💠 گاه در زندگی مشترک جنس گلایه‌ی زن یا مرد این است که چرا مشغله‌ی من در زندگی بابت همسرداری، فرزند‌داری و خانه‌داری مانع رشد و پیشرفت من شده و نتوانستم از لحاظ تحصیلی، معنوی، شغل و درآمدزایی به جایی برسم. 💠 ریشه‌ی اینگونه توقّعات، ملاک ما در معنای پیشرفت است و فکر می‌کنیم یعنی شغل، درآمد، ثروت، مدرک تحصیلی و جایگاه اجتماعی ویژه در حالیکه ملاک پیشرفت و ارزش در دین (که در روز قیامت نیز همان ملاک مورد بازخواست قرار می‌گیرد) چیزی جز انجام متناسب با شرایط فرد نیست. 💠 وقتی روایت داریم که "جهاد زن، خوب کردن است" یعنی بالاترین ارزش و پیشرفتی که در نزد خدا برای یک زن خانه‌دار وجود دارد خوب همسرداری کردن است و ارزش و وظیفه‌ای بالاتر از آن برای او وجود ندارد و مانند یک است که دارد در وسط معرکه، مبارزه و نبرد می‌کند و در حال حاضر چیزی باارزش‌تر و بااولویت‌تر‌ از این وجود ندارد تا در حسرت آن باشد. 🆔 @khanevadeh_313
🔴 💠 یکی از موثرترین روش‌هایی که می‌تواند موجب کاهش مشاجره‌ها و کشمکش‌های خواهر و برادرها با یکدیگر شود شریک کردن آنها در وسایل، اسباب بازی‌ها و کتاب‌های داستانی‌شان است. 🆔 @khanevadeh_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃 🍶"شیر" با خرما و عسل 🍶"پنیر" با گردو و خربزه 🍶"ماست" و "دوغ " با زنیان 🍶"خامه" و "کره" با عسل ✨↫ نکته: مصلح در اصلاح و تعدیل عوارض جانبی احتمالی آن غذا موثر خواهد بود. مصلح هضم غذا را بهتر کرده و خواص و فوائد و میزان اثرگذاری غذا را در بدن و ارگان های مربوطه مضاعف می کند. 🌸🍃 @Tebolathar
🍃 ⚜طبیعت گرم⚜ ✍سیر و پیاز را در روغن کنجد کمی تفت،سپس مقداری کشک به آن اضافه،بگذارید با حرارت ملایم چندجوش بزند سپس با نعنا داغ و گردو خردشده نوش جان کنید 🌸🍃 @Tebolathar
🍃 ⇦✨نوشیدنی لاغرکننده سنتی: ⚜آب ولرم①ل ⚜گـلاب②ق.غ ⚜خاکشیر②ق.غ ⚜آب لیموی تازه①ق.غ ✍همه مواد باهم مخلوط،صبح ها ناشتا بمدت یکماه مصرف کنید و تاثیر چربی سوزی آن را ببینید. 🌸🍃 @Tebolathar
38.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 برنامه تلوزیونی 🔻توصیف مرگ از زبان کسانی که به این دنیا برگشتند! 💠 بسیار اثر بخش 🔻 قسمت نوزدهم 🆔 @khanevadeh_313
💰🎁🛍💰🎁📚🎁📗📒📕🎁📦 بخش هدایای شماعزیزان به کانال خودتان🌹👇👇
beheshti_zendeghi be eshgh ast.mp3_82350.mp3
1.73M
💖زندگی به است💖 عشق به……⁉️ 🍃نواهنگی زیبا از سخنان کمتر شنیده شده شهید درباره خصوصیات و ایرانیان و جدال عقل و عشق 🍃🌹🍃 🔹@Tanha_sfahan🔹
فوق العاده های کانال❤️👇 ❤️ 🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎❤️
هدایت شده از مشق عشق 💞🌷
✨❤️🍃✨❤️🍃✨❤️ ❤️ 🍃 ✨ ❤️ 🍃 ✨ ❤️ 🕊بسم الله الرحمن الرحیم 🕊 💥💫کتاب : عصمت 💫💥 ⭐️🌺نویسنده :سیده رقیه آذرنگ🌺⭐️ ☄💫بر اساس زندگی : «شهیده عصمت پورانوری »💫☄ 💥✨قسمت : چهل و هشت✨💥 ◀️یکی از روزها بعد از ناهار رفتم توی اتاق دراز کشیدم. قرار بود علیرضا از جبهه بیاید، آن‌قدر به ساعت چشم دوختم که کم‌کم خوابم 😴برد. نزدیک عصر بود، با صدای شُر شُر آب بیدار شدم. آمدم دم در هال، عصمت توی حیاط کنار شیر آب🚰، روی صندلی چهار پایه نشسته بود و لباس می‌شست. علیرضا را دیدم با زیرپوشی سفید👕 و شلواری ارتشی پر از لکه‌های خون، کنارش نشسته و باهم حرف می‌زدند. قلبم❣ داشت از جا کنده می‌شد. عرق سردی روی پیشانی‌ام نشست. با عجله یک لنگه دمپایی پوشیدم و یکی را نپوشیدم رفتم طرفشان، کمی جلوتر رفتم. وقتی نگاهم به دست‌های عصمت🌸 افتاد، دیدم لباس‌های علیرضا خون‌آلود است. با تعجب به علیرضا نگاه کردم و با خود گفتم: «علیرضا که سالمه، پس چرا این لباسا خونیه!»🤔 هر دوشان متوجه آمدن من نشده بودند. با صدای بلند گفتم: «علی! علی! مادر، کی برگشتی؟»🧐 علیرضا هول کرده بود. یک‌دفعه گفت: «سلام! همین چند لحظه پیش.» رفتم کنار علیرضا ایستادم، دورش چرخی زدم نگاهش می‌کردم که جای زخمی در بدنش پیدا کنم.😟 وقتی عصمت چهرهٔ مرا دید، گفت: «مادر نگران نباش! اتفاقی نیفتاده.»☺️ گفتم: «چی شده که من خبر ندارم، چرا به من چیزی نمی‌گین؟» عصمت در حالی که اشک😭 در چشمانش حلقه زده بود و بغض کرده گفت: علیرضا بدن‌های غرق به خون و تکه‌تکه شدهٔ شهدا رو جمع کرده می‌گه خیلی زیاد بودن!»😔 من هم رو به علیرضا کردم و گفتم: «آره مادر؟» آهی کشید و گفت: «آره! اونا رو جمع کردم و توی صندوق‌های چوبی 🌷گذاشتم که روی خاک صحرا نمونن. تا زودتر ببرنشون عقب و به خانواده‌هاشون تحویل بدن. آخه! مادران زیادی چشم انتظار 🕊اومدن بچه‌هاشون هستن. بعضی از این پیکرها با اینکه چند روزی می‌شد روی خاک توی گرمای آفتاب مانده بودند؛ اما فقط جسمشان را خاک گرفته بود سالمِ سالم بودند.»☺️ با دستم محکم زدم روی پایم و با تعجب گفتم: «الله اکبر!» ◀️آن ‌روز علیرضا اجازه نداده بود من لباس‌های غرق به خونش را ببینم و آن‌ها را به عصمت🌸 داده بود تا تمیز کند. همیشه سَرو سِرّ علیرضا و عصمت با هم بود رازدارِ هم بودند. آن‌قدر با هم درد دل💓 می‌کردند که من متوجه نمی‌شدم چرا این دو، تا به این حد به هم وابسته‌اند. از جبهه که می‌آمد از شهدا🌷 برای عصمت تعریف می‌کرد.🍃🌸🍃 ادامه دارد ....... http://eitaa.com/mashgheshgh313 ✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️